سوءقصد به جان رقصنده ...
محمد بلوچزهی
ما کجای تاریخ ایستاده ایم؟ کجا واقعا؟! چه شده است ما را؟ چه؟! که این گونه عجیب گشتهایم و کم تاب و ناجوانمردانه تیشه به ریشه خویش میزنیم تا جایی که حتی تحمل یک نخل تنها و بیکس و بی آزار اما با ابهت و پرافتخار را هم نداریم؛ تک درختی که سالیان متمادی است در دل شنزارهای ساحل منحصربهفرد درک با قامتی استوار ایستاده، با سمفونی باد رقصیده؛ با نوای غریب متلاطم دریا دوچاپی گرفته و ناچ بلوچی با هر آواز غوکان مرداب، پرندگان کویری و مرغان دریایی همنوا شده، شعر گفته، ترانه سروده، چرخ خورده و دلربایی کرده و کرشمه و ناز و خودنمایی نموده و هنرنمایی برای گردشگران آشفته حال! حال این نخل تنهای کهنسال ساحل درک که چند سالی می شود مرهمی گشته برای خستگی و پریشان حالی و تسکین آلام مشتاقانش از سرزمینهای دور و نزدیک و منظرهای بیبدیل و چشماندازی کمنظیر خلق كرده پیش چشم گردشگران از اقصی نقاط کره خاکی و سالیان دراز و متمادی است سخاوتمندانه سفره پررزق و روزیاش را بر ساکنان روستای ساحلی درک در بندر چابهار پهن کرده و سایه پرمهرش را بر سر هر رهگذر خستهای، هر گردشگر مشتاقی، هر مسافر در راه ماندهای و هر طبیعت گرد اهل دلی گسترانده. اکنون کیست یا چه کسانی هستند این بیرحمان، این نامروتها، این شیادان و جلادان، این مخلان توسعه، این دشمنان زیبایی، این قسم خوردگان طبیعت و این چشمسفیدان بیشرم تنگ نظر که این گونه با قساوت تمام کمر به قتل و نیستی یک نخل تنها و زبان بسته بستهاند؟! مگر جای چه کس یا کسانی را تنگ كرده است که به جای تیمار و آب پاشیدن و کود دادن به نخل غریب و تنها و پیپناه و بیکس گازوئیل بر ریشه و ساقه زیبا و تنومندش بپاشند تا برای همیشه از هستی ساقطش کنند؛ پناه بر خدا! پناه بر خدا و امان و فغان از این تفکر شوم خوفناک شیطانی کهحتی اگر درختی نیز در جایی محور قرار گیرد و جریان ساز شود و به کانون توجهات و توسعه بدل گردد و مرکز صقل زیبایی شود و جذابیت؛ از آن هراس باید داشته باشند و برای نیستیاش کمر همت باید ببندند که نشاید رقیبی قدر شود روزی، روزگاری برای تفکرات پوشالی شان!هیهات.
گیریم که شما شیاطین بدشگون، شیادین تهی مغز و زبون و دشمنان زیبایی و دوستداران زشتی و پلشتی و خون با ترفندهای مختلف اهریمنی خویش زبانم لال این نخل تنهای رعنا را از بیخ برکنید و از ساقه قطع و یا نه در کمترین حالت ممکن بزنید شاخ و برگ و زلف و مویش را و یا اسید بپاشید رخ و رویش را که به ظن خویش از زیبایی ساقط شود اما این روی رویایی دیگر که غروب را پیوندی ناگسستنی با افق و دریا زده چه خواهید کرد؟ یا که نه آن سوی دیگر زلف نقرهگون کویر را گره خورده است با آبی بیانتهای دریا چه توانید كرد؟ مگر نشنیدهاید حافظ را؟ نخواندهاید سعدی را؟ شیخ بهایی را یا که داستان و راستان و آیات و روایات خدایی را؟! عذر خواهم و پوزش میطلبم؛ پاک از یاد برده بُدم، به راستی شما را چه به حافظ، به سعدی، به شیخ بهایی و به آن گفتار اصیل کبریایی، اما یادآور خواهم شد یک مثل معروف ایرانی را که شاید به گوشتان خورده باشد این گفتار نورانی را که بیان می دارد: «چراغی را که ایزد برفروزد/ هر آن کس پف کند ریشش بسوزد...» ریشتان خواهد سوخت و ریشهتان نیز از بیخ و بن و بنیاد کنده خواهد شد دودمانتان نیز که با زیباییهای طبیعت این گونه سر تقابل دارید و جنگ و یا هر آنچه هستیبخش باشد و شورآفرین رقیب و خطری جدی برای خویش می پندارید! دست بردارید از به دار کشیدن و به مسلخ کشاندن طبیعت؛ دست بردار شوید برادر! نقش«درک» را آن بزرگ هنرمند هستی منحصربهفرد و بیبدیل بر بوم کویر نقاشی كرده و زلف زیبایش را گره زده با دریا و نخل و ماسههای مروارید گون و شنین و رو و رخسارش را تمییز داده به آبی آب و زردی طلاگون و جواهر مانند آفتاب، بنابراین از قهر زمین و زمان بترسید که روزی دامن مخلان طبیعت را خواهد گرفت؛ آن روز نزدیک است پس توبه کنید؛ درنگ در کارتان. ساحل رویایی«درک» در بندر چابهار که زلف نیلگون دریا را با کویر پیوند زده تازه چند سالی است به شهرت ملی و بینالمللی رسیده و اکنون میزبان گردشگران از سرزمینها دور و نزدیک است اما متاسفانه اواخر هفته گذشته فرد یا افرادی ناشناس دشمن طبیعت در اقدامی غیرانسانی پای تک نخل زیبای این ساحل گازويیل ریختهاند که بیم آن میرود درخت خشک شود و از بین برود. حال پرسش اینجاست چرا ساحلی که در جهان نمونه آن کمنظیر است و از قضا در فهرست آثار ملی نیز به ثبت رسیده بدون نظارت و پاسبانی به حال خود رها شده تا جایی که حتی طی سال های اخیر این مکان منحصربهفرد دستخوش گزند و آسیبهای فراوان شده و اکنون نیز پس از این اقدام انذار کننده هر خطری متوجه نخل تنهای درک شود، قصور آن به پای متولیان عرصه گردشگری نوشته خواهد شد؛ همین. خیر پیش.