نگاهي به فيلم «فاكسكچر»
تردي جهان مردانه
آيين فروتن/ «فاكسكچر» چهارمين و تازهترين ساخته فيلمساز امريكايي بنت ميلر - چهارمين فيلم وي برمبناي داستاني واقعي- است كه سال پيش در فستيوال فيلم كن در بخش رقابتي حضور يافت، و توانست جايزه بهترين كارگرداني را از آن خود كند. فيلم ساختهاي است براساس سرگذشت قهرمان سرشناس كشتي، مارك شولتز و پيگري رابطهاش با برادرش، ديويد شولتز و سرمايهداري به نام جان دوپونت، كه در عمارت خود «فاكسكچر» تصميم ميگيرد يك تيم كشتي تشكيل دهد و بدين منظور از مارك دعوت ميكند تا به تيم او ملحق شود.
يك حكايت واقعي - كه شايد بسياري از داستان آن آگاه باشند - چگونه قادر است، امكاني تازه باشد و كيفيت «سينمايي» به خود بگيرد؟ هرچند ممكن است، تلقي برخي افراد در مواجهه با چنين فيلمهايي ميزان وفاداري فيلم به داستان واقعي، يا ميزان شباهت شخصيتهاي فيلم به شخصيتهاي واقعي باشد، يا حتي ممكن است جذابيت فيلم در جذابيت خود داستان واقعي جستوجو شود، بگذاريد پاسخ ديگري براي آن قايل باشيم؛ نگاه كارگردان.
علاقه بنت ميلر نسبت به شخصيتهاي جاهطلب مرد كه به شيوههاي متفاوت در تلاش براي رسيدن به موفقيت در جامعه امريكا هستند، پيشتر نيز نمود خود را در سه فيلم پيشين وي نشان داده بود؛ ولي اينبار ميلر ميكوشد - همچون ساخته قبلياش «مانيبال» (2011) - اين امر را با ورود به جهان ورزش نشان دهد. جهان فيزيكال و مردانه كشتي در «فاكسكچر» اين بستر را براي كارگردانش فراهم ميآورد تا اين جهان بهشدت مردانه را با همه شكنندگي و تردياش مورد ملاحظه قرار دهد، ضعفها و نارساييهايش را از خلال تلاش بيوقفه مارك شولتز براي رسيدن به سكوي قهرماني نشان دهد. جهان كوچك كشتي به واسطه ميزانسن دقيق، آرام و سرد ميلر، كه از هرجلوه نمايشي پرهيز ميكند و خود را يكسره در خدمت فيلم نگه ميدارد، رفتهرفته و با طمانينه مرزهاي جهان كوچكاش را بسط ميدهد و ابعاد گستردهتري مييابد. داستان مارك شولتز و رابطه عاطفياش با برادر بزرگش، كه حالتي از رابطه استاد و شاگردي همدلانه است، با ورود دوپونت، دگرگونه ميشود؛ دوپونت كه از همه لحاظ ميخواهد نقش مرشد مارك را داشته باشد، رابطهاي كه به آرامي قسمي از رابطه فرادست- فرودست، استثمارگر- استثمارشونده، غالب/مغلوب را به خود ميگيرد و در ادامه نفرت ذهني و حسادت دوپونت نسبت به ديويد را باعث ميشود. اينچنين يك حكايت ساده، فاقد فراز و فرودهاي دراماتيك و عاري از جلوههاي نمايشي، اين امكان را ميسر ميكند تا داستاني بيوگرافيك، متضمن نگاهي نقادانه در سطوح گستردهتر اجتماعي- اقتصادي شود.
شخصيتهاي واقعي از خلال نگاه ميلر، واجد كيفيتي درونگرا و خاموش ميشوند، كه فهم آنها نه لزوما از خلال كنش و واكنشها كه به واسطه نظاره باحوصله و دقيق ميسر ميشود؛ نوعي حركت از درون جسمانيت (فيزيكاليته) شخصيتها براي ورود به ابعاد رواني (منتاليته) آنها؛ براي مثال بگذاريد به دو سكانس كليدي فيلم كه توامان روانكاوي شخصيتهاي فيلم و درونمايه اصلي فيلم را تا حد زيادي روشن ميكند و فيلم را در حدفاصل آن صورتبندي ميكند اشاره كنيم: سكانس نخست فيلم كه مارك را تكوتنها در سالن خالي كشتي ميبينيم درحالي كه با يك ماكت تمرين ميكند، با آن گلاويز ميشود و كشتي ميگيرد، و در سكانسي ديگر دوپونت را تكوتنها در حالي كه در اتاق افتخاراتش در ميان انبوهي از جامهاي قهرماني بيحركت نشسته است در انزوايش مينگريم. اولي در سطحي زيرين، در تلاشي خستگيناپذير براي رسيدن به سطوح بالا و دومي، نشسته در عمارت بزرگ خود در فضايي حزنانگيز با وجود همه جامهاي افتخار به سرميبرد. مارك براي زندگي
شخصي- حرفهاي خود ميجنگد و دوپونت برخلاف تصويري كه ميخواهد از خود بازتاب دهد عميقا يك شكستخورده است. «فاكسكچر» و ميزانسن ميلر خود را وقف تصوير همين شكنندگيهاي جهان مردانه ميكند كه گرچه در سطح فيزيكال خود سرشار از قدرتنمايي است، ولي در سطح روانياش با كمبودهاي مشخصي دست به گريبان است؛ به دور از هرگونه جلوهگري و تمسك به هيجانات زودگذر نمايشي، ولي با آگاهي نسبت به آنچه در پي آن است.