بهرام بيضايي، روشنفكران پرخاشگر و جستوجوي اصالت
ما با آنچه ميسازيم، ايراني هستيم
سيدحسين رسولي
بيــضايي نــماد يك نمايشنامهنويس هوشمند ايراني است كه به اكنونيت واكنش نشان ميدهد. همانطور كه حميد امجد در «بيضايي معاصر» (۱۳۸۶) تاكيد ميكند كارهاي اين درامنويس ايراني بهشدت وابسته به تاريخ معاصر است. او به حادثههاي تاريخي مانند برگزاري جشنهاي تاجگذاري در «چهار صندوق» (۱۳۴۶)، سقوط دولت مصدق در «ديوان بلخ» (۱۳۴۷)، جشنهاي دو هزار و پانصدمين سال شاهنشاهي در «راه توفاني فرمان پسر فرمان از ميان تاريكي« (۱۳۴۹)، دفاع مقدس در «باشو غريبه كوچك» (۱۳۶۴)، توجه به شكلگيري طبقه نوكيسه جديد به واسطه رشد سرمايهداري در ابتداي دهه ۱۳۷۰ در «سگكشي» (۱۳۷۹)، ماجراي قتلهاي زنجيرهاي در «مجلس شبيه در ذكر مصائب نويد ماكان و همسرش رخشيد فرزين» (۱۳۸۴) و امثالهم پرداخته است. نكته حايز اهميت اين است كه بايد بيشتر به نمايشنامه «خاطرات هنرپيشه نقش دوم» (۱۳۶۰) بيضايي توجه كنيم كه به نظرم در كنار «پلكان» (۱۳۶۱) اكبر رادي از آثار ماندگار و برتر تاريخ ادبيات نمايشي ايران است. نمايشنامه بيضايي به دوران پاياني رژيم پهلوي ميپردازد و شكلگيري پروپاگانداي سياسي و خياباني را به مضحكه ميكشد ولي نگاهش گذشتهمحور نيست. هر دو اثر بيضايي و رادي وابسته به نگاه جامعهشناسانه و مستند هستند كه به خوبي هم تبديل به كاري دراماتيك و تاثيرگذار شدهاند. درام اگر از كشمكش خالي شود و دلالتهاي ضمني و سياسي نداشته باشد، ديگر ارزش خاصي ندارد براي مثال به نمايشنامههاي «مرگ فروشنده» آرتور ميلر، «دشمن مردم» هنريك ايبسن و «باغ آلبالو»ي آنتون چخوف نگاه كنيد تا منظورم را به خوبي درك كنيد. نويسندهاي چون برتولت برشت هم به خوبي در آثارش به اكنونيت و سياست توجه دارد. يك نويسنده تئاتري نميتواند از جامعه فاصله بگيرد و دست به سياستزدايي بزند. تئاتر از آغاز شكلگيرياش به مسائل سياسي و اجتماعي واكنش نشان داده و اين امر هم به خوبي در تراژديها و كمديهاي يونان باستان مشهود است. بيضايي در دراماتورژي آثار خود به سنت و فرهنگ ايراني توجه خاصي نشان ميدهد و البته كه مخالف رئاليسم است. او در گفتوگويي كه در شماره دوم و سوم فصلنامه كاج سبز (۱۳۹۸) منتشر شده است، ميگويد: «واقعگرايي روزنامهاي در تئاتر كاري انجام نميدهد.» او تاكيد دارد كه «تمام عوامل غير از بازيگر و كارگردان و متن مزاحم هستند... از هيچ چيز استفاده نكردن ولي همه چيز را هم گفتن.» بيضايي به صحنه نمايشهاي بومي توجهي وسواسگونه دارد: «همه چيز روي صحنه ممكن است... بدون استفاده از كوچكترين اكسسواري، بدون تغيير نوري، فقط از طريق بازيگر، ميزانسن و متن.» جالب است اشاره ميكند كه «هر يك از ما امكان يك اسطوره را بر دوش ميكشيم.» بنابراين، بيضايي به هيچ عنوان گذشتهگرا و محافظهكار نيست.
بيضايي درون گفتمان مليگرايي است
انديشه بيضايي معاصر است. او افق گذشته را با افق امروز در هم ميآميزد. كارهاي او آيينه زمان خودشان هستند، ضمن اينكه دغدغههاي هميشگي بيضايي مثل هويت گمشده ايرانيان و زنان در كارهايش تكرار ميشود. شخصيت محوري فيلمنامه «عيار تنها»، يعني خود عيار را ميتوان تمثيلي از خود بيضايي گرفت. گويا نمايشنامه هشتمين سفر سندباد نيز هشتمين نمايشنامه بيضايي است. نمايشنامه «چهار صندوق» در ۱۳۴۶ همزمان با تاجگذاري محمدرضا پهلوي به نگارش درآمده است. در اين اثر نشان داده ميشود كه مترسكي ابله بر تخت سلطنت مينشيند. او درباره «هزار افسان كجاست؟» ميگويد: «اين كتاب در اصل راجع به قصه هزار و يك شب است ولي موقعي كه من روي آن كار ميكردم، در يك مرحله مجبور شدم كتابهايي را كه راجع به هزار و يك شب نوشته شده مرور كنم كه عملا اين يك جوابي به آنها هم هست.» او در سخنراني خود به تاريخ ۱۱ فوريه ۲۰۱۱ در دانشگاه استنفورد اشاره ميكند كه فيلم «مسافران» را در پاسخ به فيلم «مادر» علي حاتمي ساخته است. البته نغمه ثميني ميگويد: «فيلم «مسافران» به كهن الگوي «بازگشت مردهها» مربوط ميشود.» (نشست «سينماي ملي؛ روايات و حكايات ايراني»، ايسنا،3/۱۰/۸۷) بيضايي در جشنواره تيرگان ۱۳۹۷ گفت: «ما آن چيزي هستيم كه توليد ميكنيم، بنابراين ايراني بودن به تنهايي كافي نيست... وقتي درباره هزاران سال تاريخ حرف ميزنيم، مسووليتي بر گردن ما ميگذارد اينكه چه جوري آن را بازسازي كنيم و پيش ببريم... ايراني بودن كافي نيست، ما با آنچه ميسازيم ايراني هستيم، نه با آنچه از دست ميدهيم.» با اين تفاسير، مشخص است كه بيضايي در كارهايش به «تاريخ اكنونيت» و «تجريه زيسته» خود نگاهي ويژه دارد. علاوه بر اين، او از اسطوره، تاريخ، قصههاي كهن و آثار كلاسيك ايراني مانند شاهنامه، تاريخ جهانگشاي جويني و... در كارهاي خود استفاده ميكند. به نظرم كارهاي بيضايي درون گفتمان مليگرايي معنا مييابد و در برابر گفتمان چپ راديكال قرار دارد. البته بايد ذكر كنم كه بيضايي در مجلهاي به شدت چپگرا به نام «آرش» نيز نقد تئاتر نوشته است كه افرادي چون غلامحسين ساعدي و جلال آلاحمد هم در آن مينوشتند.
روشنفكران عليه روشنفكران
بهرام بيضايي در آبان ۱۳۹۹ مقالهاي براي ارايه به كنفرانسي درباره شاهرخ مسكوب در دانشگاه استنفورد نوشت كه حرف و حديثهاي فراواني به ويژه در ميان روشنفكران چپ راديكال ايجاد كرد. فكر ميكنم بررسي اين حرفها و نقدهاي وارد شده به آن بتواند دريچهاي به برخي چالشهاي مسالهساز امروز بگشايد. بحث من در اين نوشتار چارچوب خاصي ندارد، اما تلاش ميكنم از منظر مطالعات فرهنگي نشان بدهم كه نقد نظاممند و پژوهش آكادميك در ميان روشنفكران ما جا نيفتاده و شكلگيري بيشتر حاشيهها هم به خاطر همين موضوع است. البته منظورم از پژوهش آكادميك، نوشتههايي داراي پيشينه پژوهش، چارچوب نظري و روشي نظاممند است. البته از دوران مشروطه كه روزنامهنويسي در ايران جاي خودش را پيدا كرد تا امروز، علاوه بر نشر اخبار، انتقادهاي روشنفكران، چهرههاي مشهور و افراد سياسي نيز چاپ شدهاند كه با روشي جدلي به يكديگر ميتازند. اين امر نشان ميدهد اغلب اين افراد تحمل حرفهاي ديگران را ندارند. در واقع، شايد بهتر است بگوييم كه مدارا و تحمل انتقادها در جامعه ما وجود ندارد، همانگونه كه شيوه بيان و ارايه نقد به شكلي نظاممند جا نيفتاده است. در اين ميان، البته كه مفاهيمي كليدي نيز بيان ميشود كه بررسي آنها باعث باز شدن گرههاي زندگيمان خواهد شد. ما نيز مردماني هستيم و بايد مسالههاي اكنون خود را بفلسفيم. نقد داراي روشي نظاممند و روشن است اما انتقاد برخلاف نقد، تنها وابسته به بيان ضعفهاست. انتقادكننده، انتقادهايي را بيان ميكند كه قطعا حسني نسبت به انتقادهاي ديگر ندارد زيرا نه روشي نظاممند دارد و نه استدلالي روشن. احمد شاملو، بهرام بيضايي، ابراهيم گلستان و امثالهم انتقادهايي را مطرح ميكنند كه از نظر شخصي آنها مطرح ميشوند و زير يك گفتمان خاص قرار ميگيرند و قطعا هيچ حسن و قبحي نسبت به انتقادهاي ديگران ندارند.
