به ياد نيلوفر بان كه ناگاه رفت
شكوفههاي زيباي گيلاس را تماشا كن
محسن آزموده
چطور باور كنم؟ باور كردني نيست. انگار همين ديروز بود. كي باورش ميشود كه يك سال گذشت، آن هم چه سالي، پر محنت و پر عذاب. ارديبهشت پارسال بود، اوايل سال، بعد از مدتها تماس گرفت و گفت يادداشتي نوشته و دوست دارد در اعتماد منتشر شود. گفتم بفرستيد، خيلي هم عالي است. درباره هانامي نوشته بود: جشن شكوفههاي گيلاس. اين طور شروع ميشد: «قله پر برف كوه فوجي در زمينه آبي آسمان و پنج درياچه اطرافش، احاطه شده ميان شاخههاي پرشكوفه درخت گيلاس...». گفت اگر ميشود در ارديبهشت منتشر شود، همزمان با بهار ژاپن. هفده ارديبهشت منتشر شد، با عكس خودش در ابتداي نوشته و عكسي از جشن شكوفهها در پايين ستون. خوشحال شد. خوشحال شدم كه باز ميخواهد بنويسد. گفتم باز هم بنويسيد، خيلي خوب است. اما ديگر خبري از او نشد. تا اينكه دو- سه هفته پيش، همسرم گفت او را در يك ميهماني ديده. فاطمه گفت بسيار از نوشتن گفت، اينكه دوست دارد باز بنويسد و در «اعتماد» منتشر شود. گفتم خيلي عالي است، حتما! حسرت خوردم كه در آن مهماني نبودم. فكر نميكردم كه ديگر او را نبينم كه ناگهان خبر برسد كه ديگر در ميان ما نيست.
نيلوفر بان را از سالها پيش ميشناختم، از اوايل كار روزنامهنگاري. هميشه تلفني صحبت كرده بوديم، به خاطر ندارم كه او را رويارو ديده باشم. نوشتههايش اما خوب بود، روان و زيبا مينوشت، از ادبيات و انديشه. حالا ديگر نيست تا درباره جشن شكوفهها بنويسد. در يادداشتش هايكويي از چي گتسو آورده بود:
گلها در نيكوترين حالت خويشند/ و نميدانند كه من/ پير ميشوم... در توضيح اين هايكو نوشته بود كه به فاني بودن زندگي و گلها اشاره دارد. نيلوفر بان اما پير نشد. او در نيكوترين حالت خويش پرواز كرد و حسرت ديداري ديگر را در دلها نشاند. خودش اين طور نوشته بود: «شكوفههاي زيباي گيلاس را تماشا كن، معلوم نيست چند بار ديگر فرصت ديدارشان را داشته باشي و قدر آنها را بدان چرا كه پرشورترين زيباييها، ناپايدارترين آنهاست»!