• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5493 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۶ خرداد

قهرماني در ميان قهرمانان

مرتضي ميرحسيني

بيست و هفتم مه 1994 بود. آن زمان هفتادوشش سال از عمر سولژنيتسين مي‌گذشت و بعد از دو دهه زندگي در تبعيد، به كشورش برمي‌گشت. آنقدر عمر كرد كه پايان كار حزب كمونيست و فروپاشي شوروي را به چشم ببيند. انحلال اتحاديه نويسندگان شوروي را هم ديد. همان اتحاديه‌اي كه اواسط سال 1969 ميلادي او را با برچسب «رفتارهاي غيرسوسياليستي» از جمع اعضاي رسمي‌اش اخراج كرده بود. آن زمان كتاب‌هاي سولژنيتسين در شوروي مجوز چاپ نمي‌گرفتند و - بدون تأييد حكومت - در كشورهاي ديگر منتشر مي‌شدند. اتهام نويسنده بزرگ اين بود كه مانع انتشار غيرقانوني اين كتاب‌ها نمي‌شود و با دشمنان خلق در هياهوی ضد شوروي همكاري مي‌كند. اخراجش كردند و او در واكنش به اين اخراج، خطاب به كساني كه چنين تصميمي گرفته بودند نوشت «بله، نه فقط به اخراج من از اتحاديه نويسندگان، كه مي‌توانيد براي مرگ من هم راي بدهيد. شما امروز در اكثريت هستيد، ولي يادتان باشد كه امروز در تاريخ ادبيات ثبت خواهد شد.» نوشت شما مي‌خواهيد جنايت‌ها را بپوشانيد و وانمود كنيد كه اصلاً اتفاق نيفتاده‌اند، اما قربانيان اين جنايت‌ها نه يك يا ده يا صد نفر، كه ميليون‌ها نفر هستند و «تظاهر به اينكه چنين فجايعي رخ نداده و اين جنايت‌ها وجود نداشته‌اند، پايمال كردن زندگي ميليون‌ها انسان ديگر است.» نامه ديگري هم به رييس اتحاديه نويسندگان نوشت و شهامت اخلاقي و قدرت انديشه‌اش را نشان داد. نامه‌اي كه دوستان و هوادارانش در گوشه و كنار شوروي پخش كردند تا همه آن را بخوانند. نوشت اتهام دشمني من با مردم، اتهامي نادرست و بي‌اساس است؛ و نه من، كه شما دشمن اين ملت هستيد، شمايي كه مانع بيان حقايق شده‌ايد، شمايي كه با سلب آزادي‌هاي جامعه، دوره ديگري از توحش را رقم مي‌زنيد. نوشت «زمانش رسيده كه به ياد بياوريم قبل از هر چيز به جامعه انساني تعلق داريم. جامعه‌اي كه با زبان و انديشه، خودش را از دنياي وحوش متمايز كرده است. انسان‌ها بايد آزاد باشند و اگر زير ظلم و اختناق قرار بگيرند، بار ديگر به خوي حيواني برمي‌گردند. آزادي راستين و بي‌قيد سخن، اولين شرط تندرستي هر جامعه است... آن كس كه آزادي بيان را در كشور محدود مي‌كند، نمي‌خواهد كه وطن از بيماري نجات يابد، كه مي‌كوشد بيماري‌ها بيشتر در تن جامعه تزريق شود و طولاني‌تر باقي بماند و آن را از درون تباه كند.» خيلي‌ها، حتي در همان اتحاديه نويسندگان شوروي – كه عملاً شعبه‌اي از كاگ‌ب بود و نيمي از اعضاي آن خبرچين بودند – مي‌دانستند كه سولژنيتسين راست مي‌گويد و حق با اوست. اما هركدام به دليلي سكوت كردند و كسي به دفاع از او نرفت. ما نام بسياري از آنها را نشنيده‌ايم و نام بسياري ديگر را شنيده‌ايم و چندان جدي‌شان نمي‌گيريم. اما سولژنيتسين كه آن زمان يك‌تنه با آنان جنگيد، در تاريخ ادبيات ماندگار شده است. او با رمان‌هايي مثل «طبقه اول» (1968) و «بخش سرطان» (1966) كه جزو بهترين رمان‌هاي قرن بيستم‌اند و داستان‌هاي بلندي مثل «خانه ماتريونا» (1963) و «يك روز از زندگي ايوان دنيسوويچ» (1962) كه انصافاً بسيار خواندني و جذاب هستند و نيز «مجمع‌الجزاير گولاگ» (1973) كه تصويري از زندگي گروهي از محكومان در شوروي را نشان‌مان مي‌دهد، كارنامه پرباري دارد. كارنامه‌اي چنان پربار كه با يا بدون جايزه ادبي نوبل در سال 1970، جايگاه او را در تاريخ ادبيات تثبيت مي‌كند. آلكساندر سولژنيتسين در بازگشت به روسيه از احترامي كه لايقش بود برخوردار شد، سال‌هاي پاياني عمرش را در كشورش زندگي كرد و تا تابستان 2008 كه قلبش از كار افتاد يكي از محترم‌ترين چهره‌هاي روسيه بود. به قول ويل دورانت، در كتاب «تفسيرهاي زندگي» شايد تحقق آنچه سولژنيتسين درباره آزادي مي‌گفت و مي‌خواست، ناممكن باشد، اما او در ستيز با شوروي و به اعتبار ايستادگي پاي حقيقت، سزاوار آن شد كه نامش همچون قهرماني در ميان قهرمانان در خاطره‌ها بماند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون