گفتوگو با منيژه محامدي درباره تئاتر و تئاتر روز ولنتاين
من معترضم، تئاتر حرفهاي مُرد!
پيش به سوي «آفآف تئاتر شهر»
ليلي فرهادپور، پيام رضايي| منيژه محامدي نامي آشنا در تئاتر ايران است. او جزو نسل پيشكسوت تئاتر محسوب ميشود كه سالهاست هم بر صحنه تئاتر و هم در حوزه آموزش حضوري پررنگ دارد. محامدي سال 1324 در تهران متولد شد. او كه تحصيلات خود را در رشته تئاتر تا مقطع كارشناسي ارشد در كاليفرنياي امريكا گذرانده بود، با گرفتن تخصص خود در رشته تئاتر درماني در امريكا مشغول به تدريس شد. وي همچنين در سالهاي مختلفي در دانشگاهها و موسسههاي هنري در ايران به تدريس تئاتر پرداخت. محامدي كه به عنوان مترجم، طراح صحنه، بازيگري، گريم و مدير اجرايي فعاليت كرده است، در طول عمر حرفهاي خود آثار بسياري را به عنوان كارگردان صحنه برده است كه از آن جمله ميتوان به «دادگاه نورنبرگ»، «دايره بسته» و «دشمنان جامعه سالم» اشاره كرد. اين هنرمند باسابقه تئاتر همچنين موفق به كسب چندين جايزه داخلي و بينالمللي نظير جايزه فستيوال بينالمللي سن خوزه در سال 1370 شده است. اين روزها اما محامدي نمايشي كوچك را در سالني كوچك به صحنه برده است. «روز ولنتاين» عنوان آخرين كار او در ايران است كه اين روزها با بازي فريدون محرابي و شهره سلطاني، در سالن خصوصي استاد مشايخي اجرا ميشود. ما پس از يكي از اجراهاي نمايش با او به گفتوگو نشستيم. جالب آنكه ساعتي بعد او راهي مسافرتي طولاني بود اما به مهرباني ما را پذيرفت و بر همان صحنه تئاتر با ما به گفتوگو نشست.
منيژه محامدي را هميشه با كارهاي بزرگ به ياد ميآوريم و اجراهايش در سالنهاي بزرگ. اما حالا يك كار جمعوجور توي يك سالن تئاتر خيلي جمعوجورتر! آيا نميتواند سوالبرانگيز باشد؟
البته من قبلا هم يكي، دوتا كار كوچك انجام دادهام. مثلا نخستين كاري كه بعد از اينكه برگشتم ايران انجام دادم حدود 17، 18 سال پيش بود يعني سال 76 كه آقاي خاتمي آمدند. دوران آقاي سليمي و شريفخدايي بود چون خيلي با عجله قرار بود ما كاركنيم و فرصت هم نبود، تصميم گرفتم يك كار كوچك و يكنفره كار كنم كه همين خانم شهره سلطاني در آن بازي ميكرد. نمايش «روز از نو» كه خيلي نمايش خوبي بود و شهره هم خيلي خوب بازي كرد. درواقع چون گروه بزرگي دارم هر موقع ميخواهم تئاتر كار كنم به گروهم فكر ميكنم. براي همين ميروم دنبال كارهاي بزرگ كه همه بچهها بتوانند در آن سهم داشته باشند خيلي گروه خوبي هستيم. همه همديگر را خيلي دوست داريم و دوست داريم با هم باشيم ولي با اتفاقاتي كه در سه، چهار سال اخير براي تئاتر افتاد، الان ديگر حرفه تئاتر از بين رفته، ما نميدانيم چه كارهايم واقعا! اين وضعيت آدمها را مجبور ميكند كه طور ديگري نگاه كنند. اگرچه هيچوقت برايم مهم نبوده كجا كار كنم. مهم اين بوده كه تئاتر كار كنم. من تئاتر خياباني كار كردهام. سالن شماره دو تئاتر شهر كار كردهام. تالار وحدت هم كار كردهام. ميخواهم بگويم برايم خيلي مهم نيست كجا كار كنم و هميشه در هر شرايطي كار كردهام. مثلا كافهترياي تئاتر شهر را من افتتاح كردم. نخستين كسي كه رفت آن پايين كار كرد من بودم. ميتوانم روراست بگويم انتخاب اين كار يعني روز ولنتاين در واقع يك اعتراض است. اين نمايش به درد يك جاي كوچك ميخورد. چون اين نمايش جزو تئاترهاي (OFF OFF- BRODWAY) در دهههاي 60 و 70 محسوب ميشود؛ نمايشهايي كه توي زيرزمينها و دخمهها و سالنهاي كوچك و اينجور جاها كار ميشد و البته خيلي از هنرمندان بزرگ جهان از اينجاها بيرون آمدند مثل البي، پيتر شومان و ديگران و همچنين لئونارد ملفي، نويسنده اين نمايش هم جزو همان كساني است كه در آن دوره در اين نوع تئاترها رشد و كار كرده است. همچنين تئاتر لاماما كه الان يكي از معروفترين تئاترهاي نيويورك است (و خودم دو سال پيش در آنجا كنفرانس داشتم) هم جزو همين جاهاي كوچك بودند كه حالا بزرگ و مطرح شدهاند.
