• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3118 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۶ آذر

نگاهي به فيلم «پرويز» به كارگرداني مجيد برزگر

توفاني پشت نفس‌هاي سنگين يك مرد...

سعيد احمدي پويا

ماشين لباسشويي مي‌چرخد و مي‌چرخد. ماشين ثابت گوشه اتاق است اما در درونش، توفان تكه‌هاي لباس برپاست. پرويز هم كنار ماشين لباسشويي نشسته است. صداي هن‌هن نفس‌هايش در طول فيلم، خبر از آشوبي در درونش دارد. فيلم «پرويز» روايت آشوب‌هاي دروني، فردي است كه هميشه ناديده گرفته شده است و پس از طرد شدن كامل، به يكباره تمام آشوب‌هاي درونش را به پيرامونش منتقل مي‌كند.
پرويز، مردي است كه در آستانه 50 سالگي، هنوز به بلوغ كامل نرسيده است. هنوز مخفيانه از سر بطري آب مي‌خورد و مرتب مورد انذار و نصيحت ديگران قرار مي‌گيرد. پرويز تمام تلاشش را مي‌كند كه مورد توجه پدر و ساكنان شهرك باشد؛ سعي مي‌كند تمام كارهاي آنها را انجام بدهد و در سكوت، به پند و توصيه آنان گوش دهد. مساله فيلم زماني آغاز مي‌شود كه اين تعادل به هم مي‌خورد؛ پدر تصميم مي‌گيرد ازدواج مجدد بكند و پرويز بايد از اين خانه و شهرك برود.
پرويز از وقتي خود را شناخته است، ساكن اين شهرك بوده است و هويتش در اين شهرك تعريف شده است؛ با تصميم پدر همه زندگي پرويز فرومي‌ريزد و تمامي هويت اجتماعي خودش را از دست مي‌دهد؛ از آنجا كه پرويز ديگر در شهرك سكونت ندارد، ساكنان شهرك ديگر نمي‌خواهند كه پرويز كار‌هاي‌شان را انجام بدهد و پرويز از آن شهرك طرد مي‌شود و هويت خود را از دست مي‌دهد.
«هويت» بشر با زندگي روزمره‌اش درآميخته است و همواره با محيط پيرامون شخص در ارتباط است؛ به عبارت ديگر، هويت، دروني كردن المان‌هايي از محيط پيرامون است كه شخص بر آنها چيره شده است. كريستين نوربرگ شولتز درباره اين رابطه مي‌گويد:
«ما ناگزيريم كه محيط زندگي‌مان را دوست داشته باشيم تا ردپاي وجودي‌اش را به دست بياوريم. زماني كه اين ردپا‌ها را بفهميم، آنها با ما آميخته مي‌شوند و بشر، هويت و اصالتش را بازمي‌يابد.»
هايدگر هم در كتاب «سكونت، ساختن و تفكر» دريافت هويت را از طريق سكني‌گزيني و در ارتباط با فهم اشيا مي‌داند. هويت پرويز از شهرك و تمامي اشيا و ساكنان شهرك گرفته شده است و طرد او از شهرك، گرفتن هويت پرويز از اوست و تمام هستي او بر سرش ويران مي‌شود.
بعد از اين اتفاق، شخصيت پرويز دگرگون مي‌شود و سعي مي‌كند اثرات فقدان حضورش را به پدر و تمامي اهالي شهرك اثبات كند. اين دگرگوني آرام‌آرام از شخصيت «محكوم» پرويز، يك شخصيت «حاكم» مي‌سازد. در نمايي از فيلم، پرويز در صندلي راست، روبه‌روي پدر، مي‌نشيند و غذايش را مي‌خورد و به پرخاش‌هاي پدر گوش مي‌دهد. بعد از طرد شدن از شهرك، پنهاني به خانه پدر مي‌آيد و تنها، بدون حضور پدر، روي صندلي مي‌نشيند. در صحنه آخر، پرويز جاي پدر مي‌نشيند؛ دگرگوني شخصيت پرويز با تغيير موقعيت پرويز در نماهاي تكراري، نشان داده مي‌شود.
صداي نفس‌هاي پرويز، به مانند هيولايي است كه درون او در حال بيدار شدن است. هيولاي درون پرويز، از پرويز شخصيت بي‌رحمي مي‌سازد كه ديگر به حيوانات و انسان‌ها رحم نمي‌كند و هيچ مرز اخلاقي را نمي‌شناسد. او وقتي مي‌فهمد پدرش در جلسه ساختمان حضور داشته است و در حضور پدر تصميم به خلع يد از پرويز و گرفتن مسووليت‌هايش (در ساختمان) شده است، تصميم به انتقام از پدر مي‌گيرد. همه شهرك مي‌دانند كه پدر پرويز از سگ‌ها متنفر است و او براي انتقام از او، با گوشت‌هاي مسموم، تمامي سگ‌هاي شهرك را مي‌كشد تا پيش اهالي شهرك، پدرش در مظان اتهام قرار بگيرد.
اين كار آغازي براي پرويز است كه سويه شر خود را كشف كند و به سراغ اميال سركوب شده‌اش برود و توفاني كه پشت نفس‌هاي سنگينش پنهان شده بود، تمامي پيرامون پرويز را ويران كند؛ او با پاپوش درست كردن براي اكبرآقا، جاي او را مي‌گيرد و سرنگهبان مركز خريد مي‌شود. اين روند تا جايي ادامه دارد كه از پرويز يك قاتل خونسرد و بي‌احساس مي‌سازد.
شخصيت «پرويز» با بازي عالي لوون هفتوان به گونه‌يي پرداخت شده است كه هيچ نشانه‌يي از احساسات در چهره و رفتارش نمايان نشود. در طول ماجرا، لحن صداي پرويز تغيير نمي‌كند و نشاني از شادي، عصبانيت يا غم در چهره‌اش ديده نمي‌شود. وقتي سويه خير پرويز، كنترل او را در دست داشت، اين چهره سنگي، او را به موجودي بي‌آزار و حاشيه‌نشين تبديل مي‌كرد؛ اما وقتي سويه شر پرويز طغيان كرد، چهره سنگي و خالي از احساس او، وجه ترسناكي براي اين كاراكتر ايجاد كرد؛ شخصيت قاتلي سنگدل كه در خونسردي كامل، جان يك آدم را مي‌گيرد.
در اين روايت دو شخصيت‌ زن حضور دارند كه بسيار منفعل هستند؛ آذر و مادر اشكان. شايد كارگردان به عمد خواسته است شخصيت‌هاي زنانه كه با احساسات گره خورده‌اند، در روايت كمرنگ باشند تا تصويري سنگي از اهالي يك شهرك ترسيم شود با اين فرض هم شخصيت آذر و رابطه اين شخصيت با پرويز، به درستي پرداخت نمي‌شود؛ در ابتداي روايت، آذر سعي مي‌كند با پرويز ارتباط برقرار كند و جاي خود را در روايت باز كند اما به تدريج از روايت حذف مي‌شود و در آخر روايت، به ناظري خاموش بدل مي‌گردد؛ از سوي ديگر، واكنش‌هاي پرويز به او، بسيار خفيف‌تر از واكنش نسبت به ساير اهالي شهرك است. در حالي كه با حضور آذر در خانه پرويز است كه تعادل زندگي پرويز به‌هم مي‌خورد. شخصيت «پدر» هم مانند شخصيت «پرويز» خالي از احساسات است. پدر در مكالمه با پرويز جواب‌هاي كوتاه مي‌دهد و تا حد امكان از صحبت با او پرهيز مي‌كند؛ حتي فراموش مي‌كند جريان ازدواج مجددش را به پرويز بگويد. رفتار خالي از احساسات پدر، سرمنشا رفتار و منش پرويز است. طرد كردن و بي‌اهميت انگاشتن پرويز، از او موجودي منزوي با اميال سركوب‌شده ساخته است. تمام اهالي شهرك، به پرويز نگاه ابزاري دارند و بعد از طرد شدن از خانواده، در يك تصميم جمعي، او را از شهرك طرد مي‌كنند. اهالي شهرك، به جاي آنكه با او همدردي كنند، نفر ديگري را جايگزينش مي‌كنند. در يك ديالوگ، پرويز به آذر مي‌گويد: «بعضي‌ها تا يه ذره هوا تاريك مي‌شه، زود چراغ‌ها رو روشن مي‌كنن.»
اهالي شهرك هم سعي كردند، همه چراغ‌ها را روشن كنند اما نشد كه نشد! مجبور شدند براي حفاظت از شهرك، تا صبح نگهباني بدهند.
سكانس آخر، پرويز پدرش را پاي ميز مي‌نشاند اما نه در جاي قبلي! پرويز، جاي پدر مي‌نشيند و او را به محاكمه مي‌كشد. اين‌بار پرويز است كه به پدر نهيب مي‌زند و مي‌خواهد كه حرف‌هايش را بگويد. با آغاز حرف‌هاي پرويز، قصه پرويز به پايان مي‌رسد و شخصيت «پرويز» در زمره شخصيت‌هاي به يادماندني و دوست‌داشتني سينماي ايران ثبت مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون