خرمدين و تحليلگران
بابك زماني
خبري تكاندهنده، شهر شايد عالم را به تكان درآورد. هيچكس واقعهاي تا اين درجه موحش به ياد نميآورد. اما عجيبتر از آن خيل تحليلگران رسمي و غيررسمي است كه از همان لحظه بهكار افتادند و انواع و اقسام تحليلها بر زبانها و صفحات، پستها و رومها جاري شد. گويا جامعه ما توان تمييز وقايع نادر (با درجهبنديهاي مختلف از ندرت) را از وقايع روزمره از دست داده است. گويا رخدادهاي محتمل را تنها در چارچوب معقول آنهم عقلي دربند، عقلي خسته و افسرده درك ميكند. در كار پزشكي از اولين وظايف يك طبيب آن است كه تعيين كند بيمار به يك بيماري معمول مبتلا شده يا ممكن است علت علائم يك بيماري نادر باشد و اگر اينچنين است با چه درجهاي از ندرت! تنها از اين طريق است كه ميتواند وسعت معاينات و آزمايشها را تعيين كند. طبيباني كه به دانش خود مغرورند واقعيت بيماري را در جعبه دانش خود ميگنجانند و گاه عامدانه يا از روي سهو بر برخي نكات چشم ميبندند. آنها گمان ميكنند بيماران از روي كتابها مريض ميشوند، اما دانش مدرن هر احتمالي را كه در فهم نگنجد به رسميت ميشناسد و كتابها را تنها نورهايي كمسو ميداند كه بر پيچيدگيهايي هرچه عميقتر و تاريكتر ميافتند. بيهوده نيست كه هرچند سال يكبار كليت تصورات و اطلاعات از بسياري از بيماريها زيرورو ميشوند.
بايد گفت پديده خرمدين از موارد بسيار نادري است كه به راحتي نميتوان آن را مورد تحليل و بررسي ارايه داد يا به راحتي از آن نتايج سياسي و حتي اجتماعي گرفت. ارايه تحليلهاي ناپخته از طرف تحليلگراني كه براساس يك خصيصه ملي با نادانسته و «نميدانم» مشكل دارند و امر مجهول را نه تنها به قدر فهم خود ساده ميكنند و مورد افسانهسازي قرار ميدهند بلكه مقصود سياسي يا نيت اجتماعي ولو پسنديده خود را هم بر آن حمل ميكنند، هيچ نتيجهاي جز ايجاد وحشت و تمديد و گسترش اين نوع درك ساختگي ندارد.
از خندهدارترينها كه شروع كنيم توهم توطئه عليه مليت ايراني و «بابك خرمدين» است و حتي قصد انحراف افكار از مسائل سياسي كه جز پوزخند جوابي ندارند. ميگويند مسائل اجتماعي و فرهنگي باعث بروز چنين رفتارهايي است، در نظر نميگيرند كه «برويك» در كشور نروژ عليرغم ذرهاي مشكل اجتماعي در يك روز ۶٧ جوان را با شليك مستقيم تير به قتل رساند. يا 10 سال پيش معلوم شد مردي در زيرزمين خانهاش فرزندان خود را در آغل حبس ميكند، به آنها تجاوز ميكند و آنها را بچهدار كرده است.
امكانات مغز بشر آنچنان است كه توليد هر پديده نادر شخصيتياي را ميدهد. برخلاف پيشفرضها و كليشههايي كه ما از پيش در ذهن داريم، انسانيت در ذات خود يعني در سطح سلول به معناي اجتناب از خشونت نيست. درست است كه جامعه براساس توجه و مراقبت فرد از ديگري بناشده اما از آنجا كه مغز حاصل يك انتخاب طبيعي بوده است نه يك گزينش اخلاقي، هر تنوعي امكانپذير است و جدال قديمي ارث و تجارب محيطي هم گويا به پايان رسيده است. زمينههاي ژنتيك متفاوت در جريان تجارب طولاني و متفاوت زندگي امكان بروز انسانهايي بسيار گوناگون را فراهم ميآورند؛ مثلا از انسانهايي كه سلولي براي ديگري ندارند هيچ، * كه چارچوبهاي ذهنيشان هم با قلقمنديهاي معمول نميخواند، تا انسانهايي «بره» كه ذرهاي نفس و حب نفس در آنها وجود ندارد و تنها ميتوانند از ديگران متابعت كنند. به همراه روابط بسيار پيچيده اجتماعي و خانوادگي كه هر چه بيشتر و بيشتر در طول سالياني بهقدر قرون درهمتنيده ميشوند. تركيب اين روابط با آن خصوصيات احتمالات پيچيده و بيشماري به بار ميآورد كه در برابر آن تنها بايد گفت:
«نميدانم»
و تا اطلاع بيشتري به دست نيامد از نظريهپردازي دست برداشت.
* اشاره به تئوري سلول بيگانه «راما چاندرانه» كه ميگويد در مغز هر كس يك سلول براي خودش و يك سلول براي ديگري وجود دارد؛ مثلا يكي براي دست چپ خودش و يكي براي همان قسمت بدن ديگري.