• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3256 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۹ خرداد

درباره تو

بهاره رهنما

بايد همان لحظه اول خودم را خلاص مي‌كردم مي‌آمدم جلو و سلام و عليك مي‌كردم. واقعا از اين همه مراعات كردن خودم هميشه لجم مي‌گيرد، حالا اگر من مي‌آمدم جلو و سلام و عليك مي‌كردم چه مي‌شد؟ هيچي، فقط شايد زنت مي‌پرسيد اين خانم كي بود؟ تو هم مي‌توانستي بگويي هم‌كنكوري سابقم، هم محلي، دختر همسايه 10 سال پيش، هزار تا حرف مي‌شد زد، هزار تا حرف درست و غلط جز اينكه يك روزگاري ساليان سال پيش من و تو قول و قراري داشتيم و نشد، بعيد مي‌دانم چيزي از آن روزها اصلا درست يادت مانده باشد، جزييات بيشتر مال ما زن‌هاست. الان اين من هستم كه از رديف عقب هواپيما با تعجب به ساعت مچي‌ات نگاه مي‌كنم و يادم مي‌آيد كه آن روزها چطور از بستن ساعت مچي فراري بودي و مي‌گفتي احساس خفگي به تو مي‌دهد، به موهاي ريخته‌ات نگاه مي‌كنم و يادم مي‌آيد كه چطور به موهاي ارثي پدري‌ات مي‌نازيدي كه ما جد اندر جد تا صدسالگي پر مو باقي مي‌مانيم. به جين رنگ و رو رفته‌ات نگاه مي‌كنم و يادم مي‌افتد كه مي‌گفتي يك مرد هميشه بايد موقع سفر حتي سفر شخصي لباس رسمي بپوشد. من همه‌چيز يادم هست مني؛ كه اين پشت نشسته‌ام و دارم از پس سال‌ها به تو و زنت نگاه مي‌كنم و جرات سلام و عليك هم با تو ندارم، با تويي كه حتي بعد از اين همه سال ممكن است مرا نشناسي. به اين جمله آخرم فكرمي‌كنم و به تغييرات خودم به تو نگاه مي‌كنم كه انگار سرت را روي شانه زنت گذاشته‌اي، آينه‌اي از كيف‌ دستي‌ام درمي‌آورم دوباره به خودم نگاه مي‌كنم، به چين‌هاي گوشه لبم، كنار چشم‌هايم رگه‌هاي سفيدي موهايي كه حوصله رنگ كردنش را قبل از سفر نداشتم و آنقدر اين تصوير را از تصوير دختري كه با تو قول و قرار داشت دور مي‌بينم كه چشم مي‌بندم و ترجيح مي‌دهم تا نشستن هواپيما فقط خاطرات آن كوچه را مرور كنم و اتفاقا آنقدر دير از جا بكنم تا مبادا اتفاقي هم با تو رودررو شوم، چشم مي‌بندم، پيرزن كناردستي‌ام هم خواب است. سعي مي‌كنم برگردم به سال‌ها قبل و براي نخستين بار خدا را شكر مي‌كنم كه مردها آنقدر حافظه ضعيفي دارند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون