• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5456 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱۹ فروردين

به بهانه 100 سالگي انتشار «افسانه» نيما يوشيج كه سنگ بناي شعر جديد فارسي شد

دست اين طُرفه پسر، هر دو خون‌آلوده

فرزندان «شعر نو» اين «پسر خيالي» نيما هر كدام به شيوه پدر از رسم مالوف تن مي‌زنند

علي ياري

نخستين بخش از منظومه افسانه كه آن را سنگ‌بناي شعر نو فارسي مي‌دانند، اسفند 1301 در روزنامه قرن بيستم چاپ شد. اكنون مرز يكصد سالگي شعر نو را پشت سر گذاشته‌ايم. به اين بهانه به بازخواني دو تمثيل از نيما مي‌پردازيم كه بيانگر نگاه او به شعر سنتي فارسي و آزمون‌هاي تازه‌اش در ساحت شعر فارسي است. كارهاي نخستين نيما از مسير ذهنيتي غنايي گذر كرده‌اند. رمانتيسم حاكم بر آثار اوليه كم‌كم جاي خود را به رئاليسم و سمبوليسم داد. كارهاي درخشان او همان‌هايي است كه اغلب تمثيلي‌اند. در ساختمان اين شعرها معنا عموما پيرامون نمادهايي مي‌چرخد كه يا برساخته نيما هستند يا در ساختي تازه به كار گرفته شده‌اند. تمثيل براي او ابزار تبيين معنا در ذهن مخاطب است. اصولا نيما هرچه جلوتر مي‌آيد با فاصله‌گيري از ذهنيت غنايي به تمثيل و نماد بيشتر گرايش پيدا مي‌كند (بنگريد به: داستان دگرديسي: 1381). روايت نيز ركن اصلي هنر شاعري اوست. در روايتگري هم بيشتر ميل دارد نشان بدهد؛ نه واقعيت محض را البته، بلكه او اجزايي از واقعيت را با خصلت‌هايي از نماد موردنظرش مي‌آميزد و با زباني كنايي و غيرمستقيم كه كارويژه تمثيل است، فضاي شعر را سامان مي‌دهد. همين ترفند است كه مجال تاويل را در شعرهاي نمادگرايانه او گسترش داده است.  اين ذهنيت تمثيل‌گرا حتي در جاهايي از مكتوبات او نيز خود را آشكار مي‌كند. راهي كه او براي تحول در ساختمان و درون‌مايه و شيوه‌هاي بياني شعر فارسي برگزيد، راهي دشوار بود. درافتادن با سنت‌هايي هزارساله به درك عميقي از دگرگوني‌هاي ادبيات در مقياس جهاني نياز داشت. نيما تاحدود زيادي اين درك و بينش را با مطالعه آثار فرنگي دريافته بود. ارديبهشت سال 1308 در نامه‌اي به ذبيح‌الله صفا مي‌گويد با ترقي و تكامل زمانه بايد پيش رفت و براي «انقلاب ادبي» بايد «بين‌المللي» بود (نامه‌ها: 296). به‌ نظرم اين نامه يكي از آثار مهم نيما است. نيما از تجددي كه در دوره مشروطه در شعر فارسي پيش آمد، انتقاد مي‌كند. اصولا آن را تجدد واقعي نمي‌داند. آنچه در آن روزگار به «شعر وطني» موسوم شده بود، او را راضي نمي‌كند. مي‌گويد اين كارها بيشتر تقليدي بوده‌اند. شعرهاي اين دوره خاصيتي «بازاري» يافته بودند. مراد نيما به ‌احتمالِ زياد ناظر به سادگي زبان شعر دوره مشروطه و طرح مسائل روز و انتقادهايي از اوضاع زمانه است. كاري كه گاه شعر را تا حد بيانيه يا مجموعه‌اي شعاري پيش مي‌بُرد. به باور او اختلاط نادرست قديم و جديد به شعري انجاميده بود كه «كاريكاتور» بود. عقابي ساخته شده بود كه دست‌وپاي فيل داشت. چيزي ناهمگون و بي‌خاصيت. نه عقاب بود، نه فيل (همان: 299).  