به بهانه آگهي فروش يكي از قديميترين استوديوهاي فيلمسازي جهان: مترو گلدوين ماير
از فراز روياها تا سقوط بر دره خاطرات
رضا بهكام
هر آنچه كه ما را در تاريخ سينماي جهان از سبك كلاسيك تا پسامدرن در بروز رسته ساختار در عناصر روايي به خود صلب ميكند بهرهمندي از خلق شخصيتهايي خاطرهساز با محوريت شاهپيرنگيست.
قهرمانسازيهاي متعدد و شخصيتپردازيهايي كه براي يك قرن، مردم سراسر جهان را به خود جلب و بسياري از مشاغل سينمايي، تلويزيوني و مطبوعاتي را در عرصه گيتي فراهم آورد.
قهرمانپروريهاي سري نوين مشهور جيمز باند از دهه هشتاد ميلادي تاكنون، راكي، هانيبال، هابيتها و بسياري ديگر از شخصيتهاي افسانهاي تاريخ كلاسيك سينما در فيلمهايي چون جادوگر شهر اُوز، بر باد رفته، بن هور، 2001 اوديسه فضايي و بسياري از اين دست را ميتوان به مرور در تاريخچه اذهان مخاطبين سالهاي متمادي از گذشته تا حال بر پرده نقرهاي و قاب تلويزيوني خاطرهسازي كرد.
در ماه اخير شاهد خبري ناگوار و تراژيك مبني بر واگذاري غول افسانهاي صنعت فيلمسازي دنيا شركت رسانهاي «مترو گلدوين ماير» با نام مخفف MGM و مشتقاتش بودهايم. خبري كه در بمباران رول آپي شبكههاي اجتماعي از منابعي چون اينديپندنت، رويترز، دويچه وله، تايمز و غيره درز كرد تا در اين وانفساي پاندمي دهشت، حافظهمان را بر دره خاطرات قديمي انداخته و به مرور خاطراتش دلخوش باشيم.
در ارجاعي ميزانسني به فيلم جديد «ديويد فينچر» با نام «منك»، در پرده اول فيلم «لوييز بي.ماير» بنيانگذار و مالك كمپاني «متروگلدوين ماير» در زمان بحران اقتصادي امريكا در اوايل دهه 1930 ميلادي در استوديواش خطاب به «هرمان منكيويچ» منتقد روزنامه «نيويوركتايمز» و هفته نامه «نيويوركر» و فيلمنامهنويس شهير ميگويد: «سه قانون در اين استوديو حكمفرماست، قانون اول: هنر دليلي براي وجود هنر است، قانون دوم: يك ستاره وجود دارد و آن هم لئوست همان شير درنده در آرم كمپاني، قانون سوم: مردم فكر ميكنن MGM مخفف مترو گلدوين ماير است در صورتي كه اينطور نيست آن دربرگيرنده كل خانواده ماير است.» او به عنوان خالق تز فكري مايرها خود را پدرخوانده استوديو ميداند و قوانين نامبرده از آن نيز با زيرساخت نفوذش بر رانتهاي موجود همخواني دارد. در قانون اولش به واژه گريم بازيگر و احساسات مخاطب نقبي ميزند تا احساسات را برگرفته از عقل، قلب مخاطب بداند، در قانون دوم با لحني كنايي بر ستارههاي پراكنده در هوا كه اشارهاي به رقيب ديرينهاش استوديوي «پارامونت» دارد متذكر ميشود كه لوگوي شيرنشان كمپاني منحصربهفرد و بيهمتاست، قوه تخيلي و تفكري او بر پايه تكمحوري و استبدادي بنا نهاده شده تا با تازيانه اراده و ميل فردياش در كنار شريكش «ماركوس لاو» كارآفرين و تهيهكننده امريكايي از پيشروان صنعت فيلمسازي وابسته به اتوريته استوديوها را در قرن بيستم رقم بزند و قانون سوم از مانيفست او برگرفته از نگرش سياستمدارنه او در عرضه هنر هفتم است، او در دوران ركود سينما به سر ميبرد و لازم است تا با مكر و سياسي كاري پرسنل كمپاني را مانند هسته خانواده خود فرض كند تا اعضايش با همذاتپنداري با او در سكانس بعدي فيلم منك، به تشويق رييس شركت در نقشه راه وي براي محكم كردن پايههاي امپراتوري مجموعه هولدينگز مايرها بپردازند، سكانسي كه ماير مانند يك بازيگر حرفهاي ايفاگر شاه نقش اساسي آن است. او معتقد است كه صنعت سينما فراتر از واژه مفهوم هنري خود، يك تجارت است كه مردم براي ديدن يك خاطره در ازاي آن پولي پرداخت ميكنند، اثر خلق شده در رديف كالاييست كه متعلق به يك فروشنده است و در ادامه سيطره خيالپردازيهايش به «هرمان» متذكر ميشود: «اين فرآيند جادوي سينماست و به كسي اجازه حرف زدن نده.».
منطبق با جامعهشناسي انتقادي مكتب فرانكفورت كه در همان دهه 1930 ميلادي توسط «ماكس هوركهايمر» و ساير اعضاي انجمن پژوهشهاي اجتماعي آن چون آدورنو، ماركوزه، بنيامين، هابرماس و سايرين در گرفت به بسياري از طرق و سياستهاي پولسازي اين صنعت كه در قله رفيع آن برند هاليوود بود، تاختند. روند مصرفگرايي در جامعه امريكايي كه پس از بحران اقتصادي دهه مورد بحث و سپس جنگ جهاني دور نگاه داشته شده از ايالات متحده به شكلي نمادين و ليبرال حلول ميكند تا سردمداران آن نقشه راه زندگي را براي يك قرن و حتي بيشتر براي جامعه امريكايي و در طيفي گسترده جهاني ترسيم كنند. هر آنچه كه ما را به كليد واژههاي لوكسگرايي، تجملات و مدرنيته منتهي ميكند.
اگرچه سهام عمده شركت مورد نقد در اوايل قرن 21 توسط كمپانيهاي بزرگي چون «سوني»، «كامكست» و «تگزاس پسيفيك» خريداري ميشود تا در رشد آن گامهايي اساسي برداشته شود اما عدم مديريت صحيح مسوولان جديد و نبود ثبات در تصميمگيريهاي مهم و قدرت پايين ريسكپذيري در جذب ايدههاي نو و خلاقانه بر خلاف بنيانگذارانش، هيچگاه موفقيتهاي استوديو مترو گلدوين ماير در دوره عصر طلايي و از دست رفته هاليوود را تكرار نكردند و شركت به صورت نسبي حال خوش دوران قرن بيستم را بر خود نديد. حتي در سالهاي اخير از قرن پيش رو، حضورش در مسيرهاي ديجيتال و آنلاين شخصي با اقبال و درخششي توامان نبود.
شريان اقتصاد سرمايهداري كه اكنون نيز با چالش تغيير در مديا و رويكرد شبكههاي آنلاين و مجازي روبهروست، با فاصله از سبكهاي بدوي در تماشاي فيلمها و دوري از فيلهاي سفيد بزرگ معماري منظور سالنهاي سينما در يكسال گذشته به خانهها راه يافته است. فناوري ديجيتال در مسير تكويني خود با الصاق متمم پاندمي حاضر به كمك مكتب سوسياليسم ميآيد تا با شكستن تابوهاي حق پخش انحصاري استوديوهاي فيلمسازي چون مترو گلدوين ماير، كلمبيا پيكچرز، برادران وارنر، پارامونت، فاكس قرن بيستم و بسياري از كمپانيهاي بزرگ كلاسيك به هسته اكتيويته و گرانشي غولهايي چون نتفليكس و HBO سوق پيدا كنيم و نگران سرنوشت استوديوهاي قرن بيستمي باشيم. اژدهاي ديجيتال دهان باز كرده و يك به يك در حال بلعيدن است. آيا با خيالات شيرين سالهاي دور خداحافظي خواهيم كرد؟ چه بر سر فيلم جديد و فعلا بايگاني شده جيمزباند خواهد آمد؟ آيا آن هم مبتلا به آثار بزرگي چون «تنت» نولان، «منك» فينچر و سايرين خواهد شد؟
حقيقت ايناست كه حال سينما خوب نيست، استوديوهاي سينمايي روزگار خوشي را سپري نميكنند، هر آنچه كه ما را به تغيير در نگرش سياستهاي فرامرزي و درنورديدن ساختارهاي عناصر روايي و سبكي سينما و تمايل آن به سمت و سوي رسانههاي تلويزيوني به مثابه قاب سرگرمي غالب در انزواي حاكم رهنمون ميكند.