طيفهاي حقيقت
بااينحال، درحالي كه ايشان چنين بودهاند، چه بسيار كه ميراثداران ايشان از انديشه آنان بتي ساخته و به ستايش و پرستش آن همت گماردهاند. بهاينترتيب، صدرالمتالهين كه خود در مواجهه با كثرت و چندپارگي فكري عصر خود به طيفيديدنِ حقيقت خو گرفت و كوشيد حكمت متعاليهاش را به عرصه گفتوگوي فيلسوف و عارف و فقيه بدل سازد، به مرور زمان بدل به بتوارهاي گشت كه برخورداران و شاگردان و مريدان تقديسش ميكردند، درحالي كه خودِ او در زندگياش محكوم به تبعيد و تنهايي بود. صدرالمتالهين با طيفيديدن حقيقت شيوه خاصي از تفكر را ابداع كرد كه ضمنِ حفظ تفاوتها به يگانگي و وحدت آنها توجه ميكند. در نظامِ فكري او عقل و منطق چنان با ايمان و شهود همراه و همنشين است كه گويي خودِ حكمت متعاليه زبان گوياي تمامي آنها است تا به شيوهاي منصفانه به گفتوگو با ايشان بنشيند و هر يك را در جايگاهِ خاص خود بنهد. يكي از ويژگيهاي عصر صفوي همين نزاع و درگيري ميان عارف و فيلسوف و فقيه بوده است. صدرالمتالهين سوداي آن را داشت كه فلسفهاش نقطه پاياني بر اين نزاعها باشد و وحدتِ اينها را كه در دربارِ صفوي گرد آمده بودند تبيين نمايد. بااينحال، اين طيفانديشي و كثرتنگري در سرشتِ خود، نوعي استبداد فكري پروراند كه با مضمون متافيزيك صدرايي پيوند داشت؛ زيرا وي با تاكيد بر وجودِ جمعي به مثابه وحدتِ عيني و تفسيرِ حقيقت متعال به مثابه امري فراگير كه تمام طيفهاي حقيقت را در بر ميگيرد، تفاوتها و ديگرانديشيهاي وضعشده را رفع ميكرد.
صدرالمتالهين با بركشيدنِ تفاوتها به ساحتِ يگانگي و وحدت، خواهان رفع تخاصم و تنازع بود، بااينحال، تفكر او به شكلي ناخواسته با بدلشدن به هستهاي سخت از تفكر به نوعي استبدادانديشي متافيزيكي تحول يافت؛ بدين وجه كه به مثابه ايدئولوژي عصر صفوي، فلسفه و عرفان را به ابزاري در دست فقاهت بدل ساخت و با تاكيد بر سفر «از حق به خلق با حق» و «در خلق با حق» زمينه زورتوزي نظامهاي سياسي ايدئولوژيك را فراهم آورد. با گذر زمان و غلبه فقه اصولي بر فقه اخباري، حكمت متعاليه كه هنگام ظهور خود با بياعتنايي روبرو شده بود، دستاويز كساني شد كه ميخواستند فقاهت را در افق سياست بازانديشي نمايند. بهاينترتيب، فلسفه صدرالمتالهين پس از مشروطه اندكاندك جاي پايي در سياست عيني يافت. اين ظهور انضمامي نه بر طيفانديشي صدرالمتالهين درباب حقيقت، بلكه بر مضمون خاكخوردهاي استوار شد كه جزمانديشان به مثابه يك ايدئولوژي از نظام متافيزيكي وي استنباط و صورتبندي كرده بودند. مشخص نيست كه انديشه او از چه زماني به جريان اصلي تفكر در ايران بدل گشت، اما هرچه بود، اركانِ يك ايدئولوژي را فراهم آورد كه عرصه حقيقت را ملك طلق خود ميشمارد و هرگونه دگرانديشي را انكار ميكند. تفكر صدرايي با فروبستگي كنونياش به سلوك بيبنيادي بدل گشته است كه نهتنها از مواجهه واقعگرايانه با جهانِ معاصرميپرهيزد، بلكه از هرگونه دگرانديشي درباب هستي، امر اينجهاني، مدرنيته و توسعهيافتگي رويگردان است، چيزي كه لازمهاش همانا طيفيديدن حقيقت به مثابه شيوه سلوك صدرالمتالهين است كه اينك بهتمامي فراموش گشته است.
(مدرس و پژوهشگر فلسفه)