محمد آسياباني| پس از آنكه دولت قانوني دكتر مصدق با آن كودتاي ننگين سرنگون شد، بسياري تلاش كردند تا ياد و خاطره او و دولتش و تلاشهايش را از بين ببرند و به همين دليل متنها و يادداشتهاي بسياري منتشر كردند و تحريف تاريخ را موجب شدند. همچنين نكته ديگر در عدم پرداخت به زندگي مصدق در پيش و پس از ملي شدن صنعت نفت است. مخاطب امروز نميداند كه تاريخ زندگي دكتر مصدق تا پيش از ملي شدن صنعت نفت چيست و يا اينكه پس از كودتا دكتر چه لحظاتي داشت و زندگي را تا زمان وداع با اين جهان چگونه گذراند؟ چندي پيش كتابي توسط انتشارات تهران درباره دكتر مصدق منتشر شده كه حاوي نكاتي درباره اين دو دوره مغفول مانده از زندگي دكتر مصدق است. كتاب با عنوان «صد خاطره و نكته از دكتر مصدق» به كوشش محسن نيكبخت با شمارگان ۷۵۰ نسخه، ۳۸۴ صفحه و بهاي ۹۴ هزار تومان منتشر شد.
نخست بفرماييد كه چرا به زندگي مصدق پيش و پس از نهضت ملي، كمتر پرداخته شده است و دوم اينكه براي مطالعه بيشتر درباره اين دو دوره بايد چه منابعي را مطالعه كرد و به جستوجو در چه اسنادي پرداخت؟
اتفاقا اين سوال هميشگي خود من هم بوده. پس از مدتي به اين نتيجه رسيدم كه لابد اين اقدام ملي و ميهنپرستانه، چنان بر تاريخ ايران سايه افكند كه چشمها و گوشها و حواسها فقط به همين مقطع تاريخ متمركز شد. اما واقعيت اين است كه دكتر مصدق، به غير از مساله نفت، اقدامات ديگري مثل ملي كردن صنعت ماهي و شيلات، قطع دست مزدوران و مواجببگيران از آب و خاك، آزادي سياسي، آزادي مطبوعات و... را در كارنامه قبل از نفت دارد؛ ايشان حتي با اعمال و رفتار خود و حتي گاهي با مخالفتهايش با بعضي مسائل، درسهايي به سياستمداران ايراني داد كه اگر دانشآموزان خوبي بودند، اوضاع مملكت «سبزتر» از امروز بود. اما درباره زندگي بعد از نفت دكتر مصدق، «بايد» چيزي گفته نميشد و نشود، زيرا اگر دشواري زندگي ايشان را بيان ميكردند، همگان درمييافتند كه هر آنچه درباره او گفتهاند دروغ بوده و درنتيجه به حقانيت ايشان بيشتر پي برده ميشد. شما تصور كنيد سياستمدار خستهاي را كه جز براي منافع ملي هدفي نداشت، به گوشهاي دور افتاده تبعيد ميكنند و به بهانهاي واهي، برايش مامور ميگذارند كه مبادا كسي با او در تماس باشد كه چه شود؟ آيا جز اين است كه از انقلابي مردمي ميترسيدند؟ به اينكه مبادا از آن روستاي دورافتاده، شورشي بهپا شود كه به بساط حكومتيان پايان بخشد؟ از همين نكته ظريف ميتوان دريافت با تمام دروغهايي كه بافتند، باز هم اين شخص محترم و محبوب است. در واقع از زماني كه او وارد كار دولت مستوفي شد، محبوب بود تا هنگامي كه در تنهايي خود جان داد. اين را همه ميدانستند و اتفاقا از همين محبوبيت ميترسيدند و به همين دليل است كه هرگز از قبل و بعد از صنعت ملي شدن نفت، چيزي گفته نشد تا همواره زندگي و اقدامات او در هالهاي از ابهام بماند تا هر آنچه كه ميخواهند درباره او دروغ و گزافه ببافند. متاسفانه كتاب مستقل و مدوني درباره كل زندگي دكتر مصدق وجود ندارد، مگر همان چيزهايي كه گاه و بيگاه درباره ايشان منتشر شده و ميشود و يا دو كتاب ارزشمند خود ايشان به نامهاي «خاطرات و تالمات دكتر محمد مصدق» و «تقريرات مصدق در زندان».
برخي روايتها در كتاب درج شده از جمله روايت سفر به امريكا و بستري شدن ناخواسته دكتر مصدق در بيمارستان گرانقيمت و اصرار او به ترخيص از آن بيمارستان، خود رديهاي هستند عليه تمام اتهاماتي كه در اين سالها نسبت به دكتر مصدق وارد ميآورند. اما اين روايتها اكثرا از جانب نزديكان دكتر روايت شدهاند. مخالفان دكتر نيز روايتهايي در وطنپرستي و دلسوزي او دارند مانند روايتهاي بيمارستان و صرفهجويي در هزينهها و...
تكليف چيزي كه موافقان ميگويند، معلوم است و نيازي به بحث و گفتوگو نيست؛ اما مخالفان چه ميگويند؟ باور كنيد مخالفان هم هر چه ميگويند درنهايت چيزي جز مدح و ستايش دكتر نيست؛ ميدانيد چرا؟ چون «از كوزه برون همان تراود كه در اوست» در ذات ايشان چيزي جز مثبتانديشي نبود، پس هر كس هر چه بگويد سرانجام نتيجه يكسان خواهد بود. او كه ميدانست سرانجام اين اقدام به تبعيد و تنهايي و حتي مرگش ميانجامد و خود هم بارها اين را گفته بود؛ پس آيا اين دروغ، چيزي جز عشق به ميهن و مردم و كوتاهي دست غارتگران از خاك مملكتش بوده است؟ باور بفرماييد تكتك خاطرات و حكاياتي كه مخالفان ثبت كردهاند، سرانجام به يكي از صفات والا و مقدس دكتر مصدق ختم ميشود. ترديد نكنيد!
در كتاب خاطرات اميراسدالله علم، بارها با نكاتي مواجه ميشويم كه نشان از نفرت شديد او و محمدرضا پهلوي از دكتر مصدق دارد. در مقابل ميدانيم كه تعدادي از شخصيتها پس از انقلاب نيز ميانه چنداني با مصدق ندارند. اين هماهنگي دو گروه متضاد در نفرت از دكتر مصدق از چه چيزي نشأت ميگيرد؟
تصور من اين است كه مخالفان مصدق را ميتوان به سه گروه تقسيم كرد كه هر كدام از ظن خود مخالف ايشان شدند: كساني كه ميترسيدند قدرتشان را از دست بدهند، كساني كه ميترسيدند ثروتشان را از دست بدهند و كساني كه ميترسند و ميترسيدند كه مذهبشان را از دست بدهند. البته گروه چهارمي هم هست كه تحت تاثير تبليغات اين سه گروه قرار گرفته و چون سادهلوح و ناآگاهند، بيچون و چرا هر چه ديگران بگويند ميپذيرند؛ اينان اصطلاحا «حزب باد» هستند و مثل كبريتِ بيخطر! پس اين گروه را نميتوان در زمره مخالفان قرار داد. شاه در مسند قدرت بود، اما مصدق محبوبِ مردم ايران و بسياري از كشورها. بديهي است كه شاه با توجه به شرايط آن زمان و قدرت از دست رفتهاش و اينكه مجبور به ترك كشور شده بود، از اين موضوع بترسد كه مبادا مصدق حكومت و قدرت را از او بگيرد؛ پس به رغم اينكه موافق بسياري از اقدامات دكتر بود، حق داشت كه از او متنفر باشد. اما درباره اسدالله علم و مخالفاني مثل او بايد گفت كه علم در زمان نخستوزيري مصدق، سرپرستي املاك و مستغلات سلطنتي را برعهده داشت و به خاطر مسائلي كه به بار آورده بود، مورد بازخواست مصدق قرار گرفت. مصدق او را از منصب سرپرستي املاك پهلوي عزل كرد و دستور داد تا از كشور خارج شود كه البته با وساطت شاه از دستور خود چشمپوشي كرد و درنهايت دستور داد كه به بيرجند برود. بديهي است تا زماني كه مصدق بر مسند نخستوزيري بود، او نميتوانست به شغل پيشين خود بازگردد و اين مورد يعني مسائل مالي او به بنبست رسيده و همين مساله باعث شد كه علم از مصدق متنفر شود و حتي براي از بين بردن او، هر كاري ميتواند انجام دهد و اما گروه سوم؛ اينان كساني هستند كه در همه دورهها و حكومتها با شكل و لباسهايي درخور آن زمان و مكان ظاهر ميشوند.
مصدق به معناي واقعي آزاديخواه بود و اتفاقا همين ويژگي براي گروه سوم خطرآفرين است. همانطور كه عرض كردم همه اين مخالفتها و تنفرها، ريشه در ترس دارد و بديهي است كه اين ترس، هميشه در ذات افراد ضعيف وجود دارد و «آزادي» چيزي است كه اين گروه ضعيف از آن وحشت دارند.
در پژوهش خود براي به سرانجام رسيدن اين كتاب به نكته تازهاي درباره دكتر مصدق رسيديد؟
درباره مصدق كتابهاي زيادي نوشته شده و مطالب گوناگوني هم دركتابهاي مختلف از او آوردهاند اما هيچوقت كتابي اينچنين كه اينطور موجز و كلي به زندگي ايشان پرداخته باشد، نه خوانده و نه حتي ديدهام؛ بنابراين وقتي خاطرات را براساس سال تنظيم كردم و بعد از حروفچيني به نمونهخواني آن مشغول شدم در واقع يك دوره مشخص از تاريخ ايران از مقابل چشمانم گذشت. واقعيت اين است كه پيروز واقعي اين ميدان، مصدق بود كه يك هدف داشت و با آنكه اصطلاحا «زندهباد مصدق» يك شبه به «مرگ بر مصدق» تبديل شد(كه خود نشانه غلبه قدرت و پول و بيبند و باري و... بر شعور و خواسته مردم بود) اما او به هدفش رسيد. به عبارت ديگر براي رسيدن به هدفش با اهداي مال و جان به زندگي مردم و كشورش رنگ و جاني ديگر بخشيد. تصور كنيد:«يك نفر» با پشتوانه واقعي مردم بر «همه ابرقدرتها» پيروز شد و اين نكته تازه، برايم باورناپذير بود.
به نظر شما چرا وصيت دكتر مصدق درباره خاكسپاري در كنار مزار شهداي ۳۰ تير هنوز اجرا نشده است؟
در اولين گردهمايي بزرگي كه پس از انقلاب بر مزار دكتر مصدق در احمدآباد برگزار شد چنين ثبت كردهاند كه بيش از يك ميليون پير و جوان آنجا حاضر شدند. در آن روز حضرت آيتالله طالقاني سخنراني مفصلي داشتند كه به نظر من يك جمله آن جاودان شد. ايشان فرمودند:«مگر چه بود مصدق؟ چه وحشتي از او داشتند؟» به راستي او كه بود كه زندهاش لرزه به اندام حكومتيان ميانداخت؟ و باز هم چنين ثبت كردهاند كه حتي وقتي خبر فوت ايشان به مردم رسيد، حكومت از «مُردهاش» هم ترسيد و اجازه نداد مردم در سوگ او عزاداري و يا حتي گريه كنند(شعر استاد محمدرضا شفيعيكدكني را به خاطر بياوريد.) گويا سيدضياءالدين طباطبايي از شاه خواست كه برايش مجلس يادبود و ختم بگيرند ولي شاه با اين خواسته هم مخالفت كرد.
مصدق محبوبِ مردم ايران و بسياري از كشورها بود. بديهي است كه شاه با توجه به شرايط آن زمان و قدرت از دست رفتهاش و اينكه مجبور به ترك كشور شده بود از اين موضوع بترسد كه مبادا مصدق حكومت و قدرت را از او بگيرد؛ پس به رغم اينكه موافق بسياري از اقدامات دكتر بود، حق داشت كه از او متنفر باشد.