گزارش دومين روز اكران «مكس ديوانه» در آلمان
تماشاي يك مجسمه
حسام ميثاقي / پس از انتشار آنونسهاي فيلم «مكس ديوانه: جاده خشم» و نقدهاي قابل قبولي كه اين اثر از منتقدان سينمايي دريافت كرده بود، انتظار يك هفتهايام براي ديدن فيلم سختتر از انتظار طرفداران سري فيلمهاي مكس ديوانه به نظر ميرسيد كه ۳۰ سال براي ديدن قسمت چهارم اين فيلم صبر كرده بودند. جرج ميلر، كارگردان ۷۰ ساله استراليايي كه سه قسمت قبلي را به ترتيب در سالهاي ۱۹۷۹، ۱۹۸۱ و ۱۹۸۵ ساخته بود، حال با خلق اثري آخرالزماني از يكسو به فروش جهاني خوبي دست پيدا كرده و از سوي ديگر توجه منتقدان را به خود جلب كرده است. نمايش اين فيلم اكشن و ماجراجويانه و در عين حال پرهزينه در بخش مسابقه جشنواره كن انگيزه تماشاي فيلم را دوچندان كرده بود، چرا كه همهچيز نشان از آن داشت كه تنها با يك فيلم اكشن سرگرمكننده روبهرو نخواهم بود.
در روز دوم نمايش فيلم براي ديدن آن در سانس پاياني به مجموعه سينمايي ميدان «پوتسدامر» در برلين رفتم. جايي كه ميتوان فيلمها را در قالب سهبعدي تماشا كرد. اما هيجان ديدن فيلم كمي نشست كرد، وقتي با صف طولاني فروش بليت روبهرو شدم. چنين صفي براي شب آخر هفته با توجه به سر و صدا و تبليغات زيادي كه براي فيلم انجام شده بود، طبيعي به نظر ميرسيد. اميدوار بودم عطشم براي ديدن فيلم بيهوده نبوده باشد چرا كه گاهي تبليغات كمپانيهاي پخشكنندهاي مثل «برادران وارنر» ميتوانند گمراهكننده باشند. همينطور كه از پلهها پايين ميآيم و به سينما نزديك ميشوم پوستر فيلم نظرم را به خود جلب ميكند. بالاي آن با دستخط ناخوشايندي نوشته: «چه روز دلانگيزي!». خوشبختانه صندلي خوبي نصيبم ميشود و بعد از تحمل بيش از ۲۰ دقيقه تبليغات و آنونسهاي فيلمهاي ديگر درحالي كه عينك سهبعدي را بهشكلي منحصر به فرد روي عينك خودم سوار كردهام به تماشاي فيلم مينشينم. فيلم با صحبتهاي مكس روي پرده سياه و عظيم روبهرويم آغاز ميشود: «در گذشته يك پليس بودم، يك جنگجوي خياباني در جستوجوي هدفي صالح، پس از اينكه دنيا فرو ريخت، هر يك از ما به شكلي شكسته شديم، مشكل بود بفهمي چه كسي ديوانهتر است، من يا ديگران. » لحن شاعرانه و متفاوتي كه فيلم با آن آغاز ميشد نويد يك اثر منحصر به فرد را ميداد. اثري كه اگر راضيكننده نيز نباشد فاصلهاش را از همين ابتدا با بسياري از فيلمهاي فانتزي و اكشن هاليوودي به نمايش گذاشته بود. سكانس ابتدايي «مكس ديوانه: جاده خشم» سرزميني هرز را نمايش ميدهد در حالي كه مكس در كنار اتومبيل عجيبش ايستاده و به افق نگاه ميكند. نمايي كه براي پوستر فيلم نيز انتخاب شده است. سكوتي محض فضاي بيابان را در بر گرفته. ناگهان صداي كودكي مكس در بيابان ميپيچد: «سلام، كجا هستي؟» مكس بزرگسال دوباره شروع به صحبت ميكند و اجازه نميدهد صداي مكس خردسال به گوش برسد. پس از چند ثانيه سكوت شكسته ميشود و مكس پس از سوارشدن به اتومبيلش به سرعت دور ميشود. اگر ميدانستم پس از اين سكانس ابتدايي آرام با ۱۲۰ دقيقه تحرك محض روبهرو خواهم بود، حتما نفسم را در سينه حبس ميكردم. ورود به دنياي خيالي و آخرالزماني فيلم كه در آن هر اتفاقي بحث مرگ و زندگي است، باعث شد دو ساعت كامل روي صندلي ميخكوب باشم. آنچه اما مكس ديوانه را به اثري خارج از قالبهاي مرسوم هاليوود تبديل ميكند بكر بودن آن است. شخصيتها، لباسها، اتومبيلها و اشيايي كه در گوشه و كنار فيلم ديده ميشوند به سرزمين خيالي «هرز» تعلق دارند و جاي ديگري يافتشان نميتوان كرد. آنچه تماشاچي ميبيند آنقدر با جزييات طراحي و پرداخته شده كه روايت و خط داستاني نه چندان واضح فيلم آنقدرها به چشم نميآيد.
تام گانينگ، مورخ سينما در مقالهاي از سينماي بدوي پيش از ۱۹۰۶ ياد ميكند و آن را «سينماي جذابيت» نام مينهد: «قدرت بالقوه اين هنر جديد نه در بهتصوير كشيدن طبيعت بود و نه در شباهتهايش به تئاتر. قدرت بيمانند اين هنر در آن بود كه تصاوير را به ديدهشدن وا ميداشت. » او سپس با اشاره به سينماي اوليه برادران لومير و ژرژ ملييس به اين نكته اشاره ميكند كه مردم در ابتدا براي ديدن خود سينما و تصاويري كه حركت ميكردند به تماشاي فيلم ميرفتند: «سينماي بدوي تحت سلطه روايت نبود. » پس از ديدن «مكس ديوانه: جاده خشم» اولين لغتي كه براي وصف فيلم ميتوانستم استفاده كنم كلمه جذاب بود. فيلمي كه جذابيتش را مديون تحرك بيوفقه اتومبيلها، موتوسيكلتها و اشيايي است كه انگار توسط يك مجسمهساز قهار به دقت و با جزييات كندهكاري شدهاند. جذابيتي كه مديون شخصيتهايي است كه بيشتر از آنكه حرف بزنند با تحرك و طراحي لباس و گريمشان پرداخت شدهاند. مكس ديوانه بيشتر شبيه مجسمهاي است كه بايد تماشايش كرد، نه اينكه شنيد چه حرفي براي گفتن دارد. پس از اتمام فيلم نظر يك دانشجوي مكزيكي هنر و مطالعات سينما را درباره فيلم پرسيدم: «من به ندرت فيلم اكشن تماشا ميكنم، ولي از مكس ديوانه خوشم آمد، چون شبيه يك طراحي رقص هوشمندانه است و روايت نيز درست به همين خاطر انتخاب شده. از يكسو روايت مينيمال به نظر ميرسد و از سوي ديگر افكتهاي تصويري اغراقآميز. به همهچيز با جزييات فكرشده. اشيا، طراحي صحنه و افكتهاي دوربين با شور و اشتياقي خاص طراحي شدهاند. اين يك محصول هاليوودي نيست. فيلمي كه از كليشههاي ژانر خود را رها كرده و شخصيتهاي زن قوي را انتخاب كرده است».
نظر يك دانشجوي ادبيات فرانسه را نيز راجع به فيلم پرسيدم: «به نظرم مكس ديوانه را با دو المان ميتوان توصيف كرد: نمادها و تحرك بيوفقه. براي مثال كاميون نفتكش ميتواند نماد زندگي باشد چرا كه حامل آب است. كاميوني كه در تمام طول فيلم از چنگال زشتي و تاريكي فرار ميكند و به نوعي نماد اميد نيز ميتواند باشد. فيلم پر از نمادها و استعارههايي است كه بيوقفه در حركت هستند.»