برگي از پرونده محكوميت ايساك بابل
مرتضي ميرحسيني
فصلي از كتاب «بايگاني ادبي پليس مخفي» به ماجراي بازجويي ايساك بابل اختصاص دارد و روايتي نسبتا مفصل از آنچه پشت درهاي بسته اتاق بازجويي به سر اين نويسنده آمد به ما ارايه ميدهد. بازجويي همراه با شكنجه، بيستونهم مه 1939 آغاز شد و دور نخست آن، سه روز، تا پايان همان ماه طول كشيد. بخشي از صحبتهاي بازجوها و نويسنده در پروندهاي كه براي بابل باز كرده بودند ثبت شد و بعد از اعدام او به بايگاني پليس مخفي رفت. اين ماجرا در زمان استالين اتفاق افتاد و تا چند دهه جزييات آن ناگفته باقي ماند. بعدها در دوره گورباچف، در سالهاي موسوم به گلاسنوست (شفافيت) بايگانيهاي پليس مخفي را باز كردند و به برخيها مجوز مطالعه پروندههای قديمي را دادند. تازه آن زمان بود كه معلوم شد چه ظلم بزرگي به بابل شده است و چگونه او را سربهنيست كردهاند.
به قول نويسنده كتاب، ويتالي شنتالينسكي كه خودش عضو اتحاديه نويسندگان شوروي - و نه خبرنگاري غربي با پيشفرضهاي خاص - بود و ريزهكاريها و روند جاري در ماجراهاي اينچنيني را ميشناخت، «سوالهاي مضحك آغاز متن در نوع خودش مبهوتكننده است: بازجويان از فردي كه تحت بازجوييشان قرار دارد ميخواهند گناهكار بودن خودش را ثابت كند و براي آنها شرح دهد دليل دستگيرياش چه بوده است. اين يكي از ابداعات بينظير نظام قضايي شوروي بود.» از بابل پرسيدند چرا دستگير شدي؟ و او بعد از چند بار پافشاري بر بيگناهياش پاسخ داد «دستگيريام را نتيجه يك اتفاق شوم و ناتواني خودم در نوشتن تلقي ميكنم. من طي چند سال اخير هيچ كار مهمي چاپ نكردهام و اين ميتواند خرابكاري و عدم تمايل به نوشتن تحت نظام شوروي به حساب بيايد.» تلقياش درست بود. او با هيچ منطق و معياري، مخالف نظام شوروي محسوب نميشد و كاري در دشمني با اين حكومت نكرده بود، اما بيشتر از آنكه خودش را ملزم به اطاعت از دستورات و چارچوبهاي ديكتهشده از سوي حزب بداند، به سليقه خودش مينوشت و به تعبير شنتالينسكي «جرم و جنايت واقعي بابل، استقلال هنرياش بود.» بابل در مخالفت با شوروي نمينوشت، اما به آن چيزي هم كه شوروي از يك نويسنده ميخواست تن نميداد. همين براي محكوميت و نابودياش كافي بود. مدتي او را زير نظر گرفتند و بعد بازداشتش كردند. نامش از چند سال قبل در فهرست «غير خوديها» ثبت شده و سرانجام نوبتش رسيده بود. او در آغاز بازجوييها كمي مقاومت نشان داد و آنچه را كه بازجوها از او ميخواستند به زبان نياورد. اما بعد، زير شكنجه او را درهم شكستند و وادارش كردند به كارهاي كرده و نكردهاش اعتراف كند. بابل به جرايمي اعتراف كرد كه هرگز مرتكب نشده بود و از نقشههاي پنهاني و پيچيدهاي گفت كه اصلا وجود نداشتند.
راوي مينويسد «ما ميدانيم بازجويان پليس مخفي چگونه به آنچه ميخواستند دست يافتند. علاوه بر تهديدها و كتكزدنها، شكنجههاي ديگري هم وجود داشت كه ظريفتر بودند. براي مثال، قرباني را تهديد ميكردند اگر همكاري نكند، از اعضاي خانوادهاش انتقام خواهند گرفت. اگر اين مدل شكنجه به نتايج مورد نظر منجر نميشد، قطعا آن مدل ديگر كارساز ميشد.»
بابل پيش از شروع بازجويي، حتي مدتها قبل از اينكه دستگيرش كنند، محكوم شده بود و بازجوها فقط وظيفه داشتند اين محكوميت را با تشكيل پروندهاي از اعترافات و تراشيدن جرمهايي كه با قوانين كيفري شوروي سازگار باشد، «رسمي» كنند. از او اعتراف گرفتند و در متن اعترافات نيز، هرجا را كه مناسب تشخيص ندادند حذف كردند. مثلا در بخشي از اعترافات بابل، به دوستياش با ماكسيم گوركي و ولاديمير ماياكوفسكي اشاره ميشد، اما چون اين دو چهره ادبي - كه يكي به تازگي و ديگري چند سال قبل مُرده بود - در نگاه مقامات شوروي «خودي» بودند. دليلي نداشت كه اسمشان در متن نهايي اعترافات بابل باقي بماند و لكهدار شود.