انقلاب 1357پديدهاي بينظير در قرن بيستم است كه تا امروز استمرار يافته و اثرات آن خاورميانه و جهان را دچار تغييراتي غيرقابل بازگشت كرده است. نويسندگان زيادي كوشيدهاند تا با استناد به مطالعات و مداركي كه از آن دوره تاريخي به جاي مانده، علل وقوع اين پديده را توضيح دهند و هركسي از ظن خود به اين ماجرا پرداخته است. داريوش بايندر، ديپلمات و كارگزار سياسي ايران در دوره پهلوي دوم در كتاب «شاه، انقلاب اسلامي و ايالات متحده» ضمن اذعان به اينكه «تركيب انقلاب به گونهاي بيهمتا داخلي بوده است» تلاش كرده با نگاهي به مدارك موجود از آن دوره تاريخي ابتدا به بررسي وضعيت موجود در داخل ايران و تحولاتي كه در فاصله 1320 تا 1357 رخ داده، بپردازد سپس با نگاهي به سياستهاي دولت جيمي كارتر به ايران نقش «اشتباهات دموكراتها در سياستگذاري» را در سقوط خاندان پهلوي بررسي كند.
بايندر اين كتاب را كه با ترجمه محمدآقاجري در دسترس خوانندگان قرار گرفته با نگاهي به گذشته آغاز كرده و انقلابها را حاصل فرآيندي تاريخي دانسته كه انقلاب ايران را نيز نميتوان از اين قاعده كلي مستثنا كرد. اين كتاب با رجوع به وضعيت جامعه ايران در ابتداي سده بيستم اقدام به طبقهبندي جامعه به 3 گروه «طبقه حاكم، روحانيون و روشنفكران» كرده و با تاكيد بر اينكه همه رويدادهاي شاخص تاريخ ايران كه با جنبش مشروطه در فاصله 1285 تا 1288 آغاز شد، ناشي از بر هم كنش اين 3 گروه اجتماعي- سياسي داخلي بوده، اصل انقلاب را حاصل اتحاد روحانيون و روشنفكران عليه طبقه حاكم بر شمرده اما تاكيد دارد كه نبايد از تاثيرگذاري برخي رويدادها در حوزه سياست خارجي بر عملكرد شاه و وقوع انقلاب غافل شد.
«شاه، انقلاب اسلامي و ايالات متحده» در فصل اول نگاهي گذرا به اتفاقات تاثيرگذار در دوران ابتدايي سلطنت محمدرضا پهلوي دارد و به مرور اتفاقاتي ميپردازد كه تاثير زيادي بر شكلگيري شخصيت شاه جوان گذاشت:«رويدادي كه به نام غائله آذربايجان معروف شد از آن رو با تاريخ انقلاب ارتباط دارد كه تاثيري شديد بر انديشه شاه جوان و شيوه رهبري او در آينده بر جاي گذارد. اين بحران زماني شعلهور شد كه اتحاد جماهير شوروي پس از پايان ضربالاجل تخليه از بيرون بردن نيروهاي خود از ايران خودداري كرد.» در اين كتاب بر خلاف برخي روايتهاي ديگر كه از قوام، قهرماني ملي در غائله آذربايجان ميسازند، آمده است كه احمد قوام نخست وزير وقت ايران پس از هشدار جيمز بيرنس، وزير خارجه وقت ايالات متحده به استالين مبني بر ضرورت تخليه سريع خاك ايران، عازم شوروي شد تا با مقامات اين ابرقدرت وقت ديدار داشته باشد. بايندر به استناد بايگانيهاي باكو از «تباني قوام با شوروي» روايت ميكند و مينويسد كه سرانجام محمدرضاي جوان با همكاري جورج آلن سفير وقت ايالات متحده در ايران ضمن جلب حمايت سران ارتش، قوام را وا ميدارند كه در ديدگاه خود تجديدنظر كرده، حكومت دست نشانده در تبريز را اخراج كند و به جمهوري مهاباد پايان دهد. در پايان قوام عقبنشيني كرده و با «استدلالهايي موجهنما» سربازان را به سوي آذربايجان گسيل ميدارد. شاه همه اينها را مديون واشنگتن ميدانست و اين واقعه سبب شد او امريكا را به عنوان كشوري دوست بپذيرد.
