• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4844 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۳۰ دي

روايت دو تن از كسبه پلاسكو از روز واقعه و روزهاي ورشكستگي بعدي:

پلاسكو هنوز بر سر ما آوار مي‌شود

نيلوفر رسولي

ساعت 11:30 دقيقه روز پنجشنبه، ۳۰ دي ماه سال ۱۳۹۵ ديگر نه نشاني از ساختمان پلاسكو بود و نه از آن ۱۶ آتش‌نشاني كه جان‌شان را ميان پلاسكو به جاي گذاشتند و نه از آن ۱۰ خدمه و كاسبان پلاسكو. 9 روز بعد، آنچه از پلاسكو باقي ماند، ۲۰ هزار تن نخاله و آوار ساختماني، هياهوي هزار و ۷۰۰ كاميون و 8 روز كابوس مدام و رنج بي‌نهايت براي آنهايي بود كه فرزند، همسر، برادر، رفيق و عزيز خود را زير آوار پلاسكو جاي گذاشته بودند. اين گزارش روايت دو تن از كسبه پلاسكو است كه عزيزي را در ميان آوار پلاسكو براي هميشه از دست ندادند، بارها هم در طول گفت‌وگو تاكيد مي‌كنند كه خسران آنها در برابر خسران خانواده‌هاي شهداي آتش‌نشان از جنسي ديگر است و هيچ اندوهي در برابر اندوه اين خانواده‌ها رنگي ندارد. اما پلاسكو، هنوز كابوسي تمام‌ نشده براي آنهاست؛ كابوسي كه خود را در ميان چهار سال آوارگي، ورشكستگي، سكته‌ و مرگ‌هاي تدريجي و طلاق‌ دوستان ظاهر مي‌كند. 

كپسول‌هايي كه به كار نيامدند
طبقه نهم برج، پلاك ۹۱۲؛ همه ‌چيز با يك تماس تلفن آغاز شد. چند دقيقه مانده بود كه عقربه‌هاي ساعت روي عدد هشت و ربع صبح روز پنجشنبه آرام بگيرند كه تلفن زنگ خورد. صداي يكي از همسايه‌هاي طبقه نهم از پشت تلي از هياهو به گوش مي‌رسيد: ‌«آتيش گرفته، بايد شيشه مغازتو بشكونن و برن داخل.» بهنام صبحانه را پشت ميز رها و با شكستن شيشه مغازه‌اش موافقت كرد. تلويزيون كه روشن شد، گوشي تلفنش را كه به دست گرفت، خبر سوختن پلاسكو را از ميان انبوه پيام‌هاي رسيده خواند: «دارن خاموشش مي‌كنن...» «از طبقه 10 شروع شد، مغازه بالايي شما...» «چيزي نمونده خاموش بشه...» «پاشو بيا مدارك و چكاتو بردار» «بيا كمك كنيم طبقه دهو تميز كنيم، آتيش خاموش شده.» بهنام چند دقيقه بعد خود را به چهارراه استانبول رساند، از تاكسي كه پياده شد، رگه‌هاي دود غليظ سياه را ديد كه از چهارسوي پلاسكو تا دل آسمان بيرون مي‌رفتند. 
 «مثل فيلم‌ها بود، پليس، اورژانس، آتش‌نشاني، مردم، چشم‌هايت را هم كه مي‌ماليدي باورت نمي‌شد، اينجا پلاسكو بود.» دود سياه خبر را رسانده بود، تعداد ناظران سوختن پلاسكو در خيابان جمهوري با گذر ثانيه‌ها بيشتر مي‌شد؛ آن چيزي كه در خيابان جمهوري بود، ديگر جمعيت نبود، انفجار مردم بود، لكه‌هاي سياه و متراكمي كه مثل غده سرطاني از مركز چهارراه استانبول تا شمال و شرق و جنوب و غرب در مي‌نورديدند. در اين ميان سرخي آمبولانس‌ها و آتش‌نشاني‌ها سوت مي‌كشيدند و راهي را از ميان درياي سياه توفاني ناظران به سوي پلاسكو مي‌جستند . 
