نگاهي به «به خانه نميرسي» مجموعه شعر عبدالرضا حياتي
مترسكي در باد
قباد آذرآيين
«دلم گرفته است/ از آينههاي روبه رو ميهراسم/ و از ديوارهاي بلند/ كه آسمان را تحقير كردهاند»
عبدالرضا حياتي (1398-1332) شاعر اهوازي، در عنفوان شكوفايي رخ در نقاب خاك كشيد. سرودههاي كتاب «به خانه نميرسي» (نشر خوزان) گواه اين مدعاست:
باور مرگ تو چه سنگين بود/ وقتي/ شانههاي مرتعش شهر/ زير بار سنگين واقعه/ درهم شكست! (ص 29)
يا « حيف كه آپارتمان ذهنم/ آسمان ندارد/ كودكي ميكنم/ و انگشت اشارهام را/ به ياد كودكيها بالا ميگيرم شايد/ سنجاقك خاطرهاي را شكار كنم» (ص 36)
برخي از سرودهها رنگ و بوي آشكار اجتماعي دارند و مسائل مبتلابه خاستگاه شاعر:
«سهم ما ز نفت/ اين است/ كه زير سايه/ لولههاي قطور آن/ در شرجي بنشينيم/ و با خيال راحت/ سيگار دود كنيم»
يا اشارهاي ضمني و ظريف به جنگ و تبعاتش:
«در همين حوالي بود/ در اين خانه/ يا شايد آن خانهاي كه در ندارد/ نميدانم/ ولي همين حوالي بود / كه خودم را گم كردم/ آقا!/ مرا نديدهاي؟» (ص 46)
در پيشاني كتاب، شعر معروف فروغ آمده است. چقدر اين شعر زبان حال شاعر از دست رفته دفتر«به خانه نميرسي» است!
«اگر به خانه من آمدي، براي مناي مهربان، چراغ بياور/ و يك دريچه كه از آن/ به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم»
حياتي هم يك «چراغ» ميطلبيد و يك «دريچه» او ميخواست «به ازدحام كوچه خوشبختها بنگرد» شايد اگر مرگ مجالش ميداد به اين كوچه ميرسيد. دلتنگي شاعر از غربت پرستوهاست؛ ازكوچههاي سيماني، ديوارهاي بلند، تنها ماندن در كوچههاي دلواپسي، نوستالژيهاي كودكي... دلتنگ اين است كه مادرش را «آپارتمان» كشته است و «خانههاي كوچك بينفس» درميان سرودههاي «به خانه نميرسي» تصويرسازيهاي زيبا كم نيست؛ آنجا كه مردم پشت باجه تلفن همگاني صف كشيدهاند و كودكان دستفروش به دنبال سكه دوريالي ميگردند تا به خدا زنگ بزنند (ص13)
واژهها و تركيبهايي كه دربردارنده ويژگيهاي زادبومي شاعر باشند در ميان سرودهها اندكاند همانند شرجي، كنار، نفت، آخر آسفالت...شايد شاعر نخواسته است شعرش انگ محدوده خاصي را بر پيشاني داشته باشد. در كارنامه فعاليتهاي عبدالرضا حياتي، 17 جلد نمايشنامه آمده است كه بنا به گفته جمعآوريكنندگان كتابش «با موافقت و نظارت خود ايشان در انتشارات امير كبير به چاپ رسيده» است. همچنين در مقدمه كتاب ميخوانيم كه «شعرهاي اين مجموعه بعد از بازخواني حدودا 20 دفتر از دست نوشتههاي عبدالرضا حياتي انتخاب شدند» (ص 9)
و خبر ميدهند كه «گرد آورندگان درتلاشند كه به زودي ديگر شعرها و نمايشنامههاي ايشان را به چاپ برسانند» (ص 10) به اميد آن روز...
اين نوشته كوتاه را با شعري از آن زندهياد به پايان ميرسانم:
«من / به كبوتر/ پرواز را آموختم/ وقتي ميپريد/ بالهاي شكستهاش را/ برايم به ارث گذاشت»