رياستجمهوري كه با كمدي آغاز و به تراژدي ختم شد
پايان تراژيك ترامپ
مترجم: هديه عابدي
اگر تقدير با دونالد ترامپ مهربانتر بود، او بايد مدير پذيرايي يك رستوران شيك و لاكچري ميشد و در اين شغل همواره حواسش بود براي مشتريان ويژهاش بهترين ميزها را خالي نگه دارد و در برابر انعام خوب به گرمي واكنش نشان ميداد. اما سرنوشت با او مهربان نبود و او را به يك ميلياردر تبديل كرد كه كازينوها و بطريهاي نوشيدني را به اسم خود نامگذاري ميكند، از راههاي نه چندان مشروع ثروتش را بيشتر و بيشتر ميكند و بسيار مورد علاقه روزنامهها و مجلات زرد است. او برج بلندي را نيز در منطقه منهتن نيويورك به نام خود بنا كرد. اما با وجود همه اينها و موهاي عجيب و غريبش، او همچنان بيگانهاي محسوب ميشد كه تلاش ميكند بفهمد كجاي كار را اشتباه رفته است. براي ترامپ، آنچه مثل يك هجو و كمدي آغاز شد، اكنون با تراژدي به پايان ميرسد.تقدير با رساندن او به رياستجمهوري واقعا خودش را نيز غافلگير كرد. او با رسيدن به اوج قدرت ميتوانست جهان وسيعي را نظارهگر باشد كه همگي در آن كاملا مطمئن بودند ترامپ به كاخ سفيد تعلق ندارد. البته شايد اگر واكنش او به اتفاقات اينقدر تلخ و خشن نبود و اطرافيانش اينقدر رفتارهاي بچگانه او را بزرگ نميكردند كه به نيرويي عليه ثبات جمهوريت امريكا تبديل شود، شايد ميشد با او و موقعيتش بيشتر همذاتپنداري كرد.حمله به كنگره امريكا كه شايد بتوان آن را نوعي انتقامجويي دانست، يك اشتباه محاسباتي جدي بود. ترامپ به اوباش طرفدار خود يك بار ديگر گفت با تقلب جلوي انتخاب مجدد او به عنوان رييسجمهور را گرفتهاند و بعد هم آنها را به ساختمان كنگره فرستاد، جايي كه قانونگذاران به رسم قانون و سنت، مشغول رسمي و نهايي كردن شكست او در انتخابات بودند. اين حمله نمايانگر چيزي جز خشم نبود. طرفداران ترامپ نام يكبخشي او را در سالن كنگره فرياد ميزدند. آن را روي بنرهايشان به نمايش ميگذاشتند. معني اين كارها را بايد فراتر از وفاداري اين افراد به شخص ترامپ مورد بحث و بررسي قرار داد. جنبشهاي خودكامه همواره ميتوانند خود را پوپوليست و عوامفريب جا بزنند. براي اينكه بدانيم اين حجم از تخريب اموال عمومي، تهديد و تقدسزدايي از مجلس چه معنايي دارد، بايد بدانيم چه كساني پشت آن بودهاند و چه زندگيهايي را رها كردهاند تا به واشنگتن بيايند و اين اقدامات بچگانه را به نيابت از شخصي ديگر انجام دهند.فرض كنيم انگيزه آنها در يك كلمه خلاصه ميشود و آن هم ترامپ است؛ كسي كه همه او را به خشم نهفته در هجو و زورگويي و تخريبگرياش ميشناسند. افرادي مثل طرفداران ترامپ همواره وجود داشتهاند و اكنون ميتوانند يكديگر را در اينترنت پيدا كنند. ترامپ خودش مثال بارز نفرتي است كه امتيازات مادي باعث از بين رفتن آن نميشوند. به ما آموختهاند كه اگر كسي احساس كند به او ظلم شده است، اين احساس ميتواند تبديل به سلاح او شود. مردان سفيدپوست سالمي كه در طول تاريخ احتمالا به دليل برخورداري از يكسري امتيازات، به موفقيتهايي دست يافتهاند اما اكنون مجبورند شاهد موفقيت كساني باشند كه سابقا از هيچ امتيازي بهرهمند نبودهاند، ممكن است احساساتشان بهشدت جريحهدار شود. اين مساله بسيار نفرتانگيز است، اما احتمالا در مورد وضعيت فعليمان صدق ميكند. اين افراد دنبالهروي مردي هستند كه از كودكي ميليونر بوده و بعيد است پيش از رياستجمهوري به مشكلي برخورده باشد كه برايش با پول قابل حل نباشد. ترامپ نق ميزند، بهشدت خشمگين است و ناراحتي خود را ابراز ميكند. او هيچ نشاني از عطوفت از خود بروز نميدهد. او اين احساس خودخوري را به وجود نياورده، اما نمونه بارزي از اين احساس محسوب ميشود.