دعوا از خود شاهنامه آغاز شد
بهرام بيضايي در كنفرانس زندهياد شاهرخ مسكوب براي نشان دادن اهميت كار او در ميان جريان روشنفكري چپ ميگويد: «دعوا از خود شاهنامه آغاز ميشد و واژه شاه كه ايرانيان قرنها معادلهاي غير فارسي آن را به گونه: سلطان، سلطهگر، حاكم، حكمفرما، امير، امركننده و خليفه تحمل كردند و صدايشان در نيامد. پس انگار مشكل با فارسي بودن واژه بود كه در معنا خالي از همه آن استبدادهاي نهفته در همه آن عنوانهاست.» او ادامه ميدهد: «شاهرخ مسكوب اولين و تنها نويسندهاي نبود كه ميان نفي و دشنام يا ستايش و افتخار اساطير كهن به ويژه شاهنامه ماند. همچنين اولين و تنها نويسندهاي نبود كه پي زباني روشن و پاكيزه براي انديشهنگاري ميگشت.» او با اشاره به روشنفكران دوره بيداري و پس از آن تاكيد ميكند: «استثناي مهم عبدالحسين نوشين است. او در هزاره فردوسي ۱۳۱۳ مغايرتي ميان روشنفكري چپ و شاهنامه احساس نميكند و... رستم و سهراب و بيژن و منيژه روي صحنه ميبرد... او ۱۰ سال پس از گريز در كار تصحيح شاهنامه در مسكو نام برده ميشود.» بيضايي به دهه ۱۳۳۰ ميرسد و ميگويد: «همان اندازه استثناست در ۱۳۳۸ بازگفت سياوش كسرايي از اسطوره كهن آرش كمانگير كه احتمالا بايد توجيهش اين ميبود كه گرچه در شاهنامه، آرش، نامش دو، سه باري آمده ولي اسطوره آرش در شاهنامه نيست كه خود اين توجيه را هم مقدمهاي از به آذين درباره «خلاقيت خلق در توليد قهرمان به ضرورت تاريخ» بار ديگر توجيه ميكرد.» او تاكيد ويژهاي بر اعمال متناقض چپهاي راديكال نسبت به شاهنامه فردوسي ميكند. بيضايي ادامه ميدهد كه «همان اندازه مهم است و تناقضآميز، در همان سال ۱۳۳۸، نام آخر شاهنامه بر كتاب مهدي اخوان ثالث كه او را هم نميشد تهمت شاعر درباري زد و دست پرورده اعليحضرت همايوني جلوه داد.» اين كارگردان تئاتر و سينما به همكاري نوشين در چاپ شاهنامه نيز توجه دارد: «انتشار شاهنامه چاپ مسكو بايد براي روشنفكري چپ حزبي، تناقضي گيجكننده باشد كه انگار با آموزههاي حزبياش نميخواند.» حدس ميزنم از اينجاي بحث به بعد، بيضايي ميخواهد تكليف خود را با چپهاي راديكال روشن كند و ميگويد: «همزمان ستودني است فارسينويسي و زبانورزي برخي در روشنفكري چپ كه بسياري با وجود ۱۲۰۰ سال نوشتههاي فارسي آن را تحميل رضا شاه جلوه ميدادند. زبان ورزيهاي بهآذين و ابراهيم گلستان در نثر و احمد شاملو در شعر. گرچه دشنامهايي كه گلستان و شاملو جدا جدا به شاهنامه و فردوسي شمردهاند از شماره بيرون است. گلستان و شاملو با همه اختلاف با هم در نقد ديگري در دشنام دادن به فردوسي خوشبختانه هم سخن و هم داستانند.» سپس او بيان ميكند: «دشنام به شاهنامه مدتها به معني دشنام به شاه بود.» به نظرم، حيرتآور است كه در مقالهاي درباره شاهرخ مسكوب به جاي تمركز بر پژوهشهاي او و نتيجه كارهايش و شاهنامهپژوهي امروز، بيشتر به حاشيهها و انتقادهاي ديگران نسبت به فردوسي پاسخ داده شود. مقاله بيضايي يك نتيجهگيري كاربردي براساس چارچوب نظرياي مدون و پيشينهاي مشخص ندارد. اين روش، خارج از منش آقاي بيضايي است كه هميشه پرچمدار خردورزي، كاوش و شاهنامهپژوهي بوده است. مقاله او بيشتر شبيه انتقادهاي پرخاشگرانه روشنفكران در رسانههاست.