يادداشتي بر مجموعه شعر «كوهستان»
تنها، مثل باد بر بلنديها
مازيار كرد
گرفتن شاخهاي بز، متوقف كردنش و زل زدن به چشمهايش؛ اين چيزي بود كه روزگاري در داستان كوتاهي خواندم. ادبيات ايران دستكم دو دهه است كه شعر را به دنبال خود كشيده، اما نخواسته مسووليت آن را بپذيرد. نخواسته آن را متوقف كند و در چشمهايش بنگرد. نخواسته بپذيرد اين موجود معيوب هم بخشي از اوست.
كتاب «كوهستان» مجموعه بازگشت است؛ بازگشت مولفههاي گم شده، بازگشت زيبايي.
زبان كتاب دور از پيچيدگيها اما استخواندار و مستحكم است و گستره كلمات، رد زاگرس، خيابانهاي تهران، كاجهاي شيراز و خاك سخت خراسان را در خود دارند.
در زمانهاي كه كلمات به مرور بهاي خود را از دست دادهاند و تنوع واژگاني به حدي در شعر ايران پايين آمده كه قابل تحليل نيست، ميتوان گفت جهان كلمات در كتاب «كوهستان» واقعي است، زندگي در آن واقعي است و از اين نظر گويا در سيارهاي ديگر و دور از شعر فارسي متولد شده است. وردها و جادوها كه سالهاست از شعر ما رفتهاند دوباره به پيكره شعرهاي كوهستان برگشتهاند و خواندن آنها را به چيزي فراتر از خواندن شعر بدل كردهاند.
كتاب اگرچه در بستر شخصي زندگي مولف پرداخت يافته، اما به ستايش دو عنصر كوچ كرده از شعر فارسي اختصاص يافته: «عشق» و «آزادي».
در شرايطي كه در ادبيات امروز ديگر به ندرت در ستايش عناصر بشري و انساني چيزي نوشته ميشود و محتواي بيشتر ترانهها و شعرهاي امروز تخطئه عشق و آزادي به بهانه نبود آنها يا شكستهاي فردي مولف است، در كتاب كوهستان عشق به عنوان يك گوهر فشرده ماهيت خود را حفظ كرده و اگرچه نه با چهره كلاسيك اما در چهره حقيقي خود پيش روي مخاطب گذاشته شده است، آنگونه كه شعرها در مورد اين نيست كه زندگي و عشق از دست رفتهاند، بلكه ميگويد اينها يك جايي آن بيرونند و من به دنبال آنهايم.
«پريشانم امروز/ اما روز زيباست/ روز بايد زيبا باشد»
يا:
«صبح روز يكشنبه/ آنچه به سمتم ميآيد غم است/ اما خورشيد شبيه روزهاي زيبا ميدرخشد/ و اولين برگهاي درخت انگورم باز شده است»
يا:
«امروز زيبايم/ همانقدر كه چهره در دم مرگ زيباست/ و امروز تنهايم/ همانقدر كه باد، بر بلنديها تنهاست»
به نظر ميرسد علي حسيني همه چيز -حتي عناصر مرگ- را در خدمت زندگي و خلق زيبايي به كار گرفته است. در يكي از شعرها ميآيد:
«باد ميآيد/ باد شهريور/ كه فرو نشاندم/ اما زبانه ميگيرم/ اين خاصيت آتش است كه نميميرد/ كه دير ميميرد!»
به گمانم در شعر آنچه بسيار ديده ميشود، واگويه و غرولند است. مقصد شاعر ديگر انگار خانههاي مردم و درون اتاقهاي آنها نيست. به همين خاطر كمتر شعري است كه راهي به خلوت مردم باز نميكند و وارد خانهها و اتاقهايشان نميشود. به باور من پرداختها در كتاب كوهستان اما ريشه در حقيقت و واقعيت دارد و در عين حال تنها روايتگر فاجعه نيست، بلكه به ذات هنر وفادار مانده و چهره حقيقي رنج و شكست را براي خود و ديگري قدري تحملپذير ميكند. مثل آنجا كه ميگويد:
«در تمامي عمرم/ عشق را ديدم/ و سينهام را گشودم/ گذاشتم كه بيايد/ گذاشتم كه برود/ چون پرنده بود/ و گذاشتم/ در دستانم بميرد/ كه حقيقي است عشق»
يا:
«آن روزها/ چيزي جز جزايري پراكنده نبودم/ و حالا كه رفتهاي/ مانند درد بيامان دندان/ يكپارچهام/ اين كاري ست كه عشق با آدمي ميكند»
به نظر ميرسد شاعر در اين كتاب به هر جا كه رفته به دو عنصر شعر و زيبايي وفادار مانده و همين، كتاب را به اثري خواندني تبديل كرده است؛ شعرهايي در پي خلق زيبايي و برخوردار از چشمانداز و جهانبيني شعري. كتاب از شعرهايي يكدست تشكيل شده كه در مجموع اتمسفر كوهستان را به وجود آوردهاند. يعني از فرمول كتابسازي تبعيت نكرده است؛ آنطور كه دو، سه شعر خوب را در كنار چند شعر متوسط و دهها شعر بياهميت ميگذارند و كادوپيچ ميكنند و...
به گمانم نشر چشمه با نشر اين اثر قدري از انتقادها كاسته؛ انتقادهايي كه در سالهاي گذشته بر بخش شعر اين ناشر وارد بوده است.