 ساعت 9 و ربع، نوار زرد منع ورود به حريم پلاسكو را كشيدند، اخطار دادند كه كسبه‌ها از داخل ساختمان بيرون بيايند، راه پلاسكو بالاخره از خيابان جمهوري سد شد، اما هنوز مسير ورود به ساختمان چهارطبقه، پشت برج پلاسكو باز بود. «هيچ كسي ممانعت نمي‌كرد، خبرنگار، عكاس، فيلمبردار، كسبه، حتي مردم محلي كه راه پشتي را بلد بودند، مي‌رفتند و مي‌آمدند، با خيال راحت هم مي‌رفتند و مي‌آمدند، خبر رسيده بود كه آتش خاموش شده است.»
بهنام با همراهي سه نفر ديگر از همسايگان طبقه نهم، از خيابان لاله‌زار به خيابان منوچهري رفتند و بدون ممانعت وارد ضلع شمالي ساختمان شدند. «چند نفر داخل ساختمان بودند؟ خيلي؛ خبرنگار، مردم عادي كه براي تماشا آمده بودند، كسبه كه به سمت مغازه‌هاي‌شان مي‌رفتند و مدارك‌شان را برمي‌داشتند، برخي هم پشت دكان‌هاي‌شان نشسته بودند. اين طور هم نبود كه همه فقط در ساختمان چهارطبقه پشتي باشند، در طبقات برج هم رفت‌و‌آمد مي‌كردند، از پله‌هاي برج پايين مي‌آمدند و مي‌گفتند طبقات 10 و 11 خاموش شده است. ما حتي آماده بوديم كه براي پاكسازي طبقات به آتش‌نشان‌ها كمك كنيم.» 
 ساعت 10 نشده بود كه بهنام خود را به طبقه نهم رساند، پلاك ۹۱۲، شيشه‌هاي مغازه‌ها خرد شده بودند، آب، آب، همه جا پر از آب بود، چكه‌چكه نه، سيل آب از ديوار و سقف بيرون مي‌ريخت. آب داغ، آب سياه، شلنگ‌هاي آب. «خيال‌مان راحت بود، آب از سر و روي ساختمان مي‌ريخت، اما پشت سر هم خبر مي‌آمد كه خاموش كرده‌اند، خاموش هم كرده بودند، دود سفيد از ساختمان بيرون مي‌زد.» مي‌گفتند همه‌ چيز از مغازه‌اي در طبقه دهم شروع شده است، درست بالاي مغازه بهنام، مي‌گفتند گاز پيك‌نيك تركيده است، «گاز پيك‌نيك يا هيتر، ما از اينها براي گرم‌ كردن غذا استفاده مي‌كرديم، نه گرمايش، وگرنه كه ما هميشه مي‌گفتيم پلاسكو گرم‌ترين ساختمان تهران است، نيازي به روشن ‌كردن گاز پيك‌نيك يا هيتر براي گرمايش نداشتيم، فوقش يك ربع غذا را گرم مي‌كرديم و تمام.»
طبقه 9 محل استراحت و تعويض گروه به گروه آتش‌نشان‌ها بود، آنها كه تازه نفس بودند، به قول خودشان «به آتش حمله مي‌كردند.» سالن جنوبي، جايي كه خبر مي‌رسيد كه آتش خاموش شده است، جايي كه آتش‌نشان‌ها از طبقات 11، 12 و 13 پايين مي‌آمدند و فرياد مي‌كشيدند كه آب مي‌خواهند. بهنام و چند تن ديگر از كسبه شلنگ‌ها را مي‌رساندند و آب روي كت و كول بدن‌هاي تب‌كرده و داغ آتش‌نشان‌ها مي‌ريختند. «از داخل لباس‌هاي‌شان، از ته وجودشان بخار بلند مي‌شد، هر چقدر آب مي‌ريختيم بخار سفيد تمام نمي‌شد. 10 دقيقه، يك ربع، آب مي‌ريختيم و بخار جان آنها را رها نمي‌كرد.» آنجا كسي مانع نبود؟ آنجا كسي نمي‌گفت كه ساختمان را ترك كنيد؟ «نه، آب خوردن مي‌خواستند، ما از داخل يخچال مغازه‌ها به آنها آب مي‌داديم، همه يخچال‌ها را خالي مي‌كرديم اما آب براي آنها كافي نبود.» 
چهار ماه قبل، مانور آتش‌نشاني در پلاسكو برگزار شده بود، به نظر مي‌رسيد كه كپسول‌هاي آتش‌نشاني بايد آماده باشند، دو شركت پركردن اين كپسول‌ها را به عهده گرفته بودند، اما پيش از رسيدن آتش‌نشان‌ها، كسبه‌اي كه در پلاسكو بودند از طبقات 5 و 6 و طبقات 11 و 12، كپسول‌ها را به هر زحمتي كه بود به طبقه دهم برده بودند، اما نتوانسته بودند از كپسول‌ها استفاده كنند، مي‌گفتند كه استفاده از اين كپسو‌ل‌ها دو مرحله‌اي بود و كسبه نمي‌دانستند كه چگونه بايد اين كپسول‌ها را فعال كنند. در آن روز هيچ كدام از اين كپسول‌ها به كار نيامد، نه به كار آتش‌نشان‌ها و نه به كار آنها كه با ديدن نخستين دود سراغ كپسول‌ها رفته بودند.
صداي نخستين ريزش مهيب بود، همان‌ جا فريادها به هوا رفت، صدا از طبقه دهم آمد، از قسمت غربي ساختمان، 40 يا 50 نفر از كسبه در آن زمان هنوز در ساختمان بودند و با صداي غرش مهيب نخست از ساختمان بيرون رفتند. «جان‌هاي زيادي در پلاسكو سوختند و گفتنش دشوار است، گفتنش براي آنها كه عزيزي از دست دادند، آسان نيست، اما پلاسكو اندكي، فقط اندكي رحم كرد.» فولاد و آهن شكستني نيستند، جان‌شان از جنس بتون نيست كه يك باره بشكند و فرو بريزد، فولاد و آهن خبر مي‌كنند، يك بار خم مي‌شوند، بار ديگر هم خم مي‌شوند و بعد آوار مي‌شوند، اگر پلاسكو دو بار پيش از سقوط خبر نمي‌داد، بهنام حالا اينجا نبود.
غرش نخست كه به آسمان رفت، دستور آتش‌نشان‌ها، خروج همه از ساختمان بود، بهنام نيز همان زمان از گفته آتش‌نشان‌ها تبعيت كرد و راه خروج جست. چند دقيقه بعد صداي ريزش دوم آمد، از خرپشته ساختمان، جايي كه منبع آب بود، پيش از ريزش سوم كه راه‌پله‌ها را آوار كرد، بهنام از ساختمان خارج شده بود، از طبقه هشتم تا طبقه چهارم خودش را از ميان راه‌پله‌ها پايين برده بود و از طبقه چهارم برج پيچيده بود به ساختمان شمالي پلاسكو و بعد از خيابان منوچهري خارج شده بود. «يكي، دو نفر خودشان را از ساختمان آويزان كردند و آتش‌نشان‌هايي كه طبقات اول بودند آنها را پايين كشيدند، دو نفر ديگر كه مي‌خواستند از طبقه اول برج فرار كنند، زير آوار به دام افتادند.» زمان اينجا از دست بهنام خارج مي‌شود، چند دقيقه يا چند هزار ساعت بعد، در خيابان منوچهري، ميان سيل جمعيت، اينجا صداي آژيرها ناگهان محو مي‌شوند، صداي فرياد و اخطارها بي‌شكل مي‌شوند، اينجا كلمات رنگ مي‌بازند و تنها يك صدا به گوش مي‌رسد. اينجا، لحظه‌اي بود كه تمام صداهاي جهان در ميان آهي كه از نهاد آتش‌نشان‌ها بيرون مي‌آمد، خفه مي‌شد. پلاسكو فرو ريخت. پلاسكويي كه مي‌گفتند، بارها هم مي‌گفتند خاموش شده است، فرو ريخت.
مي‌گفتند كه خبر بازگشت و توقف عمليات به گوش همه آتش‌نشان‌ها نرسيده بود، مي‌گفتند كه آتش‌نشان‌ها در طبقات 10 و 11 و 12 در ميان رديف دكان‌ها به دام افتاده بودند، 20 دقيقه از اعلام پايان عمليات و دستور بازگشت گذشته بود اما مي‌گفتند كه اين خبر به گوش آنها كه به دام افتادند، نرسيده بود، قبل از ريختن پلاسكو، آتش‌نشان‌هايي كه در طبقات 12 و 11 بودند، راهي از ميان پنجره‌هاي قفل شده جداره خارجي مي‌جستند. «پشت پنجره‌ها را سال‌هاي قبل توري فلزي زده بودند، ما از بيرون مي‌ديديم كه چطور آتش‌نشان‌هاي گرفتار در طبقات بالاي طبقه نهم شيشه‌ها را مي‌شكاندند، اما نمي‌توانستند از پشت توري‌هاي فلزي بيرون بيايند، قرار بود دستگاه برش بياورند، اما نشد، دير شد، دير رسيد.» اينجا زمان متوقف مي‌شود و تصاوير يخ مي‌كنند و سوز سرماي زمستان ۹۵ تا مغز استخوان حافظه مي‌رسد. ميان اشك‌ها و مويه‌ها آنچه از خاطر نمي‌رود، تصوير اشك‌ها و فريادهاي آتش‌نشانان براي نجات همكاران و رفيقان گرفتار خود در پلاسكوي فروريخته است، تصويري كه در گوشه‌اي امن از حافظه باقي مانده است و به قوت روز اول، درد را مثل پلاسكو بر سر آدم آوار مي‌كند. بهنام مي‌گويد: «ما از آن روز تاكنون سوگواري كرده‌ايم، هنوز هم براي سوگواري كردن بيشتر آماده‌ايم تا فرو ريختن پلاسكوهاي ديگر در همين خيابان جمهوري.»

وعده‌هايي كه به كار نيامدند
«ما 600 نفر بوديم، حدودا 600 نفر؛ پلاسكو كه ريخت، به مرور حدود 40 تا 50 نفر به تدريج سكته كردند و مردند، خانواده‌هايي بودند كه از هم پاشيدند، برخي قرض بالا آوردند و متواري شدند، برخي پيك موتوري شدند و برخي رفتند در آژانس كار كردند و اقلا نيمي ديگر نتوانستند ادامه دهند، زمين خوردند، از بين رفتند.» عليرضا تهراني، يكنفر از آن 600 نفر است؛ آن «ما»يي كه بعد از فرو ريختن پلاسكو، فرو پاشيد. او پيش از اين صاحب دفتر فروش پيراهن مردانه در طبقه دوازدهم پلاسكو بود و حالا نماينده كسبه پلاسكوست. عليرضا از ضرر 300 الي يك ميلياردي هر كدام از اين 600 نفر در سال ۹۵ مي‌گويد؛ از سوختن چك‌هايي كه هرگز دوباره صادر نشدند، از سيل قول‌هايي كه در روز اول از سوي دولتي‌ها به كسبه پلاسكو داده شد تا بي‌نتيجه ماندن بخش اعظم اين وعده‌ها و از بن‌بستي كه حالا 4 سال مي‌شود پاياني ندارد و با ركود اقتصادي و شيوع كرونا ضرر را دو چندان كرده است. «پلاسكو براي ما تمام نمي‌شود، پلاسكو براي تمام آنهايي كه به شكلي در آن دخيل بودند، تمام نمي‌شود، پلاسكو هر روز فرو مي‌ريزد، بر سر خانواده‌هاي آتش‌نشان‌ها به يك شكل، بر سر ما كه ورشكسته شديم به يك شكل ديگر.»
نور، كور بود؛ نور تاريك بود، نور محل كاسبي نبود. حالا از آن ۶۰۰ تن، ۷۰ تا ۸۰ نفر در پاساژ نور باقي مانده‌اند، باقي پس از سال نخست، آرام آرام از نور پراكنده شدند، خيابان جمهوري يا بازار، كنج خانه يا كنج تيمارستان. نور پيش از ركود اقتصادي و شيوع كرونا هم خلوت بود، «ساعت‌ها در مغازه منتظر مي‌مانديم اما مشتري كجا بود؟ مشتري ما اصلا مربوط به اين نقطه از شهر نبود، جانمايي نور اصلا به كار ما كه عمده‌فروش بوديم نمي‌آمد. خيلي از كسبه ضرر قابل ‌توجهي هم در نور كردند، همان قدري كه جمع كرده بودند كه دوباره سرپا بايستند، همان را اينجا به ضرر گذراندند و رفتند.»
