امكانسنجي تكرار تجربه تنشزدايي در روابط امريكا با چين در روابط ايران با امريكا
آيا تهران ميتواند پكن دهه 70 باشد؟
سيد قاسم ذاكري
در اوايل دهه 70 ميلادي در رويدادي باورنكردني با انجام سفر هنري كيسينجر وزير خارجه و سپس ريچارد نيكسون رييسجمهور وقت امريكا به چين، به صورتي ناگهاني گره از تنش و دشمني در روابط دوجانبه چين و امريكا باز شده و با بازگشت چين كمونيست به جامعه جهاني، دوره عزلت و انزواي پكن به سر آمد. علل عجيب بودن چنين رخدادي عبارت بود از: دشمني و ترس نهادينه شده در امريكا از خطر كمونيسم مخصوصا سابقه پررنگ اعمال دشمني نيكسون با چين كمونيست، مشاركت نظام كمونيستي چين در جنگ كره عليه نظاميان امريكايي در سال 1950، موارد مكرر ابراز دشمنيهاي مائو رهبر چين عليه امريكا و نظام سرمايهداري از جمله دستور آغاز برنامههاي ضد امريكايي توسط مائو از سال 1946، شناسايي جمهوري چيان كايچك در جزيره تايوان توسط امريكا به عنوان نماينده رسمي و قانوني ملت و كشور چين، ممانعت امريكا از واگذاري كرسي چين در سازمان ملل به دولت كمونيست پكن. اما علت اصلي حل و فصل تمامي اين مشكلات ميان چين و امريكا آنهم در مدتي تقريبا دو ساله چه بود؟ علل حل مشكلات ميان چين و امريكا طبق قاعده برد- برد به شرح ذيل برآورد ميشود:
اولا در امريكا، اتحاد جماهير شوروي به عنوان دشمن اصلي عليه امنيت و نظام سياسي امريكا تعريف شده بود بنابراين امريكا در تمام نقاط دنيا هر فرصتي براي تضعيف شوروي را مغتنم ميشمرد. ثانيا امريكا پس از جنگ جهاني دوم وارث دو تجربه بسيار تلخ در شرق آسيا در مقابل كمونيسم و شوروي بود. يكي تجربه جنگ كره در دهه 50 و ديگري تجربه تلخ شكست در جنگ ويتنام در دهه 60 ميلادي. معيار اصلي ارزيابي تمامي رفتارهاي خارجي امريكا در آن زمان بر مبناي دو شاخص اصلي يعني دشمني با شوروي و تلاش براي التيام زخم ناسور جنگ ويتنام تفسير ميشود.
در جانب چين اما شاهد شروع دور تازهاي از دشمني و بياعتمادي ميان چين كمونيست با اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در اواخر دهه 60 ميلادي بودهايم. توضيح اينكه با پيروزي انقلاب كمونيستي در چين به رهبري مائو در سال 1949 اين انقلاب كمونيستي با استقبال گرم و خوشرويي استالين مواجه نشد زيرا استالين آشكارا مايل به فرمانبرداري بيچون و چراي مائو از مسكو در لواي جنبش بينالمللي كمونيستي بود. واقعيت اين بود كه استالين و حزب كمونيست شوروي، انقلاب مائو را رقيب بزرگي براي خود در چارچوب گفتمان كمونيستي در سطح جهاني ارزيابي ميكردند. البته در وراي اين اختلافات ظاهرا ايدئولوژيك همچنين لازم است به سابقه تاريخي رقابتهاي ژئوپوليتيكي و اختلافات سرزميني و مرزي ميان چين و روسيه طي قرون هجدهم تا بيستم هم توجه كنيم. مائو در كنفرانس سران احزاب كمونيست دنيا كه در سال 1957 به رياست خروشچف در مسكو برگزار شد با اصل راهنمايي احزاب كمونيست دنيا از طرف حزب كمونيست شوروي (پذيرش برادر بزرگتري حزب كمونيست شوروي) همچنين ايده همزيستي مسالمتآميز با نظامهاي سرمايهداري كه از طرف خروشچف مطرح شد سرسختانه مخالفت كرد. طنز تاريخ آنكه مائو در اين نشست ضمن توصيف امريكا به ببر كاغذي، هر گونه همكاري با نظامهاي سرمايهداري را خيانت به آرمان ماركسيسم- لنينيسم تعبير كرد. بالاخره وقتي مائو در سال 1962 علنا از شوروي انتقاد كرد آنگاه براي جهانيان اختلاف بلكه دشمني ميان دو نظام كمونيستي چين و شوروي برملا شد. مائو در مصاحبه با يك روزنامهنگار انگليسي گفت: « شوروي در طول مبارزه ما هرگز كمك موثري به ما نكرد بلكه بارها از پشت به ما خنجر زد زيرا رهبران شوروي براي خود نوعي برتري جويي و ارشديت قائل بودند و از اينكه ما به توصيهها و راهنماييهاي غلط آنها توجه نميكرديم خشمگين شدند». شايان ذكر است طي مدت زمان رقابتهاي مائو با رهبران شوروي طبيعتا ادعاهاي ارضي و مرزي چين عليه شوروي هم مطرح شد، مثلا مائو مدعي بود كه بايد مرز ميان چين و شوروي در حوالي تاشكند پايتخت جمهوري ازبكستان قرار گيرد!
وقتي نيكسون بابت دشمني واقعي ميان چين كمونيست با شوروي اطمينان حاصل كرد آنگاه در جهت مهار و انزواي هرچه بيشتر شوروي در شرق آسيا مخصوصا در فضاي ملتهب پس از پايان دو جنگ كره و ويتنام و به منظور يافتن التيامي براي زخم ويتنام در جامعه امريكا تصميم به عاديسازي روابط با چين گرفت. شايان ذكر است در اين روند عاديسازي روابط، كشور پاكستان به عنوان دوست مشترك و قابل اعتماد هر دو كشور چين و امريكا نقش ويژهاي ايفا كرد زيرا در پرتو روابط گرم و راهبردي هندوستان با شوروي، ترميم روابط چين با امريكا براي اسلامآباد بسيار مهم و ضروري بود. كمترين نفع امريكا از اين عاديسازي روابط عبارت بود از تقويت جبهه ضد شوروي در شرق آسيا و تمركز بر سياستهاي ضديت با شوروي در اروپا و حوزه ناتو. اما بزرگترين نفع چين از اين عاديسازي عبارت بود از خارج شدن از انزواي جهاني، پيوستن به سازمان ملل متحد و شوراي امنيت و ايجاد بازدارندگي در مقابل حملات نظامي احتمالي شوروي عليه چين.
بيهوده نيست كه پس از فروپاشي شوروي، روسها به طعنه به امريكاييها گفتند بزرگترين آسيبي كه از اين فروپاشي نصيب امريكا خواهد شد اين است كه شما را بدون دشمن گذاشتيم! وقتي امريكا و نظام سرمايهداري پس از فروپاشي ناگهاني و غيرمنتظره شوروي احساس كرد كه نياز به يافتن دشمني جديد دارد البته از مدتي قبل نامزد مشخصي به عنوان دشمن جديد امريكا و نظام سرمايهداري در نظر گرفته شده بود. اين دشمن جديد «اسلام سياسي» بود كه قبلا در انقلاب اسلامي ايران نمود يافته بود و در دهه 90 ميلادي و سپتامبر 2001 به ديگر گونههاي اسلام سياسي تجسم پيدا كرد. امريكا از زمان پيروزي انقلاب اسلامي ايران و مخصوصا به بهانه حمله به سفارت اين كشور در تهران و گروگانگيري ديپلماتهاي امريكايي، بدون شك ايران را در شمار دشمنان نابخشودني خود قرار داده است. نظر به اهميت راهبردي پروژه اسراييل براي امريكا و غرب طبيعتا دشمني ايران و ديگر جريانات اسلامي با اسراييل بزرگترين مانع بر سر راه عادي شدن روابط ايران و امريكا بوده است. همانطوركه انگيزه اصلي كمك امريكا به رونق و شكوفايي كشورهاي سرمايهداري در زمان جنگ سرد مهار كمونيسم و شوروي بود طبق همان الگو كمك امريكا براي رشد و شكوفايي اقتصادي در برخي همسايگان ايران نظير تركيه و امارات، تلاش جهت مهار خطر ايران بوده است. راهبرد اصلي امريكا در مقابل ايران از زمان پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون همواره مبتني بر اصل «مهار وكنترل» بوده است و اگر هم در جايي مثل توافقنامه برجام وارد گفتوگو و توافق با ايران شده است آن هم حتما در چارچوب «مهار وكنترل» ايران صورت گرفته است نه همكاري و تعامل طبق قاعده برد- برد. نتيجه آنكه فعلا تا اطلاع ثانوي هيچ موضوعي براي همكاري برد- برد ميان ايران و امريكا طبق تجربه و الگوي تنشزدايي امريكا با چين در زمان نيكسون وجود ندارد مخصوصا آنكه امريكاييها صراحتا اذعان دارند بابت بيدار شدن اژدهاي زرد و تبديل شدن چين به يك قدرت جهاني غافلگير شدهاند و ديگر حاضر به پذيرش ريسك مشابهي درباره ظهور يك ايران قدرتمند در غرب آسيا در نتيجه تنشزدايي روابط ايران با غرب نخواهند بود. از طرف ديگر نه تنها قدرتهاي جهاني بلكه شركاي منطقهاي امريكا نظير اسراييل و اغلب همسايگان ايران منافع خود را در ادامه دشمني ايران و امريكا تعريف كردهاند و به قول معروف ايران فاقد لابي قدرتمند و اثرگذار در امريكا است (بر عكس نقش لابي قدرتمند پاكستان در فرآيند عاديسازي روابط امريكا با چين) . نتيجه آنكه رهيافت مشترك امريكا و اروپا در قبال ايران همچنان بر محور «مهار وكنترل» قرار دارد و اگر زماني هم به صورت مقطعي در يك موضوع مشترك، زمينه براي همكاري ايران و امريكا فراهم شده است (مانند سقوط حكومت طالبان در افغانستان يا سقوط رژيم صدام در عراق) امريكا سعي كرده است مانع از تبديل شدن اين همكاريهاي مقطعي به راهبرد كلي تنشزدايي در روابط ايران و امريكا شود. شاهد مثال آنكه زلمي خليلزاد سفير وقت امريكا در بغداد در كتاب خاطرات خود نوشته است وقتي به عنوان سفير امريكا در عراق متوجه اهميت تماس و همكاري با ايران درباره مسائل عراق شده و توانسته است واشنگتن را براي برقراري تماس با ايران قانع سازد از طريق مرحوم سيد عبدالعزيز حكيم پيغام تمايل امريكا براي تماس با ايران پيرامون مسائل عراق را به مسوولان عاليرتبه ايراني منتقل كرده است. مرحوم حكيم پس از بازگشت از ايران به خليلزاد گفته است ايرانيان نه تنها مايل به تماس با امريكا درباره عراق بلكه حاضر به گفتوگو با امريكاييان درباره تمامي مسائل ديگر هم هستند. خليلزاد ميگويد اما واشنگتن حاضر به گفتوگو درباره ساير مسائل و آماده حل ديگر مشكلات با ايران نبود.
نمونه ديگر آنكه پس از امضاي برجام توسط ايران، رهبري ايران اعلام كرد برجام آزمون و محكي براي سنجش صداقت امريكا خواهد بود و حسن نيت امريكا در برجام ميتواند زمينه ديگر همكاريها ميان ايران و امريكا را فراهم سازد ولي امريكا و شركاي منطقهاي آن نشان دادهاند كه حاضر به پذيرش برجام به عنوان مبنايي براي تنشزدايي واقعي ميان ايران و امريكا نيستند و امريكا و متحدانش همگي منافع خود را در تداوم تنش با ايران تعريف كردهاند و صرفا دنبال تضعيف و مهار به عنوان مقدمه نابودي ايران هستند.
كارشناس روابط بينالملل