كتاب در ادامه با اشاره به بحرانهايي كه در اوايل دهه 30 پديد آمد به روايتي از سالهاي اوج قدرت آخرين شاه ايران اشاره ميكند كه تا ميانههاي دهه 50 ادامه داشت و هرچند چالشهايي وجود داشت، حكومت قادر به رفع آن بود. سالهاي اوج قيمت نفت كه شاه به خود اجازه ميداد با ايالات متحده در برخي مسائل سرشاخ شود و از طرفي اين توان مالي را پيدا كرده بود كه به اغلب خواستههاي خود دست يابد.
آغاز مسير انقلاب
روزگار محمدرضا پهلوي اما هميشه اينقدر خوش نماند و از 1356 نتيجه سياستهاي استبدادي همچنين اختلاف طبقاتي در كشور، زمزمههاي نارضايتي را افزايش داده بود. سياستهاي جمشيد آموزگار نيز ناكام ماند تا اينكه با استعفاي او در شهريور 1357 اوضاع به طور كامل عليه شاه چرخيد. اين همزمان شد با سال اول رياستجمهوري جيمي كارتر، رييسجمهور دموكرات امريكا كه شاه دل خوشي از او نداشت. او شعار كنترل تسليحات و حقوق بشر ميداد و از همين رو روابط ايران و امريكا با چالشهايي مواجه شد.
در اين مدت روابط ايران و امريكا با فراز و فرودهايي ادامه داشت اما اتفاقاتي در واشنگتن در حال رخ دادن بود كه ارتباطي مستقيم با موضوع ايران داشت. اختلاف ميان زبيگنيف برژينسكي، مشاور امنيت ملي رييسجمهور امريكا و سايرس ونس، وزير امور خارجه ايالات متحده بالا گرفته بود و اين وضعيت باعث ميشد كه واشنگتن نتواند سياستي واحد و كارآمد در قبال افزايش نارضايتيها در ايران اتخاذ كند. براساس روايت «شاه، انقلاب اسلامي و ايالات متحده» در آن زمان گروه سياست ايران در وزارت خارجه امريكا متشكل از جانشين وزير، وارن كريستوفر، معاون وزير در امور سياسي، ديويد نيوسام، معاون وزير در امور خاورميانه، هارولد سندرز و هنري پرشت، رييس ميز ايران بود. اين افراد با وجود اختلافنظرهاي بسيار بر سر يك موضوع اجماع داشتند:«مخالفت سرسختانه با هرگونه رويكرد نظامي.» اين مخالفت به اندازهاي سرسختانه بود كه به نوشته بايندر تا حد مخالفت با سركوب بدون خونريزي نيز پيش رفت. در يكي از پيامهاي ارسالي از ساليوان، سفير وقت ايالات متحده در ايران به اين موضوع اشاره شده و ساليوان با بيان اينكه ارسال تجهيزات مقابله با اعتراضات شهري كه نظاميان را قادر ميسازد بدون خونريزي اجتماعات را متفرق كنند، مانع آن ميشود كه حكومت مصالحه با مخالفان را پيگيري كند.
نويسنده با اشاره به اسنادي از وزارت خارجه امريكا تصريح ميكند كه ساموئل ونس، وزير خارجه وقت امريكا با اين رويكرد موافق بود اما برژيسنكي رويكرد ديگري را مد نظر داشت. برژينسكي در خاطرات خود در اين باره مينويسد:«مخالفان من احساس ميكردند كه روش برخورد با اين موقعيت،كاستن از قدرت شاه است و اينكه به سرعت راه تشكيل حكومتي مشروطه در ايران پي گرفته شود. اما من هرگز متوجه نشدم كه تبديل كردن نظام پادشاهي ايران به چيزي شبيه پادشاهي سوئد چگونه ميتواند عوام تحريك شده را آرام كند.» در اين زمان كارتر كه با دو پيشنهاد متضاد از سوي وزير خارجه و مشاور امنيت ملياش مواجه بود در خاطرات خود از آن وضعيت به عنوان «سرگشتگي فزاينده» نام ميبرد.
ساليوان و پيشبينيهاي عجيب
نويسنده اعتقاد دارد رويكرد امريكا باعث شد مسير انقلاب در ايران هموار شود و با اشاره به گزارش ساليوان در نوامبر 1977 يك هفته پس از روي كار آمدن دولت نظامي در تهران مينويسد:«ساليوان گفته بود شاه و افسران بلندپايه نظامي همگي بايد كنار بكشند و ارتش را در اختيار افسران جوانتر قرار دهند كه آماده باشند با «مذهبيها» به مصالحه برسند.» او در گزارش مذكور 6 دليل براي كاخ سفيد ارايه ميكند تا اطمينان يابند جانشينان شاه تبعات هولناكي براي امريكا نخواهند داشت: «آيتالله خميني ضد كمونيسم است، ارتش ايران طرفدار امريكاست، حاكمان مذهبي ارتش را دست نخورده نگاه خواهند داشت، صادرات نفت پيرو منطق اقتصادي تداوم مييابد و تنها استثنا اسراييل است، روابط با امريكا كمتر دوستانه اما رضايتبخش خواهد بود و دليل آخر اينكه سياست خارجي ايران جز در موضوع اسراييل تفاوتي نميكند».
نوشدارو بعد از مرگ
كتاب از مخالفت سران ايران با اين رويكرد امريكا روايت ميكند و اردشير زاهدي را فردي طرفدار شدت عمل ميخواند. «زاهدي با برژينسكي تماس دايم داشت و هر دو موافقت داشتند بيتصميمي شاه مانع عمده براي پايان دادن به بحران است.» به نوشته بايندر بسيار ديرهنگام ايالات متحده درمييابد كه رويكرد اتخاذ شده صحيح نبوده و بايد راهي براي تقويت عزم شاه در سركوب پيدا شود. در اين زمان برژيسنكي، ماموري شخصي را كه پيشتر رييس سابق سيا بود به ايران اعزام ميكند تا با شاه ديدار كند.كارتر نيز با اصرارهاي برژينسكي تغيير رويه داد و در اواخر آبان 57 اردشير زاهدي را به حضور پذيرفت. بر اساس يادداشتهاي جيمي كارتر در كاخ سفيد، او به اردشير زاهدي ميگويد به تهران بازگردد و به شاه اطمينان دهد ميتواند هر روشي را كه خواست براي كنترل شرايط در پيش گيرد و در قيد و بند مسائل حقوق بشري نباشد. رييسجمهور امريكا حتي پا را فراتر گذاشته و به زاهدي تاكيد ميكند، زماني كه در واشنگتن نيستي من خود سفير ايران در اينجا خواهم بود.
روايت «شاه، انقلاب اسلامي و ايالات متحده» بيان ميكند كه وارن كريستوفر كه به عنوان نماينده وزير خارجه ايالات متحده در جلسه كارتر با زاهدي حاضر بود، نامهاي به ساليوان مينويسد و تغييراتي كه بايد اعمال شود را به او توضيح ميدهد. امريكا كه نتايج سياستهاي قبلي را در خيابانهاي تهران ميبيند تلاش دارد به شاه بقبولاند كه تنها راه بازگرداندن ثبات به ايران، اعمال توام با زور حاكميت شاه است.
واشنگتن شاه را رها ميكند
به نوشته اين كارگزار سابق دولت پهلوي به مرور زمان واشنگتن با مشاهده ضعف جسماني شاه و تاثيري كه اين موضوع بر تصميمگيريهايش گذاشته بود، نگاهش را به محمدرضا تغيير ميدهد. از هفتههاي پاياني دسامبر 1977 به اين سو از ديد كاخ سفيد، شاه خود بخشي از مشكل به حساب ميآيد كه نميتوان روي او براي آينده حساب كرد. واشنگتن تغيير را ضروري ميبيند و همزمان ميخواهد از آخرين ذرههاي قدرت شاه براي هدايت اين تغيير بهره ببرد.
