نگاهي به فيلم «برادران ليلا» ساخته سعيد روستايي
قصه يك افلاسِ باشكوه
حسين شقاقي
داستان «برادران ليلا» با يك مراسم و آيين آغاز ميشود؛ سوگواري. در عين حال چندان از سوگ و غم خبري نيست. آنچه ميبينيم غلبه آيين و مراسمْ بر غم و سوگ است. اين آيين به غم شكل نميدهد (كاركردي كه آيينهاي فرهنگي نسبت به احساسات و عواطف طبيعي به عهده دارند) بلكه اساسا غم را حذف كرده و تكاليفي كلافهكننده را بر -به اصطلاح- سوگواران بار كرده است: بيش از يك سال به تن كردن جامه سياه، تعليق ازدواج و...
در ادامه با آيين ديگري مواجهيم؛ مراسم عروسي. اگر آيين و مراسم سوگواري، قاعدتا وظيفه دارد به احساسِ غم، شكلي فرهنگي دهد، آيين و مراسم عروسي همين وظيفه را نسبت به عشق و شادي عهدهدار است اما ميان شركتكنندگانِ آيين و مراسم ازدواج (خانوادهليلا) چندان خبري از شادي نيست بلكه دغدغه شكلِ شركت در اين مراسم بر همهچيز فائق است. نمايشِ فخر و شرف و احترام بر همهچيز غلبه دارد و اين نه تنها درباره خانواده ليلا بلكه درباره كل خاندان جورابلو، صادق است.
اين دو مراسم و آيين، نمايشهايياند پرتكلف و پرهزينه و ملازم با بايدها و نبايدهايي كه بيتوجهي به آنها نامحترمانه و مغاير با شرافت خانوادگي محسوب ميشود. نمايشهاي مجلل و باشكوهِ خانوادههاي اشرافي مخاطب سينما را به ياد آثاري چون پدرخوانده مياندازد. (سكانس بوسيدن دستِ جانشين بزرگ خاندان در برادران ليلا احتمالا تداعيگر شاهكار كاپولا است) اما اشتباه نكنيم. در داستان برادران ليلا تفاوت مهمي وجود دارد: اساسا اين خانوادهها به معناي واقعي كلمه اشرافي نيستند، بلكه صرفا نمايش اشرافي بودن ميان آنها نهادينه شده است. خانوادهها (كل يا قسمتي از) هداياي عروسي را از ميزبان ميگيرند و خود ميزبان براي تامين هزينه اين مراسم اشرافي به مفلسي چون اسماعيل اميد دارد تا پسانداز چندده ساله را به ازاي بزرگي كردن در اين نمايشِ مجلل پيشكش كند.
پشت اين مراسم و آيينها چيزي نهفته نيست كه بخواهد شرافتمندانه و محترمانه جلوه و نمايش داده شود؛ همهچيز خودِ نمايشِ شرافت و اشرافيت است، نه غمي هست و نه شادياي. همهچيز برساخته و مصنوعي است؛ بهويژه خودِ شرافت و اشرافيت كه در متن و محور اين نمايشهاي آييني است. عناصر طبيعي و اصلي زندگي، لذت، شادي و غم همگي جاي خود را به نمايش شرافت و احترام واگذار كردهاند.
نمايشِ شرافت و اشرافيت، پرهزينه است و اقتصادِ مفلس، بيمار، فاسد و رو به فروپاشي يك بافتِ فرهنگي و اجتماعي فقير، توان اين هزينه را ندارد. درنتيجه اين افلاس، نمايشِ شرافتْ خراب ميشود و احتراماتِ ساختگي پيش چشمان نظارهگر و مبهوتِ شركتكنندگان در آيين و مراسم مجلل و باشكوهِ عروسي نوه بزرگ خاندانِ جورابلو فروميريزد. فروپاشي آيين و نمايشِ شرافت، نقطه آغاز است براي رهايي از اين چرخه پوچ، باطل و بيمعنا و عزيمت به سوي چيزي واقعيتر، بلكه حقيقيتر، به اميد ايجاد بستري كه به مظاهر اصيل زندگي، به لذت و شادي، مجال ظهور دهد.
اين عزيمت با مقاومت از سوي شيفتگان آن آيين و مراسم همراه است و اسماعيل كه شيفته بزرگي كردن در اين مراسم و آيينها است (و خود بزرگترين قرباني آنها است) در برابر اين عزيمت ايستادگي ميكند؛ اما او نيز همچون آن مراسمها فرتوت و مفلس است. نهايتا آن افلاس- طبيعتا- به مرگ منتهي ميشود و در غياب آن نمايشهاي باطل، آنچه متولد ميشود شادي، غم، ترس و خودِ زندگي است.