بهترين سنتهاي ايالات متحده برمبناي خويشتنداري بنا شدهاند. دفاع از قانون اساسي، وظيفهاي كه در هر بحراني اينقدر روي آن مانور داده ميشود، به معناي احترام گذاشتن به مجموعهاي از قوانين است كه به موجب آن بايد به دين، بيان، مطبوعات و اجتماع صلحآميز احترام گذاشت. اينها دقيقا همان چيزهايي هستند كه در طول تاريخ حكومتها به هر قيمتي به دنبال كنترلش بودهاند. قانون اساسي امريكا شاهكاري مختصر و مفيد است كه نسلهاي بعدي در اصلاح و تكميل آن خويشتنداري زيادي به خرج دادهاند. يك تمدن عظيم و منحصر به فرد از دل آن بيرون آمده است. اين قانون اساسي باعث حفظ توازن نظام و خويشتنداري و ملاحظات متقابل ميشود. اما براي حفظ اين نظم، بايد حد و حدود تعيينشده را پذيرفت و به رسميت شناخت. در حال حاضر به ما يادآوري ميشود كه حفظ نظام امريكا به تمايل نيمي از جمعيت (اغلب بيش از نصف جمعيت) رايدهندگان به پذيرفتن مشروعيت دولتي بستگي دارد كه انتخاب نكردهاند. انتخاب آبراهام لينكلن نمونه بارز فاجعهاي است كه در صورت عدم پذيرش مشروعيت ميتواند به وجود بيايد. ملاحظاتي از اين دست بايد غرضهاي شخصي و كينهتوزيها را نيز در نظر بگيرد. شايد شهروند دموكراتيك بودن هنري است كه انجام آن را فراموش كردهايم و ترامپ كه اصلا علاقهاي به حد و حدود ندارد و از هنجارها و رسوم سر در نميآورد، تصويري از آينده را به ما نشان ميدهد.مقايسه افراطگرايان امريكايي با فاشيستهاي اروپا از يك نظر عادلانه است. جنبش راست افراطي اكشن فرانسوا (اقدام فرانسوي) و نازيها از اراذل و اوباش براي ترساندن و قتل روزنامهنگاران و مقامات مدني، جا باز كردن در ذهن مردم و جا انداختن اين ايده استفاده كردند كه فرانسوي و آلماني واقعي، آنها هستند. آنها مدعي بودند اصالت زبان و كردار آنها باعث ميشود قانون و منطق خود به خود بياعتبار شود. آنها تلاش ميكردند جهانوطني را كه باعث ميشد ملتهايشان در معرض ايدهها و نفوذ خارجيها قرار گيرند، رسوا كنند. ترامپ به جمع هوادارانش ميگويد: شما مردم واقعي هستيد، شما كساني هستيد كه اين كشور را بنا كرديد. محدود كردن تعريف «امريكايي»، يعني كاري كه ترامپ اغلب انجام ميدهد، باعث ميشود يك اقليت به وجود بيايد؛ اقليتي از سفيدپوستان كه با او همذاتپنداري ميكنند در نهايت تبديل به طرفداران حزب نازي ميشوند كه فكر ميكردند آلماني واقعي آنها هستند. آنها احساس ميكنند رايها دستكاري شدهاند و اين باعث تحريكشان ميشود. حالا ترامپ قرار است براي بار دوم استيضاح شود. او در دامي افتاد كه در واشنگتن برايش پهن كرده بودند. او نامزد بيگانهاي بود كه فكر ميكرد درنهايت به يك خودي تبديل شده، اما فهميد نزديكترين افراد حاضر در حلقه اطرافيانش ميتوانند او را دور بزنند. البته او هنوز دوستاني در كنار خود دارد. او رودي جولياني و هزاران هواداري كه به مركز حكومت حمله كردند را در كنار خود ميبيند. شايد اين افراد بتوانند به صحن مجلس سنا حمله كنند، اما قطعا هيچگاه پايشان به مارئهلاگو، باشگاه تفريحي شخصي ترامپ، باز نميشود.منبع: گاردين