نگاهي به قسمتهاي آغازين سريال قورباغه
گاوبازي در ميدان مين!
محسن جعفريراد
همين ابتدا بايد تاكيد كرد كه اولا، هومن سيدي يكي از بهترين كارگردانان نسل جوان ما در يك دهه اخير محسوب ميشود و جاهطلبيهايش در ساختار و كارگرداني فيلمهايي مثل سيزده، خشم و هياهو، اعترافات ذهن خطرناك من و مغزهاي كوچك زنگزده، بر كسي پوشيده نيست. سكانسهايي با تصويرپردازي بهشدت سينماتيك، روايتهاي جاهطلبانه و پرفراز و فرود و به ويژه اجراي خوب بازيگران كه همگي نمره خوبي گرفتهاند. نكته دوم اينكه نقد سريالي كه فقط سه قسمت از آن گذشته، شايد مرسوم نباشد اما ميتواند چراغ راهنمايي براي ديدن قسمتهاي بعدي باشد و شايد با نگاهي به نقاط قوت و ضعف آن، كمي موقعيتهاي پيچيده سريال، آسانتر شود.
پرواضح است كه توقع ما از سريال قورباغه تاكنون، برآورده نشده است. دو گونه ميتوان به سريال نگاه كرد. يكي در مقايسه با كارهاي قبلي هومن سيدي كه طبعا پسرفت است و ديگري نگاهي مستقل به خود سريال كه باز هم با فيلمنامه و روايتي پر از حفره و سوالهاي بيپاسخ روبهرو هستيم كه در اين متن، تركيبي از هر دو زاويه ديد ارايه ميشود.
براي پرهيز از كليگويي به جزييات و مصاديق سريال ميپردازيم و شايد اين نوشته را به اولين نقد مفصل چند قسمت نخست سريال قورباغه بدل كند. مثلا عجيب است كه حتي از لحاظ ساختاري و اجرا كه سيدي مهارت مثالزدني در آن دارد، با گذشت سه قسمت از سريال، هنوز نتوانسته يك سكانس تماشايي، جذاب و گيرا و به ياد ماندني، براي مخاطب ارايه كند. داستان سريال، (خطر لو رفتن داستان) درباره بچههاي جنوب شهر است كه موادمخدر مصرف ميكنند، به هر قيمتي آدم ميكشند، بسيار حراف و در واقع وراج هستند، انواع و اقسام ناسزاها را به همديگر ميگويند و خشونت را به حداكثر ميرسانند و در اين ميان دو شخصيت با رامين بازي صابر ابر و نوري با بازي نويد محمدزاده، به نوعي در حال تعقيب و گريز يكديگر هستند. اينها ميتواند ويژگيهايي براي يكسري شخصيت باشد اما تاكنون ضرورت و كاركردش مشخص نشده است. در اين ميان به نظر ميرسد رامين شخصيت اصلي است اما وجود همين شخصيت هم يكي از ضعفهاي سريال است. شخصيتي كه در پنج دقيقه پاياني قسمت اول كشته ميشود اما در قسمت دوم شايد به دليل غلظت خون بالا! و وجود قلب در سمت راست بدن! (ادعايي كه خودش ميگويد) حضورش با ارفاق قابل توجيه باشد. وگرنه از زنده بودن او، چرا دو نفري كه او را حمل ميكنند، آگاه نميشوند وقتي طبعا يكي كه تازه كشته شده، اما زنده است، تن گرمي دارد؟! آنها حتي وقتي متوجه ميشوند، به قلب او شليك ميكنند اما او نميميرد! چون ادعا ميكند، قلبش، سمت راست بدنش است!
روايت صابر ابر يعني رامين را روي تصاوير ميشنويم كه از عجيب و غريب بودن شخصيت خودش، حكايت دارد كه كمي تا قسمتي به رازآلودگي و تعليق كمك ميكند. مثلا ميگويد: «ناخواسته به دنيا ميام، اين رو مادرم ميگه، هر كاري كرد نشه اما شد، خودش رو از پلهها پرت كرد پايين، هنوز صداش توو گوشمه...» و ميتوان اين نوع روايت را به روايت مدرن و مركزگريز و ابهامبرانگيز نسبت داد كه در واقع در اين نوع روايتها، همه چيز بر پايه ابهام پيش ميرود و براي مخاطب، قابل پيشبيني نيست. اما مشكل بقيه هستند. بقيه جوانها از كجا آمدهاند؟ چه هدفي دارند؟ چرا آنقدر خشن هستند؟ چرا در بدترين شكل، زندگي ميكنند؟ چرا بايد هنگام تزريق مواد، به دستور رامين، يك جوان، به بدترين شكل، كشته شود؟ چرا شاهد موقعيتهاي تصنعي زيادي هستيم؟ مثلا كسي، پدرش كشته ميشود اما حاضر ميشود با قاتل پدرش يعني سروش كه بعدا همگي نوچه نوري ميشوند، در يك خانه زندگي كند؟! عجيبتر اينكه او كه ابتدا اماس دارد و دست و پاچلفتي است، چطور در ادامه به يك قاتل حرفهاي بدل ميشود؟! يا سروش در شرايطي كه چند نفر كنارش هستند، از ترس دستگيري، با موتور فرار ميكند و ديگران هيچ كاري براي جلوگيري از فرار او نميكنند!
بازي فيلمهاي هومن سيدي در كارنامهاش، هميشه بهترين بودهاند. مثلا سيامك صفري در اعترافات ذهن خطرناك من، نويد محمدزاده و فرهاد اصلاني در مغزهاي كوچك زنگزده، حتي يسنا ميرطهماسب در سيزده، يا طناز طباطبايي در خشم و هياهو و... اما در سريال قورباغه شاهد حضور كساني هستيم كه بسيار حضوري دمدستي و پيش پاافتاده دارند. اين ويژگي منفي، زماني بيشتر حس ميشود كه در مقابل صابر ابر و نويد محمدزاده قرار ميگيرند. مثلا در قسمت دوم و هنگام كشته شدن يك مرد كه او را با سگ اشتباه گرفتهاند، اما، آدمها حتي به تيپ هم نزديك نميشوند و با بازيهاي آماتوري مواجه هستيم. در واقع هر قدر موقعيت مركزي روايت، درگيركننده، طراحي شده در قسمت دوم و قسمت شليك، در اجرا، پيش پا افتاده است.
انگار سيدي سعي كرده از هنرجوهاي آموزشگاهش استفاده كند اما همگي صرفا حضور فيزيكي دارند و كلههاي سخنگو هستند. دقيقا مقايسه كنيد با بازيگراني كه قبلا توسط سيدي به سينماي ايران معرفي شده و درخشيدهاند. از امير جديدي در فيلم سيزده گرفته تا مرجان اتفاقيان و نويد پورفرج در مغزهاي كوچك زنگزده. اما اين بار حجم بازيهاي دمدستي، بسيار متورم شده است!
سريال قورباغه تا اينجا چند گرهافكني مهم داشته اما هنوز كد و سرنخي براي گرهگشايي ديده نميشود. به شكل آشكاري، قسمت اولش از نمونهاي خارجي (فيلم نفرت ساخته متيو كاسوويتس محصول ۱۹۹۵) تاثير گرفته كه دقيقا مثل سه شخصيت همين كار در ابتداي قورباغه عمل شده است و دقيقا آخر يكي از موقعيتها مثل زنده شدن صابر ابر، انگار با نوعي امداد غيبي مواجه هستيم! البته سيدي سعي كرده، ايرانيزه كند كه البته خشونت بسيار زيادش، متقاعدكننده نيست. شايد ميتوان به اين شكل گفت كه وجه متمايز سريال قورباغه نسبت به سريالهاي ديگر چند سال اخير شبكه نمايش خانگي، خشونت زياد سريال است كه شايد در راستاي آشناييزدايي و ساختارشكني در زاويد ديد اجتماعي سيدي نسبت به جوانان جامعهاش باشد، اما تا به اينجا ضرورت و كاركرد روايي و داستاني نداشته است و باورپذير نيست.
به نقاط قوت سريال هم بپردازيم. از جمله چهرهپردازي مطلوب، بهخصوص كه به كمك آن، سيدي سعي كرده هدايت كنترل شدهاي از ابر و محمدزاده داشته باشد. تيتراژ، اجرايي نوآورانه دارد. ريتم و ضرباهنگ قسمت سوم بر خلاف دو قسمت اول، خوب است و بهترين قسمت تا حالاست، موسيقي كاملا در خدمت فضاي هذياني كار است. طراحي صحنه و لباس قابلتوجهي دارد و بهخصوص جلوههاي ميداني و بصري و برخي قاببنديها در خدمت تنش و تعليق داستان و روايت. اما تا زماني كه داستان درگيركننده و همدلي برانگيزي دراختيار نداريم و شخصيتهايي حتي در روايت مدرن كه با آنها همراه شويم، طبيعي است كه اين نقاط قوت، كاشتهاي مناسبي براي برداشتهاي مطلوب نيستند. از وجود شخصيت صابر ابر بعد از كشته شدنش، بازسازي تصنعي تصادفي بودن مرگ سه نفر با ديالوگ شعاري و بيهوده نوري كه ميگويد: «هميشه بزار يه چيزي كم باشه تا بگردند پيداش كنند»، آن جوان دست و پا چلفتي كه ناگهان هفت خط ميشود! يا وقتي مردي كه زنش را كتك ميزند (طبق ادعاي نوري، پدر نوري) را ابتدا تهديد ميكند، اما او به راحتي ميتواند جلوي مغازه خودش فرياد بزند و سروش و دوستش را به چنگ خودش در بياورد اما به منفعلترين شكل ممكن ميگويد چشم! يا چرا با اشاره نوري، سه تا دوست، به همديگر و يكي به خودش شليك ميكنند؟! يا جوانهايي كه بيخود و بيجهت به هم فحش و ناسزا ميگويند، بياساس بودن فلشبكها و فلش فورواردها (برگشت به گذشته و بازگشت به زمان حال و آينده) و به خصوص حجم فحشها كه واقعا بسيار غيرمنطقي است و... سوالهاي بيپاسخ سريال است كه البته اميدواريم در ادامه پاسخ درخور توجهي براي اين سوالها پيدا كنيم.
نتيجه اينكه، شايد هومن سيدي در ادامه نشان دهد كه چند قسمت ابتدايياش، بيشتر حكم آزمون و خطا را داشته و در ادامه بتواند به همان سيدي جاهطلب با سكانسهاي برجسته و غافلگيركننده برگردد. مثل برخي سكانسهاي قسمت سوم. هر چند تا به همينجا هم از سريالهايي ضعيفي مثل دل و آقازاده در سطح بهتري قرار ميگيرد اما توقع مخاطب خاص و عام از سيدي و گروهش به ويژه با تبليغات پرزرق و برق سريال قورباغه، قطعا بيشتر است. يادمان نرود حتي عوامل سريال، هنگام توليد آن از استانداردهاي جهاني قورباغه گفته بودند، شايد در ادامه، اين استانداردها ديده شود. در واقع خيال ميكنيم در ادامه شاهد قسمتهاي بهتري از سريال قورباغه باشيم، بيخود نگفتهاند كه خيال، تنها راه زنده ماندن است! سيدي با توقع زيادي كه از او ميرود انگار در ميدان مين قرار است، گاوبازي كند! او البته قبلا با اجراي به شدت مهندسي شده فيلم مغزهاي كوچك زنگزده، نشان داده كه ميتواند از عهده كارهاي دشوار برآيد. بايد منتظر ماند و ديد سريالي مثل قورباغه ميتواند مثل موفقترين سريال شبكه نمايش خانگي تاكنون يعني فصل اول شهرزاد، مورد پسند مخاطب خاص و عام قرار بگيرد يا نه. پس منتظر ميمانيم. شايد هم فراتر از آن ظاهر شود. به هر حال سيدي اگر براي انبوه سوالهاي بيپاسخش، پاسخهاي متقاعدكننده در قسمتهاي بعدي داشته باشد، ميتواند به اين سطح برسد.
عجيب است كه حتي از لحاظ ساختاري و اجرا كه سيدي مهارت مثالزدني در آن دارد، با گذشت سه قسمت از سريال، هنوز نتوانسته يك سكانس تماشايي، جذاب و گيرا و به ياد ماندني، براي مخاطب ارايه كند.