در پي اين مسائل، شاپور بختيار از سوي شاه به نخستوزيري برگزيده ميشود تا شرايط را براي تغيير مهيا كند.كارتر نيز كه در اين زمان از هشدارهاي برژينسكي خسته شده به سوي ديدگاه ونس وزير خارجهاش متمايل ميشود و در يادداشتهاي روزانهاش تاكيد ميكند كه بايد پذيرفت «ايراني غيرمتعهد» خطري براي ايالات متحده ندارد.
امريكا همزمان تلاش داشت تا نظاميان ايراني را به سوي حمايت از دولت غيرنظامي بختيار سوق دهد و ژنرال هايزر با دستور مستقيم رييسجمهور امريكا براي انجام اين مهم راهي تهران شد. از سوي ديگر در هجدهم دي نامهاي از سوي جيمي كارتر به رهبر انقلاب ايران ارسال شد كه طي آن رييسجمهور امريكا خواستار برقراري آرامش جهت اجتناب از خونريزي شده بود و هشدار ميداد كه در غير اين صورت ممكن است حاميان سلطنت در پي كودتا باشند. امام خميني اين تهديد را ناديده انگاشت و پاسخ داد كه مقصر كودتاي نظامي يا سركوب خونين امريكا تلقي خواهد شد.
«شاه، انقلاب اسلامي و ايالات متحده» روايت ميكند كه امام خميني در اوايل بهمن 57 پيامي خطاب به جيمي كارتر از طريق ابراهيم يزدي ارسال ميكند. در اين نامه هشدار داده ميشود كه بختيار سياستي مضر براي ايران و حتي براي ايالات متحده در پيش گرفته و امريكا بايد نظاميان را قانع كند كه از او حمايت نكنند. به نوشته بايندر تماسهاي مستقيم ميان انقلابيون ايران و ايالات متحده از اينجا قطع ميشود.
نويسنده در پايان به مقالهاي از آر.و.اپل جونيور در نيويوركتايمز اشاره ميكند:«پايان نظام كهن ايران با سرعتي باورناپذير فرا رسيد. نخستين خيزش در قم تنها 13ماه قبل رخ داده بود و فروپاشي كمتر از يك ماه پس از خروج شاه و درست 10 روز بعد از ورود پيروزمندانه آيتالله خميني از تبعيد روي داد».
در پي اين مسائل شاپور بختيار از سوي شاه به نخستوزيري برگزيده ميشود تا شرايط را براي تغيير مهيا كند.كارتر نيز كه در اين زمان از هشدارهاي برژينسكي خسته شده به سوي ديدگاه ونس، وزير خارجهاش متمايل ميشود و در يادداشتهاي روزانهاش تاكيد ميكند كه بايد پذيرفت «ايراني غيرمتعهد» خطري براي ايالات متحده ندارد.
كارتر نيز با اصرارهاي برژينسكي تغيير رويه داد و در اواخر آبان 57 اردشير زاهدي را به حضور پذيرفت. بر اساس يادداشتهاي جيمي كارتر در كاخ سفيد، او به اردشير زاهدي ميگويد به تهران بازگردد و به شاه اطمينان دهد ميتواند هر روشي را كه خواست براي كنترل شرايط در پيش گيرد و در قيد و بند مسائل حقوق بشري نباشد.
داريوش بايندر ديپلمات و كارگزار سياسي ايران در دوره پهلوي دوم در كتاب «شاه، انقلاب اسلامي و ايالات متحده» ضمن اذعان به اينكه «تركيب انقلاب به گونهاي بيهمتا داخلي بوده است» تلاش كرده با نگاهي به مدارك موجود از آن دوره تاريخي ابتدا به بررسي وضعيت موجود در داخل ايران و تحولاتي كه در فاصله 1320 تا 1357 رخ داده بپردازد.