اجاره سال اول مغازه‌هاي كاسبان پلاسكو در پاساژ نور به عهده بنياد مستضعفان بود، سال دوم را هم دولت متقبل شد اما اواسط سال سوم پرداخت اجاره‌بها از سوي دولت و بنياد متوقف شد. متوسط اجاره‌بها در اين پاساژ ماهانه سه ميليون تومان بود، كسبه‌اي كه از حاصل 40 سال كار كردن مداوم، تنها خاكستري در دست داشتند، چاره‌اي جز تحمل بار سنگين زمان و آماده ‌شدن ساختمان جديد پلاسكو نداشتند. اين انتظار براي آماده ‌شدن پلاسكو براي آنها سالانه 50 الي 150 ميليون تومان درمي‌آمد، رقمي كه صرفا براي اجاره پرداخت مي‌شد. قريب به نيمي از كاسبان پلاسكو ديگر توان شروع مجدد را نداشتند. «چاره‌اي نداشتيم، در يك روز همه‌ چيز از بين رفت، تعهدات خانواده سر جاي خودش بود، اجاره خانه و پول دانشگاه و درس و مدرسه بچه‌ها سرجايش بود، طي سه ساعت اما نتيجه يك عمر كار كردن ما از بين رفته بود، مرگ يك بار اتفاق مي‌افتد اما ما بعد از پلاسكو مرگ را هر روز ديديم.»
عليرضا از سيل اخطارهاي شهرداري به پلاسكو مي‌گويد؛ از دفتر بنياد در داخل ساختمان پلاسكو كه تمام اخطارها و هشدارهاي آتش‌نشاني و شهرداري به آنجا مي‌رسيد، از شكايت كسبه به اين دفتر، شكايتي كه مي‌گفت با وجود پرداخت منظم اجاره‌ها و شارژهاي ساختمان، تغييري در شرايط نگهداري يا رسيدگي به ساختمان به چشم نمي‌خورد. «محدوديت‌ها و مشكلات ساختمان از پيش براي اين دفتر محرز بود. مي‌دانستند كه اين ساختمان پله ‌فرار ندارد و از محدوديت معماري بنا براي احداث پله يا محدوديت مالي مي‌گفتند. در مورد ديگ موتورخانه و امنيت جاني در آسانسور و هزار و صد مشكل ديگر پلاسكو هم همين روال طي مي‌شد. آنها مي‌دانستند و كاري از پيش نمي‌بردند.»
كمك هزينه دولت براي مال‌باختگان پلاسكو چه بود؟ «يك وام 300 ميليون توماني با بهره ۱۸ درصدي و ضمانت‌هاي سفت و سخت. اقلا يك چهارم كسبه توان گرفتن اين وام را نداشتند و ۱۵۰ نفر اصلا نتوانستند از اين وام استفاده كنند.» حالا چطور؟ «حالا صاحبان سرقفلي پلاسكو تواني براي پرداخت پول به بنياد ندارند، قبلا وعده شده است كه واحدها بدون اخذ پول به صاحبان سرقفلي واگذار شوند، اين مطالبه اصلي كسبه پلاسكو است، اينكه پلاسكو پيش از عيد سال جاري و بدون اخذ هزينه‌اي به كسبه بازگردانده شود.» حالا از جمعيت 600 نفره‌اي كه شغل حدود 8 تا 10 هزار نفر را تامين مي‌كرد، بدنه فرسوده‌اي به نام توليد پوشاك مردانه بر جاي مانده است كه آخرين ضربه‌ها را هم از شيوع كرونا و ركود اقتصادي و كاهش قدرت خريد مردم خورده است. دود سياه پلاسكو هنوز در چشم كسبه پلاسكو باقي است و پلاسكو هنوز، هر روز با رسيدن مهلت پرداخت يك قسط يا يك چك، هنوز و هنوز بر سر آنها آوار مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها