مبارزه منفي با بيكاري
نگار مفيد
كيست كه نداند بيكاري فقط بيپولي نيست، با خودش هزار مصيبت و دردسر ميآورد و هوار ميشود روي سر آن بختبرگشته خانهنشين. حرف از بيكاري كه ميشود، اجارهخانه عقبافتاده و پول خورد و خوراك و قبضهاي آب و برق و گاز توي ابر بالاي سرمان باز ميشود. اما بايد طعم بيكاري را چشيده باشي، تا باور كني خانهنشيني از هزار معضل مالي جانكاهتر است. صبح از خواب بيدار ميشوي و كاري براي انجام دادن نداري. چند روز مگر ميتواني خودت را با كارهاي خانه سرگرم كني؟ كتاب بخواني و لذت ببري كه چه خوب است وقت آزاد پيدا كردم؟ بيكاري مثل يك اندوه سهمگين از لابهلاي هر خوشخيالي ساختگي خودنمايياش را آغاز ميكند. براي همين است كه معضل اين روزهاي ما فقط بيكاري نيست، گاهي هم ترس از بيكاري است كه ميشود يك مرداب عميق و ميشود پركاري. نه نگفتن به هر پيشنهاد كار ممكن فقط به خاطر چند لحظه ترس از خانهنشيني. «من كار دوم را قبول كردم، تا خيالم راحت شود. فكر كردم يك پول اضافه ميگيرم و هم پساندازش ميكنم و هم خيالم راحت است كه اگر كار اول به مشكل خورد، دستم خالي نميماند.» اين جمله را از زبان يكي از دوستان شنيدم، آدمي مجرد كه هنوز به دغدغه اجارهخانه و قسط سر ماه نرسيده است. حرفش براي من باورپذير بود، ما روزنامهنگارهاي ترسيده از بيكاري هميشه همينطور خودمان را دلداري ميدهيم. تا آنكه چند روز بعد، در يك بعدازظهر گرم و طاقتفرسا كه مجبور شدم سوار آژانس شوم و رانندهاش پسر 28-29 سالهاي بود، متوجه شدم كه فقط روزنامهنگارهاي ترسيده نيستند كه مسووليت پشت مسووليت قبول ميكنند. راننده آژانس به من ميگفت: «عصرها ميآيم آژانس و صبحهايم را مشغول به كارم. درآمدش هم بد نيست اما هيچكس به آدم قول نميدهد كه تا هميشه اين كار پابرجاست.» او خودش چند نفر ديگر از دوستانش را معرفي كرد كه همهشان وضعيتشان شبيه به هم است. هر كدام به نوعي كار دوم و سوم قبول كردهاند، نه فقط به خاطر آنكه درصد تورم بيحساب و كتاب است، بلكه گاهي از اين نظر كه وحشت از خانهنشيني آنها را از خانه فراري داده است. ميترسند از اينكه خودشان را توي چرخه بيكاران جامعه ببينند و توي آمار يكي از آن ميليونها نفر باشند. همين آدم بود كه برايم داستان روزي را گفت كه « با خودم به اين نتيجه رسيدم يا الان بايد روزي 14 ساعت كار كنم، يا هيچوقت رنگ آرامش را نميبينم. همهاش ميترسيدم كه يك روز حكم تعديلم را بدهند دستم و بگويند به سلامت. الان اما نفسم از جاي گرمتر بلند ميشود. فكر ميكنم اگر هم حكم را دستم بدهند، حداقل خانهنشين نميشوم و پول بنزين ماشين را درميآورم.» به اين صورت است كه ما نه فقط با معضل بيكاري دست و پنجه نرم ميكنيم، بلكه گاهي هم معضل پركاري است كه كلافهمان ميكند. معضلي كه نه وقت تفريح براي آدم باقي ميگذارد، نه فرصت معاشرت دوستانه و خانوادگي. ميشويم آدمهايي كه خودشان را گم ميكنند لابهلاي فرصتهاي شغلي و دل ميبندند به درآمدهاي پروژهاي و شببيداريهاي كاري.