بنابراين اين نمايش اساسا بايد در چنين جايي ميبود و خيلي خوب بود كه در فضاي تئاتر خصوصي به اجرا برود، منظورم در يك فضاي ديگري به جز تئاترهايي كه تا حالا كار كرده بوديم كه عمدتا يا زيرنظر جايي بودند. ولي همان طور كه گفتم يك بُعد ديگر انتخاب چنين نمايشي اين بود كه من معترضم. به نظرم ديگر تئاتر حرفهاي نيست. تئاتر حرفهاي مُرد. از همين چهار، پنج سال پيش كه آن اتفاقات پيش آمد.
كدام اتفاقها؟
آن اتفاق كه آدمها عوض شدند و آقايي آمد و من البته ايشان را نديده بودم جز يكبار كه اينقدر برخوردشان نادرست بود كه من تصميم گرفتم كار نكنم و دوروبرشان نباشم. گفتند بودجه نميدهيم و بودجه ندادند و اين خودش يك مشكل اساسي است. براي اينكه ما كارگردانيم، بازيگريم، طراحيم، نويسندهايم و در يك كلام آدمهاي تئاتريم. ما وظيفهمان نيست برويم تماشاچي جذب كنيم. ما هرجا كار بكنيم بايد يك حقوقي بگيريم، پولي بگيريم و كار كنيم. خلاقيت ما با اين كار كه برويم سر خيابان آدم جمع كنم منافات دارد. قبلا اين طوري بود كه با ما قرارداد ميبستند، ما هم مثل آدم كار ميكرديم و به هر حال كارهايمان هم موفق بود. تئاتر حرفهاي نقشش سر جاش بود. تئاترهاي آماتور هم سرجايشان بودند، تئاترهاي دانشگاهي هم همينطور. هر چيزي در جاي خودش قرار داشت. منظورم در دوراني است كه آقاي سليمي، شريفخدايي و پاكدل و اينها بودند و بعد حتي تتمهاش با پارسايي كه رييس مركز شد يا آقاي ايماني هم وجود داشت. ولي يكدفعه يك دگرگوني پيش آمد. تئاتر آوانگارد و خصوصي يكدفعه سر درآورد و اتفاقات عجق وجقي افتاد كه تئاتر و مدل تئاترها عوض شد يعني آن نوع تئاترهايي كه ماها كار ميكرديم يكدفعه رفت به سمتي كه...
يعني گيشه مهم شد؟
فقط اين نه! اصلا آدم ميماند اين اتفاقاتي كه دارد ميافتد يعني چي! شما ميرويد مينشينيد تئاتر ميبينيد و ميآييد بيرون و هيچ چيزي دستت نيامده است. نميفهمي اصلا چي بود، چي شنيدي، چي گفتند يا براي چه اينها را گفتند و بعد كپي كپي كپي! حالا مردم متوجه نميشوند كه شما كپي ميكنيد ولي ما كه ميدانيم.
از كجا كپي ميكنند؟ يعني ميروند خارج ميبينند و بعد كپي ميكنند؟
كاش بروند ببينند. از توي كتابها و ويديوها كپي ميكنند. من خودم حداقل سالي چهارماه خارج از كشورم و تئاتر ميبينم. تئاتر كار ميكنم. من دو ماه ديگر دو نمايش روي صحنه دارم با گروههاي امريكايي و كتابخانه ميروم يا مثلا كنفرانس ميدهم و وركشاپ ميگذارم. ميفهمم. الان همه كارها كپي و مزخرف است و اصلا سرو ته ندارد. بيان از بين رفته. اصلا نميشنوي. رديف دوم سالن ايرانشهر مينشيني و نميشنوي بازيگر چه ميگويد. يعني چي؟ تئاتر بيان است، بدن است، فرم است، محتواست و هزارتا مساله ديگر است. ما فقط ميرويم ميبينيم يك عده روي سن وول ميخورند و نميفهميم يعني چي!
ولي سالنها پر ميشود. چرا؟
براي اينكه همين را به جوانها ياد دادهاند. ببينيد جمعيت نسل جوان ما بسيار زياد است. از آدمهاي هم نسل من ديگر خيلي كم هستند. به همين علت اين بچهها فقط كار اينها را ديدهاند فقط! و فكر ميكنند تئاتر اين است. كسي كه دهه 70 به دنيا آمده اينها را ميبيند ديگر. جوان بيست و دو، سه ساله اكنون در تئاتر چيز ديگري نميبيند.
فكر ميكنم شما داريد اشاره به بازيگران سينما روي صحنه ميكنيد؟
نه لزوما! آمدن بازيگر سينما به عرصه تئاتر عيبي ندارد. اگر آنها بازيگرند همهجا جاي آنهاست. بايد برود بازي كند. ولي آخر بازيگر نيستند اغلبشان. اغلبشان شايد بازيگر سينما باشند اما توي تئاتر بلد نيستند بازي كنند. وقتي حرف ميزنند نميفهمي چه ميگويند. زبانشان ميگيرد، صدايشان درنميآيد، فيزيكشان حركت درست ندارد، بلد نيستند نفس بكشند. ابتداييترين چيز كه در تئاتر وجود دارد اين است كه تو بلد باشي از كجا نفس بكشي. ما حتي ديگر آن را هم بلد نيستيم. براي همين است كه ميگويم يك اتفاقات عجيب غريبي افتاده كه تئاتر حرفهاي از بين رفته است. ما ديگر تئاتر حرفهاي نداريم. تئاترهايي كه داريم عمدتا يا آماتور است يا دانشگاهي است يا علاقهمندي است يا...
منظورتان از تئاتر حرفهاي چيست؟
يعني اينكه حرفه است. اين يك شغل است. وقتي شغل باشد و بازيگر درست داشته باشد و كارگردان و متن و سالن و ابزار درست داشته باشد تماشاچي استقبال ميكند و ميآيد. قديم ما تئاترهايمان با هم تفاوت داشت. تئاترهايي هم بود كه تماشاگر جذب ميكردند. من تئاتر داشتم كه هزار نفر آدم پشت در ماندند. الان چرا تئاترها اين طوري نيست؟ چرا يكجور ديگري اصلا برخورد ميشود. براي اينكه حرفه ما از بين رفته. ما تئاتر حرفهاي كار نميكنيم. جنگولكبازي درميآوريم.
خب چه چيزي از تئاتر ما حذف شده كه به قول شما حالا جنگولكبازي شده است؟
همهچي حذف شده. متن حذف شده، محتوا حذف شده. اينها مهمترين چيزهاست. 50 درصد هر تئاتري متن آن است. ما اين 50 درصد را نداريم.
يعني چي حذف شده؟
يعني كه حذف شده. شما كجا يك متن درست و حسابي كه سرو ته داشته باشد ميبيني؟
آيا براي همين است كه شما هميشه سراغ متنهاي شناخته شده ميرويد؟
بگذاريد يك جور ديگر توضيح دهم. براي من مسائل اجتماعي خيلي مهم هستند و خيلي دلم ميخواهد آدمي كه ميآيد مينشيند تئاتر مرا نگاه ميكند بفهمد من چه ميگويم. مسائل اجتماعي معضل من هستند.
پس نبود متن خوب يعني دور بودن محتوا از مسائل اجتماع و اصولا مسائل انسانها؟
بله! يعني متنها و نمايشهاي روي صحنه اغلب هيچ رابطهاي با جهان دوروبرشان ندارند. من به شخصه فكر ميكنم به اين دليل تئاتر كار ميكنم كه حرفي براي گفتن داشته باشم.
بنابراين مساله ديگر اين است كه نمايشها حرفي براي گفتن ندارند؟
بله. لااقل من بايد دركارهايم حرفي براي گفتن داشته باشم. نميدانم بقيه چه كار ميكنند ولي من بايد حرف داشته باشم تا بتوانم تئاتر كاركنم.
دليل اعتراضتان را گفتيد. نوع اعتراضتان چيست؟ اجرا در يك سالن كوچك؟
خوب چه كار كنم؟ كجا بروم؟
اصلا به نظر شما تئاتر حتما به سالن احتياج دارد؟
نه! توي خيابان هم ميتوان كار كرد. اصلا من معتقد به اين چيزها نيستم. براي همين هم در كافهتريا كار كردم. نخستين نفر هم بودم.
پس لزوما نبايد كارگردان زير بار بعضي مقررات دستوپاگير برود؟
به هيچوجه! متاسفانه كساني كه براي هنرمندان و براي بودجه تئاتر قانون تصويب ميكنند در نظر نميگيرند اين پول بايد براي هنرمندان باشد و بايد براي هنرمندان خرج بشود. براي چي بايد من در اين سالن كار كنم؟ يا آدمهايي مثل من در سالنهاي فسقلي كار كنند؟ چون امكانات را بايد از جيبشان بدهند. بعد اين همه پولي كه قرار بوده در اين حوزه هزينه شود چي شد؟ كو؟ پول ما كو؟ چه اتفاقي برايش افتاده؟ اين پول بايد خرج تئاتر اين مملكت بشود. شما وقتي به هركجاي دنيا ميرويد و تئاتر ميبينيد همه چي حتي بودجه تفكيك شده است تئاتر حرفهاي هست، تئاتر دانشجويي هست، تئاتر آماتور هم هست، يك نوع ديگر هم هست كه همان تئاتر علاقهمند هست و البته هزارجور ديگر هم ممكن است پيدا شود ولي مال ما همهاش شده همان علاقهمندي.
و شما اين پيشبيني را ميكرديد كه سراغ شما بيايند و بپرسند چرا منيژه محامدي در چنين سالني دارد اجرا ميرود؟
به هر صورت من معترضم. من جزو معدود آدمهايي هستم كه از قبل از انقلاب دارد تئاتر كار ميكند. من در كارنامه كاريام نزديك به 100 تئاتر كار كردهام. كي اندازه من كار كرده؟ من كجاي تئاتر اين مملكت قرار دارم؟ چه حرمتي گذاشته شده به من؟هيچ! نه فقط من، آدمهايي مثل من هم اين اتفاق برايشان افتاده. براي آقاي علي رفيعي كه پيشكسوت تئاتر است چه حرمتي قايل هستند؟ براي خانم صابري مثلا. يعني ما سه تا فقط مانديم. هيچ كس ديگر نيست. من كه حالا كمتر كار كردهام چون يكي، دو سال قبل از انقلاب آمدم ايران، آنها از من هم بيشتر كار كردند. چه احترامي وجود دارد؟ چه اتفاقي دارد ميافتد؟ بقيه كجا هستند؟ بيضايي كو؟ چرا بايد بيضايي برود در يك مملكت ديگر بنشيند؟ چرا نبايد اينجا الان كار كند؟
يا زندهياد سمندريان!
آقاي سمندريان نتوانست كارش را كار كند و رفت. بعدا همه خودشان را برايش كشتند. فقط وقتي بميريم برايمان خودكشي ميكنيد؟ وقتي هستيم كاري كنيد. من الان از آقاي مرادخاني تقاضا كردم كه يك تئاتر اجراكنم، حالا شما شاهد! ببينيد اگر جواب مرا داد. من منتظر جوابم. به من ميگويد شما هر وقت خواستي در اتاق مرا باز كن و بيا! من سه ماه است ميخواهم از ايشان وقت بگيرم. منشي ايشان به من وقت نميدهد. به من ميگويند تو وقت نميخواهي هر وقت خواستي در را باز كن بيا تو. ميگويم من با ادبم زنگ ميزنم ميگويم كي بيايم شما وقت نميدهيد به من! اين است كه تئاتر حرفهاي نداريم. حالا هر كس پول دارد ميرود تالار وحدت. من شنيدم شبي سه ميليون تالار وحدت ميگيرد. شبي سه ميليون بدهي بروي تالار وحدت تئاتر اجرا كني؟! براي چي؟ براي چي؟ يا نميدانم اين سوراخهايي كه درست كردند، حافظ و امثالهم، شبي يكي، دو ميليون تومان از بچههاي بدبخت ميگيرند. براي چي؟ اينها مال دولت است. ما چرا نبايد ازش استفاده كنيم؟ چرا بايد پول بديم؟ هميشه 20 درصد گيشه را برميداشتند خب حالا هم بردارند ولي قرار نيست اين برخوردها را با ما بكنند. اينكه كي هستي؟ بلدي؟ اينكارهاي؟ مهم نيست اينها! مهم نيست. فقط پول داشته باشد و علاقهمند باشد تئاتر اجرا كني كافيه؟ من به دانشجوهايم هميشه ميگويم كه واقعا دنبال چي داريد ميرويد؟ برويد دلار بفروشيد بخدا! ارزش مالي بيشتري برايتان دارد. دستكم ممكن است اگر طرف برود دلار بفروشد فردا بتواند صرافي باز كند. ما چه خاكي بر سرمان كنيم. كي بوديم؟ كي هستيم؟ كه خواهيم بود؟ هيچ فرق نكرده.
خانم محامدي شما گفتيد هميشه دغدغه اجتماعي داشتيد. حالا با اين دغدغه چرا اين متن را انتخاب كرديد؟ به چه دغدغه اجتماعي شما ميپردازد؟
اين سوال هم سوال جالبي است. من اين نمايش را سالهاي خيلي پيش در سال 53 همان 10 ماهي كه تهران بودم، ضبط كردم با بازي داريوش مودبيان و فرزانه تاييدي و بعد از آن با يك نمايش ديگر كه بعد از انقلاب در تئاترشهر كار كردم و متنش را چاپ كردم كه در آن اتفاقا حدود 15 صفحه آنجا درباره تئاتر آف آف برادوي توضيح دادم چون اين نمايش هم جزو آن است. اينكه چرا اين نوع تئاتر به وجود آمد. جنگ ويتنام و جنبشهايي كه در آن دهه اتفاق افتاد باعث شد كه در تئاترهاي كوچك رونقي پيدا شود چون همه اتفاقها در برادوي بود و در تئاترهاي بزرگ. آدمهايي مثل البي و اينها كه تازه كارشان را شروع كرده بودند پناه آوردند به اين نوع تئاترها تا جلوي آنها بايستند. البته ما در موقع جواني اين جور كارهايمان را كردهايم حالا معلوم نيست جلوي كي ميخواهيم بايستيم! كمي داستانمان فرق دارد البته مثل همه چيزهاي ديگر! ملفي نويسنده اجتماعي است و مسائل اجتماعي و مسائل روز را در كارهايش دارد. اين نمايش هم ضدصنعت است. نه صنعت به صورت درست آن بلكه به صورت غلط آن. مثلا اگر شما الان در روزنامه بخوانيد كه هر چيز مزخرفي براي انسانها خيلي خوب است امريكاييها صف ميكشند ميروند ميخرند. يعني اينقدر تبليغات برايشان مهم است. مثلا اين شخصيت نويسنده در اين نمايش با اين تبليغات و با اين فضاي ماشيني، وقتي با دختري آشنا ميشود كه در عوض اينكه با او چهار كلمه حرف بزند، ميگويد عروسي من بايد اين طوري يا آن طوري باشد، خب معلوم است كه عاشق يك دختر نحيف، ساده و نادان ميشود؟ به دليل اينكه همين دختر تمام خصوصيات يك انسان را دارد بدون هيچ شيله پيلهاي. خب اين يك معضل اجتماعي است. اين معضل اجتماعي براي من هم هست كه امروز دانشجوي من وقتي از من نظر ميخواهد درباره انتخابش، وقتي ميگويم فلان پسر يا دختر خوبي است پس چرا ازدواج نميكنيد؟ در جوابم ميگويد پول ندارد بابا! براي اينكه تمام ذهنيتها شده است اسكناس. همه انسانيت دارد تبديل به ماديات ميشود. اين حرفي است كه اين نمايش دارد. اينكه برگرديم به انسانيت. برگرديم به عشق. در دوره ما معني عشق ديگر وجود ندارد. همهاش رابطههاي كوتاهمدت و تمام ميشود و ميرود. همچنين مادري كه در اين نمايش هست و به جاي اينكه مادري كند تمام مدت ضد مادرانگي عمل كرده است. روبهروي دخترش ايستاده است. دختر را مجبور كرده برود كار كند و خرج مادر و خوشگذراني مادر را تامين كند. در صورتي كه به دختر اين فرصت را نداده كه نفس بكشد. اينقدر فرصت نداده كه دختر مجبور شده او را بكشد. اينقدر از هم دور بودهاند. صنعتي شدن و مسائل مادي دختر را مجبور كرده كه از هر اتفاقي كه دارد ميافتد فرار كند. به نظر من اين مساله اجتماعي روز ما هم ميتواند باشد و خيلي حرف براي گفتن دارد. البته دليل ديگري كه ما اين كار را اجرا كرديم اين بود كه شهره دلش ميخواست اين متن را كار كند!
پس عملا فرم و محتوا و حتي سالن اجرا همه در يك راستاست! در دورهاي كه اغلب دوست دارند آثار بزرگ كار كنند و سالنهاي بزرگ و دكورهاي آنچناني شما با انتخاب اين كار اعتراض خود را نشان داديد!
من صدتا كار انجام دادم. عقده سالن بزرگ را ندارم. همه عمرم هم نداشتم. تئاتر هم كار نكردم براي اينكه معروف شوم. هيچوقت. تئاتر كار كردم براي اينكه دلم ميخواسته تئاتر كار كنم. براي اينكه فكر كردم بايد مسائل اجتماعي را بگويم. من تئاتر كار ميكنم تا حرفي براي گفتن داشته باشم. اگر آن اثر حرفي نداشته باشد من بلد نيستم كار كنم. من كار سفارشي بلد نيستم انجام بدهم. نه اينكه بد است. من بلد نيستم. من بايد با متن عشق كنم بايد بتوانم كار كنم. هر كسي يك جور است ديگر. من هم اينطوري هستم و بعد هم اگر قرار به كار نكردن باشد كار نميكنم. اما مزخرف كار نميكنم.
مزخرف در تئاتر يعني چي؟
مزخرف يعني اينكه در تئاتر همين طور بيوقفه يك چيزهايي ميگويند و نميفهمي كه چه ميگويند. چيزي كه نتوانم با آن ارتباط برقرار كنم. البته براي من اين طوري است و قطعا براي يك نفر ديگر اين طور نيست. ممكن است او هم حرفش درست باشد. من اصلا توهين و تحقير كردن را نه دوست دارم نه انجام ميدهم. هر كسي نگاهي دارد. اين نگاه من است. شايد كسي ديگر طور ديگري كار كند و خيلي هم برايش خوب باشد و در واقع همه ما كه در اين گروه كار ميكنيم اين طوري هستيم كه بايد به كاري كه ميكنيم اعتقاد داشته باشيم. اينكه داريم چه كار ميكنيم مهم است.
تئاتر تجربي چي؟
تئاتر تجربي يعني اينكه تجربه كنيد. خب؟!
الان خيلي فراگير شده...
خب مد است ديگر! تئاتر تجربي با تئاتر تجربه شده فرق دارد. تئاتر تجربي يك جنبش و حركت است. اينها تئاتر تجربي نيست. اينها بيشتر دارند تجربه ميكنند. تجربه هم حرف نميشود. بايد تجربه كني و بگذاري كنار. تو بايد بروي سالن بگيري، تئاتر خوب كار كني، صدايت برسد، حالت خوب باشد، موسيقي خوب داشته باشي و تمام اتفاقهايي كه بايد درتئاتر بيفتد، بيفتد. اينكه شما يك جايي را بگيري و كارهاي مختلف را تجربه كني خيلي خوب است خيلي عالي است ولي تئاتر تجربي نيست...
تازگيها كار خوب هم ديدهايد؟
حتما كار خوب هم هست. آخرين كار خوبي كه ديدم... كار كوشك جلالي را دوست داشتم. سيستم گروه هُلم.
گفتيد خانم سلطاني اين متن را دوست داشت. آقاي محرابي را چطور انتخاب كرديد؟
فريدون را هم انتخاب كردم چون مرا دوست دارد! چون من شهره را دوست دارم و فريدون هم مرا دوست دارد! ولي از شوخي گذشته فريدون يكي از دانشجويان بسيار بسيار خوب من بود. هيچوقت پيش نيامده بود با هم كار كنيم. آرشام مودبيان پسرم هم، ما را در تله انداخت و سهتايي رفتيم و كار كرديم و شد نمايش «روز ولنتاين».
برش 1
با اتفاقاتي كه در سه، چهار سال اخير براي تئاتر افتاد، الان ديگر حرفه از بين رفته، ما نميدانيم چه كارهايم واقعا، اين وضعيت آدمها را مجبور ميكند كه طور ديگري نگاه كنند.
برش 2
من معترضم. به نظرم ديگر تئاتر حرفهاي نيست. تئاتر حرفهاي مرد. از همين چهار پنج سال پيش كه آن اتفاقات پيش آمد ما تئاتر حرفهاي كار نميكنيم. جنگولكبازي درميآوريم.