نيما در نامه به صفا، «ادبيات» را «موجودي زنده» دانسته، موجودي كه حيات دارد، ولي بي‌حركت مانده است. تحير او به همين سبب است. بعد تمثيلي مي‌سازد كه گوياي انديشه او براي دگرگون ‌كردن شعر فارسي است. نيما گفته همه‌چيز درحال تغيير و دگرگوني است. به صفا گفته در اين تغيير مداوم، از نظر تو دو چيز «قائم‌بالذّات» باقي مانده‌اند: خداوند و ادبيات ايران. گفته ادبيات ايران كه صدها سال از زمان عنصري و سعدي تا امروز قائم‌بالذات باقي مانده بود، پير و درمانده و از يك‌جاماندن خسته شده بود. سال‌ها پيش، روزي از اقليم «آمل» (يوش) گذر كرد. كسي دست او را گرفت. هراسان شد. پيش از آن كسي به او التفات و توجهي نداشت، چون به او نيازي نداشتند. اگر كسي به او توجه مي‌كرد، نه از سر نياز كه از روي عادت بود. حتي اگر او را دوست ‌مي‌داشتند، در اين دوستي صميميتي نبود، تقليدي از گذشتگان خودنمايي مي‌كرد. مي‌گويد هيچ‌كدام از معاصران من، حتي آنها كه «شيخ و پيشرو زمان» پنداشته مي‌شدند، نتوانستند از اين پير نگهداري كنند. وقتي هم خواستند لباسي نو براي اين پير دست‌وپا كنند، نتوانستند. يكي از او پرسيد اسم تو چيست؟ گفت: ادبيات ايران. تو (ذبيح‌الله صفا) به او لقب قائم‌بالذات بخشيده‌اي، اما اين پير «دشمني» داشت كه از القاب هراسي نداشت. مي‌گويد اين پيرمرد ناتوان هروقت چشمش به من مي‌افتد، بر خود مي‌لرزد. فرياد مي‌كشد و مي‌خواهد بگريزد. عصايش را مي‌جويد. حال ‌آنكه عصايش را از او گرفته‌ام. وقتي مي‌فهمد، بيشتر مي‌ترسد. خانه ‌و كاشانه و زادورودش را گم كرده است. مي‌پرسد راه خانه‌ام از كجاست؟ نمي‌داند كه من مدت‌هاست اين راه و پل‌هاي پشتِ‌سر را خراب كرده‌ام. نيما مي‌گويد اگر در جفا به اين پيرمرد بايد از كسي انتقام كشيد، آن شخص من هستم كه به اين «پير درمانده» رحم نكردم (همان: 298-297). نيما در شعرهاي تمثيلي، ميلي به رمزگشايي از نمادها ندارد. آن را به ‌عهده خواننده مي‌گذارد، اما در اين تمثيل خارج از جهان شعر خود ساخته است، خودش از شخصيتِ نمادِ «پيرمرد» ابهام‌زدايي مي‌كند.  نيما نزديك به چهار سال پس از نامه به ذبيح‌الله صفا و ساخت «تمثيل پيرمرد»، شعري تمثيلي با عنوان «پسرِ خيالي» سروده و اين‌بار شعر نو را در قالب جواني رشيد و زيبا تصوير كرده است. اين شعر در «مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج» كه زنده‌ياد سيروس طاهباز گردآوري، تدوين و منتشر كرده نيامده است. شعر «پسر خيالي» در دفتري با عنوان «صد سال دگر» (انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسي: 1396) آمده است. اين دفتر، مجموعه‌اي است از اشعار نيما كه تا سال انتشار آن جايي منتشر نشده‌اند. كتاب به ‌تصحيح و كوشش سعيد رضواني و مهدي عليايي مقدم و از روي اسناد و دست‌نوشته‌هايي از نيما تدوين شده است كه در بايگاني كتاب‌خانه فرهنگستان زبان و ادب فارسي  نگهداري مي‌شود. شعرهاي اين دفتر به ‌ترتيب تاريخ سرايش (بهمن 1301 تا ارديبهشت 1335) تنظيم شده‌اند. چند شعر بي‌تاريخ هم در بخشي با عنوان «اشعار بي‌تاريخ» در پايان كتاب آمده است.  «پسرِ خيالي» شعري است كه بايد در مجموعه كارهاي نيمه‌سنتي نيما دسته‌بندي شود. قالب آن چهارپاره است. مصرع‌هاي «اول و سوم» و «دوم و چهارم» هم‌قافيه‌اند. وزن مصرع‌هاي اول و سوم، بين «رملِ مثمنِ مخبونِ اصلم/ محذوف/ مقصور/ اصلمِ مسبغ» (فاعلاتن، فعلاتن، فعلاتن، فع‌لن/ فعلُن/ فعلان/ فع‌لان) در نوسان است. نيما از همه زحاف‌هاي بحر رملِ مخبون بهره برده است. هر كدام از مصرع‌هاي دوم و چهارم، دو پاره و هر پاره در وزن «فاعلاتن فعلُن يا فع‌لن يا فع‌لان» سروده شده است. با همين اسلوب، بند هفتم تنها دو بيت است. قافيه‌اي هم ندارد. گذشته از صورتِ شعر كه نشانه‌اي است از كوشش‌هاي نيما و بايد آن را در جنبِ ديگر آزمايش‌هاي نخستين او براي دگرگوني ساختار شعر فارسي ارزيابي كرد، درون‌مايه تمثيلي شعر از روياهاي او در راهِ شعر نو پرده برمي‌دارد. شعر، شب پنجم دي‌ماه 1311 سروده شده است. نيما آن را در قالب بازخواني خوابي كه ديده، روايت كرده است.  نيما مي‌گويد خواب ديدم پسر خيلي مقبول و طُرفه‌اي دارم: هر دو دست اين پسر خون‌آلود است. پسري كه با وجود خردسالي، همچون برزگراني روستايي چالاك است. چهارستون بدنش در آهن زره‌پوش شده است. نگاهي برّا همچون خنجر و نفسي آتشين دارد. اگر بر درختي خشك هم دست بكشد آن درخت غرق در گل و ميوه مي‌شود. هركجا مي‌رود، مردم غرقِ تماشاي او در پي‌اش روانه‌اند. رهگذران به استقبالش مي‌آيند و آرزو دارند روي او بوسه‌اي بزنند. از كشاورز و آهنگر گرفته تا مردي كه در كلبه‌اي دور اتراق كرده و نان خالي قاتق مي‌كند تا آن شكارچي كه تفنگش را بر دوش انداخته، همه به او نگاه مي‌كنند و با ديدن رويش شادمان مي‌شوند و «طرفه‌حالي دارند.» با اين‌همه رعنايي، اين پسر به من كه پدرش باشم، ديگر اعتنايي ندارد و با من سخني نمي‌گويد. اين پسر كه از خونِ من پرورده شده و همچون سخني بر لبِ من جاري شده است، اكنون به هيات نوجواني در همه‌جا راه مي‌پويد و به هر جايي سرك مي‌كشد. پسرم در هيچ انديشه و بيمي نيست و من با خودم مي‌انديشم: «چه عزيزي دارم/ چه پسرْ نادر و نو» (صد سال دگر: 149-148).  اين تمثيل در ادامه خوش‌بيني نيما به آينده شعر نو ساخته شده است و آنجا هم او تمثيلي به كار برده است. او در آن تمثيل شعرهاي نو خود را به غريباني تشبيه كرده است كه به اقليمي تازه پا گذاشته‌اند و پيش‌بيني كرده است آنها سرانجام با برانداختن رسوم كهن، بر بوميانِ فرتوت آن اقليم چيره خواهند شد (نامه‌ها: 139). نيما وقتي شعر «پسر خيالي» را سروده و به خوش‌اقبالي آن ايمان داشته كه هنوز تنها يازده سال از انتشار آثارش گذشته، هنوز شعرهاي مهم كارنامه شعري‌اش را نسروده و هنوز به آن سمبوليسم دلخواه و تاويل‌پذير در شعرهايش نرسيده است.  در تمثيل نخست، شعر سنّتي ايران پيرمردي بود كه هنگام گذر از آمل (يوش)، نيما دستش را گرفته و با بي‌رحمي عصاي او را به كناري انداخته و راه قديمي خانه‌اش را ويران كرده بود تا پيرمرد دوباره به آن‌جا بازنگردد. كساني از روي عادت خواسته بودند دست اين پيرمرد را بگيرند، اما كارشان بيهوده بوده است. نيما بوده كه در ظاهرِ دشمن، ولي در مقام دوستِ راستين خواسته به اين پيرمرد كمك كند. گويي همان رگ‌زنِ حكايت سعدي است: «چو فاصد كه جراح و مرهم‌نه است.» نيما همان است. خواسته با جادوي هنر خويش و مرارت و مهارت، جان و جواني تازه‌اي در كالبد فرتوت آن پيرمرد بدمد.  نيما در تمثيل «پسرِ خيالي» گفته است: «دست اين طرفه‌پسر/ هر دو خون‌آلوده» (صد سال دگر: 148). چرا دستان اين پسر خون‌آلود است؟ در تمثيل نخست نيما گفته با پيرمرد دشمن است، اما سخني از كشتن و ازميان‌برداشتن او نيست. آيا او و پيرمرد (نيما و شعر كهن) سرانجام به نبرد تن مي‌دهند؟ بعد پسر خيالي (شعر نو) به ياري پدر (نيما) آمده است و دستان او هم به خون پيرمرد (شعر كهن) آلوده شده است؟ اگر چنين باشد، گويي «پسر خيالي» با وجود برنايي به ياري پدر شتافته تا دشمني را از ميان بردارد و اينك پيروزمندانه از كارزاري برگشته است. به همين دليل است كه باوجود دستان خون‌آلود، هيچ‌كدام از اطرافيان از او بيمي ندارد، سهل است كه همه با روي باز پذيره‌اش مي‌شوند. دوست دارند در برش بكشند. گويي در تمثيل «پسر خيالي» سرانجام كوشش‌هاي نيما به بار آمده است. از كوشش‌هاي خويش براي نوكردن شعر فارسي خرسند است. اكنون پسري برنا و رعنا دارد. در كارزار او با سنّت‌گرايان همراه نيما در ميدان نبرد بوده است. در اين تمثيل، شعر نو پس از يك دهه (1311-1301)، به‌رغم ريشخندهايي كه نيما در پي انتشار آثاري همچون افسانه از جانب اديبان سنّت‌گرا شنيد، در هيات نوباوه‌اي نمايان شده است كه گروهي در پي‌اش روانه‌اند. به هركجا پا مي‌گذارد، مردم به استقبالش مي‌آيند. آن پيرمرد ناتوان، جواني از سرگرفته است و اكنون دم مسيحايي دارد. درخت خشكيده را بارآور مي‌كند. درعينِ نوجواني، چالاك است و آماده كارزار. نوجواني است كه ديگر كاري به پدر خويش هم ندارد. راه را پيدا كرده است. اين‌جا و آن‌جا پيوسته در پويه و تكاپوست.  نكته ديگري كه در اين تمثيل خودنمايي مي‌كند، پرهيز او از ممثل‌قراردادن اشيا و پديده‌هاي بي‌جان در قصه است. اينكه او موجودي زنده (انسان) را ممثل روايت تمثيلي خويش گذاشته است، جالب است. حتّي از ديگر موجودات زنده مانند گياهان و ... هم چشم‌پوشي كرده است. برابرگذاشتن هنرهاي كلامي با انساني كه دوره‌هاي تولد، رشد، تكامل، پيري و زوال و مرگ را مي‌گذراند، موضوع كم‌اهميتي نيست. زبان‌شناسان سده نوزدهم ميلادي هم با نگاهي به زيست‌شناسي دارويني (نظريه تكامل)، زبان را به‌مثابه موجودي زنده فرض‌ مي‌كردند و كار آنان سرمشق نظريه‌پردازان زبان‌شناسي قرار گرفت. رد پاي آراي داروين در مباحث ديگر حوزه‌هاي ادبي سده‌هاي نوزدهم و بيستم هم ديده مي‌شود. از آثار نيما برمي‌آيد كه با آراي متفكران بزرگ غربي ازجمله نظريه داروين آشنا بوده. در نامه‌اي به رسام ارژنگي (12 مهر 1312) از رشيد ياسمي كه به «جلد غزالي و داروين رفته» و به قول نيما نوعي جبرگرايي (فاتاليزم) را تبليغ مي‌كرده، انتقاد مي‌كند (نامه‌ها: 504). جالب است كه نيما در حرف‌هاي همسايه هم وقتي مي‌خواهد درباره آمادگي شاعر براي سرودن شعر توصيه‌اي كند، تمثيلي به كار مي‌برد كه با موضوع حيات انساني آميخته است. مي‌گويد براي سرودن هر شعري «بايد نطفه گرفت، مثل زن‌ها آبستن شد، تحمل كرد، مهيا بود و زاييد» (حرف‌هاي همسايه: 121). او در تمثيل «غريبان/ بوميان» (شعرنو/ شعر كهن) هم از انسان به عنوان نماد بهره‌ مي‌گيرد. اكنون از پس صد سال آزمون براي نوكردن شعر فارسي، آن «پسر خيالي» خود مردي كهنسال شده است و فرزندانش نيز به شيوه پدر، از راه و رسم مالوف تن زده‌اند و به راه خويش رفته‌اند و حاصل آن، گونه‌هاي پرشماري در ساحت شعر معاصر فارسي بوده است.
* سطري از شعر «پسر خيالي» نيما يوشيج


    روایت رکن اصلی هنر شاعری نیماست. در روایت‌گری هم بیش‌تر میل دارد نشان بدهد؛ نه واقعیت محض را البته، بلکه اجزایی از واقعیت را با خصلت‌هایی از نماد موردنظرش می‌آمیزد و با زبانی کنایی و غیرمستقیم که کارویژه تمثیل است، فضای شعر را سامان می‌دهد. همین ترفند است که مجال تاویل را در شعرهای نمادگرایانه او گسترش داده است.
   راهی که او برای تحول در ساختمان و درون‌مایه و شیوه‌های بیانی شعر فارسی برگزید، راهی دشوار بود. درافتادن با سنت‌هایی هزارساله به درک عمیقی از دگرگونی‌های ادبیات در مقیاس جهانی نیاز داشت. نیما تاحدود زیادی این درک و بینش را با مطالعه آثار فرنگی دریافته بود.
   نیما از تجددی که در دوره مشروطه در شعر فارسی پیش آمد، انتقاد می‌کند. اصولا آن را تجدد واقعی نمی‌داند. آنچه در آن روزگار به «شعر وطنی» موسوم شده بود، او را راضی نمی‌کند. می‌گوید این کارها بیش‌تر تقلیدی بوده‌اند. شعرهای این دوره خاصیتی «بازاری» یافته بودند. مراد نیما به ‌احتمالِ زیاد ناظر به سادگی زبان شعر دوره مشروطه و طرح مسائل روز و انتقادهایی از اوضاع زمانه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون