دعايي، بهترين مبلّغ اسلام رحماني
سيد محمد خاتمي
من در شهريور سال 1340 به قم رفتم. آن موقع پنجم دبيرستان را تمام كرده بودم. پدرم خيلي علاقهمند بود كه من آخوند شوم، ولي بخشي از خويشاوندان مخالف بودند. البته پدرم اجبار نميكرد ولي علاقهمند بود و مرا تشويق ميكرد. لذا من تصميم گرفتم قبل از گرفتن ديپلم به قم بروم؛ چراكه ميدانستم اگر ديپلم بگيرم -چون درسم بد نبود- حتما در كنكور جاي خوبي هم قبول ميشدم و در آن صورت ديگر خواست پدرم را نميتوانستم تامين كنم. سرانجام به قم رفتم و بعد از جريانات سال 1342 بهطور متفرقه ديپلم گرفتم و براي گريز از سربازي به دانشگاه رفتم؛ چون در آن زمان طلبهها را هم ميگرفتند و به سربازي ميفرستادند.
هنگام ورود به قم در مدرسه فيضيه مستقر شدم و آشنايان من نوعا اردكاني و يزدي بودند. در اين ميان با آقاي سيد محمود دعايي جوان آشنا شدم كه اهل كرمان و البته از طرف پدر يزدي، بود. طلبه جواني كه پالتو ميپوشيد و كلاهي هم بر سر ميگذاشت.
فكر ميكنم او يك سال يا شش ماه قبل از من به قم آمده بود. اواخر همان سال 40 يا اوايل سال 41 بود كه ايشان من را دعوت كرد به خانه آقاي هاشميرفسنجاني برويم. آقاي هاشميرفسنجاني خيلي بزرگتر از ما بودند و ما او را ميشناختيم، ولي آشنايي نداشتيم. وقتي ايشان مرا دعوت كرد، گفتم چه خبر است؟ گفت، «من ميخواهم معمم شوم.» اولين ديدار من با آقاي هاشميرفسنجاني در همين وقت بود؛ به واسطه آقاي دعايي. آقاي دعايي در آنجا معمم شد و پيوندي استوار ميان ما برقرار شد و تا امروز ادامه داشت.
سال 41 بعد از قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي حركت انقلاب شروع شد؛ علما از جمله امام مواضع خاص داشتند، ولي امام خيلي زود بلافاصله مواضعشان را از سايرين جدا كردند. يعني اعتراض را به همپيماني شاه با اسراييل، وجود فقر و فلاكت در كشور، حضور مستشاران نظامي امريكا در ايران و... متوجه كردند و مبارزات مسير خاص خود را پيدا كرد. همان مسيري كه مورد انتظار و نياز ملت بود و از همانجا اما بهطور طبيعي رهبري نهضتي را به عهده گرفتند كه به انقلاب انجاميد.
از خصوصيات آقاي دعايي ارادتش به امام بود و اينكه ميدانست يك انقلاب جز با حضور يك رهبري فرهمند و مورد اعتماد و قبول مردم به نتيجه نميرسد و اين شخص كسي جز امام نبود. واقعا همه وجود دعايي به دنبال تحقق اين امر بود كه نهضت ما بايد حول محور امام بگردد. نه به خاطر تعصب به امام، بلكه به خاطر اينكه يك حركت اجتماعي جز با محوريت يك شخصيت بارز و مقبول مردم به نتيجه نميرسد. اما دعايي به هيچوجه نميخواست كه مرزبنديهايي در ذيل اين رهبري صورت گيرد.
او دلش ميخواست همه كساني كه به ايران ميانديشند، بهبود ميخواهند و از استبداد و استعمار و عقبافتادگي رنج ميبرند حول اين محور جلو بروند. از همان سالها نقش آقاي دعايي اين بود كه همه نيروها، حول محور امام، در كنار همديگر باشند و عجيب است كه يك جوان 20 ساله در آن زمان اين دغدغه را داشت كه ما نبايد اين مرزبنديها را انجام دهيم؛ اينكه انقلاب نياز به همه نيروها دارد و بايد به طور طبيعي همه نيروها رهبري امام را براي انقلاب بپذيرند.
دعايي فداكارانه در عرصه بود، بدون اينكه هيچگونه توقعي داشته باشد و خودش را مطرح كند. شايد يكي از كساني كه بيشترين تلاشهاي پيدا و ناپيدا را براي انقلاب، نشر انديشههاي امام و پيوند ميان نيروهاي انقلابي انجام دادهاند آقاي دعايي بود كه هيچوقت خودش را نشان نميداد. ايشان خودش را پنهان ميكرد تا ديگران پيدا شوند. خيلي عجيب بود! يعني ايثار از اين بالاتر نميشود.
بالاخره بعد از مدتي عليرغم اينكه خودش را نشان نميداد مشخص شد كه چهره خطرناكي براي رژيم و چهره مفيدي براي نهضت است و از آن وقت تحت تعقيب قرار گرفت و زندگي نيمه پنهاني را انتخاب كرد. در واقع دعايي يكي از پرنقشترين افراد در بسط اين انقلاب بود بيآنكه ادعايي داشته باشد و چيزي براي خود بخواهد. ساواك هم فهميده بود ولي خود ما خيلي متوجه نميشديم.
فكر ميكنم آخرين ديدار من با ايشان در آن مقطع، در پاييز سال 40 بود كه من هنوز در اصفهان مدرسه چهارباغ بودم. آن وقت آقاي فلسفي در مسجد سيد منبر ميرفت و آقاي دعايي يك شب و يك روز پيش ما بود. همان هنگام هم زندگياش تقريبا مخفي بود. ايشان پس از مدت كوتاهي از تبعيد امام، در سال 44 متواري شد و به عراق رفت كه من آن را چنين تعريف ميكنم: «هجرتي براي توان بخشيدن به انقلاب».
از نقشهاي مهم ايشان در مقطع قبل از پيروزي اين بود كه ميان رهبري انقلاب و جرياناتي كه با رويكردهاي غلط يا درست در عرصه انقلاب هستند جدايي نيفتد؛ مانند نهضت آزادي و جبهه ملي كه به افول رفته بودند و جريانات مبارزي كه از درون اين دو جريان بر آمده بودند (مثل مجاهدين خلق). البته ابدا اينطور نبود كه آقاي دعايي نظريات آنها را قبول داشته باشد. اما نميخواست جدايي ميان همه آنها و امام بيفتد.
او همان حرفي را دنبال ميكرد كه امام ميزد: «همه ما يك دشمن مشترك داريم؛ امريكا و شاه وابسته به امريكا و همپيمان با اسراييل و همه بايد در مقابل اين دشمن جلو برويم.» و دعايي ميخواست اين اتحاد را رنگ واقعيت ببخشد.
در واقع نقشي كه آقاي دعايي داشت اين بود كه در انقلاب ما با محوريت رهبري امام همه نيروها در كنار هم قرار گيرند و جلو بروند. بعضيها كه احيانا از بزرگان هم بودند روي مجاهدين خلق تعصب داشتند و با آنها كار هم ميكردند. اما اصلا اين مساله براي دعايي مطرح نبود كه حق به جانب اينها است يا به جانب افراد ديگر است، بلكه هدفش تحقق همان اتحاد بود.
او معتقد بود كه يك سلسله جريانات انقلابي كه در مسير غلط يا درست فداكاري ميكنند، بايد حول محور امام بيايند و تمام تلاشش اين بود كه نگاه باطلي در آن ميانه مسلط نشود كه متاسفانه يا خوشبختانه ايشان در اين زمينه موفق نبود. علت هم اين بود كه آن جريانات آنقدر خودخواه و متعصب بودند و خودشان را باور داشتند كه نميتوانستند بپذيرند امام پايگاه مردمي دارد؛ بلكه دلشان ميخواست هميشه امام را دراختيار خودشان قرار بدهند.
به هر حال آن پيوند ايجاد نشد، ولي نقش آقاي دعايي در جهت تحقق آن ايده بود. وقتي هم كه انقلاب شد يكي از دغدغههاي خاطر آقاي دعايي اين بود كه در اين انقلاب نوپا يك عده افراد كمتجربه و بيسابقه آمدهايم جاي يك نظام مستقر متكي بر امكانات تبليغاتي، سياسي، امنيتي، اقتصادي و بينالمللي حكومت كنيم. ميدانيم كه آن وقت چقدر مسائل حادي مثل تجزيهطلبيها، جرياناتي كه در مرزهاي ما ايجاد شد و حتي به كودتا انجاميد وجود داشت و آقاي دعايي از كساني بود كه شديدا نگران بود آشفتگي دروني ما منجر به موفقيت آنها شود.
در مقابل اين جريانات وابسته به بيگانه يا كساني كه دست به اسلحه برده بودند يا براندازي كرده بودند، دعايي نظرش اين بود كه كساني كه واقعا نميخواهند دست به اسلحه ببرند را با رفتار خودش در كنار همديگر نگه دارد و انقلاب اينها را حذف نكند و بتوانند در اين جريان قرار بگيرند كه باز هم در اين زمينه موفق نبود. البته منظورم اين نيست كه ايشان غلط يا بد فكر ميكرد، بلكه آن جريانات واقعا جريانات كجي بودند كه دست آخر هم اعلام جنگ مسلحانه كردند. او بسيار علاقه داشت كساني كه بيآزار و آرام بودند، مانند جبهه ملي و مذهبيهايي كه تفكر ديگري داشتند از درون انقلاب ما به بيرون پرتاب نشوند. البته محور همه اين فعاليتها امام و رهبري ايشان بود كه دعايي مورد اعتماد ايشان بود.
اينكه او حتي سر قبر رييس ساواك كرمان كه بدترين رفتارها را با او و مادرش كرده بود، ميرفت، من را به ياد ماندلا مياندازد. من يك جايي در تجليل ماندلا گفتم -كه فاصله ماندلا با پيامبر اكرم(ص) فوقالعاده زياد است و من نميخواهم مقايسه كنم- ولي من رفتاري در ايشان ميبينم كه بهترين وجه آن رفتار ممتاز را پيامبر اكرم(ص) هنگام فتح مكه فتح نشان داد. در آن موقع تند و تيزها و كساني كه خيلي خودشان را انقلابيتر از پيامبر ميدانستند شعار دادند «امروز روز انتقام و خونريزي است»، ولي پيامبر(ص) گفت، «امروز روز بخشش، مهرباني و مرحمت است.»
ماندلا همه دشمنانش را بخشيد و اتفاقا آقاي دعايي از جمله كساني بود كه روحيه ايشان در دنياي امروز به ماندلا نزديكتر بود. كسي كه 25 سال در زندان بوده، رنج كشيده، شكنجه ديده بعد از پيروزي حتي با مخالفان خود رفتاري مهربانانه دارد و آقاي دعايي كه سالهاي زياد دور از وطن بود و مشكلات فراواني را تحمل كرده بود، بعد از انقلاب ميگويد همه بايد در كنار هم باشند. واقعا با كسي كه شمشير به دست گرفته و دارد زن و مرد را ميكشد و ميخواهد همهچيز را از بين ببرد، نميشود كنار آمد، ولي اگر اينطور نبود چرا با همديگر كنار نياييم؟!
رابطهاي كه آقاي دعايي با ملي-مذهبيها و با جريانهاي مختلف داشت به هيچوجه به اين معنا نبود كه با امام و انقلاب فاصله دارد. اما اگر ما تكتك افراد را دفع كنيم تا كنار بروند، علي ميماند و حوضش! حالا اگر حوض را هم تكه تكه كنيم ديگر نميتوانيم كار كنيم. دعايي اينطور فكر ميكرد و به همين خاطر واقعا براي من فرد ممتازي است. او در اين زمينهها حتي حيثيت خودش را خرج ميكرد، در حدي كه ميتوانست افرادي كه به درد ميخوردند، سالم بودند و مشكلي نداشتند را جذب همين انقلاب و كشور كند، دستكم حقوقشان پايمال نشود و احيانا خداي ناكرده به نام انقلاب ستمي نشود.
البته كسي كه جرم ميكند بايد با جرمش برخورد كرد ولي شما نميتوانيد از حقوق ديگر محرومش كنيد. اين مملكت براي همه است و هرچه بيشتر افراد را به خيمه انقلاب و نظام بياوريم به نفع كشور و به خصوص به نفع اسلام است. امروز كه ما چهرههاي خشن و نامناسبي را از اسلام در دنيا ميبينيم، ايجاد اين تمايز خيلي مهم است. تفاوت بين امام و طالبان اين است كه امام ميگويد «جمهوري اسلامي» جاي نظام شاهنشاهي باشد. وقتي ميگوييد «جمهوري» يعني ميپذيريد كه در دنياي امروز زندگي ميكنيد.
بنابراين، در مقابل كساني كه ميگفتند «حكومت اسلامي» و روشهاي عقب افتاده، ضد زن و ضد مرد را به نام اسلام ميخواهند پياده كنند، نشان دادن يك چهره رحماني اسلام به نفع اسلام است. از طرف ديگر، اينكه بگوييم هركس مسلمان و شيعه نيست يا سليقه خاصي از شيعه ندارد با او برخورد كنيم، روش درستي نيست.
اين روحيات است كه فردي چون دعايي را ممتاز ميكند. او راحت و برخوردارياش را گذاشت براي اينكه اول، انقلاب به رهبري امام پيروز شود و سپس براي اينكه انقلاب، به رهبري امام، مردمي باشد و ديگر اينكه، همه مردم خودشان را در لواي اين انقلاب و رهبري صاحب حق و حرمت ببينند.
اسلامي كه ما امروز ميخواهيم بايد به نيازهاي امروز ما پاسخ بگويد. ما نميتوانيم با ديدگاه بستهاي كه متعلق به مثلا 800 سال پيش است، اسلام را به عرصه حيات اجتماعي امروز بياوريم. همه حرفهاي دعايي اين بود و فداكاري ميكرد. او يك لحظه در ارادت به امام و وابستگي به جمهوري اسلامي ترديد نكرد و به اين مساله افتخار ميكرد و نيز با كساني كه ميخواستند اين جمهوري را بر اندازند دشمني داشت. البته دشمني كردن دعايي هم لطيف بود و خشن نبود. اما در عين حال معتقد بود هرچه بيشتر بايد افراد را بياوريم و اگر خداي ناكرده حقي از كسي ضايع ميشود به نام اسلام نباشد.
مثلا شما رابطه او با مرحوم دكتر احمد مهدوي دامغاني را ببينيد. ممكن است يكبار آقاي مهدوي دامغاني تبريكي براي فرد خاصي گفته باشد، ولي در عين حال يك انسان متدين، علاقهمند به اهل بيت (ع) و علاقهمند به ايران بود. چنين شخصيتهايي دعايي را پناه خودشان ميدانستند و اگر مشكلي داشتند اين دعايي بود كه فداكاري ميكرد تا مشكلات رفع شود و به نام اسلام و انقلاب مورد جفا قرار نگيرند.
من اين دعايي را اينچنين ميشناسم و براي اين دعايي احترام قائل هستم و امروز احساس ميكنم اين دعايي در ميان ما نيست و همه بايد تلاش كنيم در حد خودمان جاي او را پر كنيم. البته با اين تفاوت كه بنده اگر كاري بكنم صد توقع از جامعه و جاهاي ديگر دارم! ولي دعايي همه اين كارها را ميكرد، فداكاري و ايثار ميكرد و هيچ توقعي هم از هيچ كس نداشت. يك قران هم از كسي نگرفت. من ميدانم زندگياش چطور بود. هنوز يك ماشين نداشت. ايشان حتي از روزنامه اطلاعات حقوق نميگرفت و فقط از رهبري، در حدي كه به سايرين تعلق ميگيرد، شهريه طلبگي ميگرفت و زندگياش زاهدانه بود.
براي جامعه و مخصوصا كساني كه احساس ميكردند در نظام جمهوري اسلامي بيپناه هستند، سليقه ما را هم قبول نداشتند و ديدگاهشان متفاوت بود، اما وابسته به ايران بودند و احساس ميكردند در يك نظام اسلامي پناه ندارند، دعايي يك پناه بود؛ اين خيلي ارزش بزرگي است. به علاوه اينكه، دعايي اخلاق ممتازي داشت.
اخلاق تعريفهاي مختلف دارد كه يك جنبه متوجه فعل و يك جنبه متوجه صفات و خصوصيات انسان است، بعضي اصول اخلاقي هست كه همگي در مورد آن متفق هستند و ميتواند همه ما را با بينشها و گرايش و حتي دينهاي مختلف براي جهان صلحآميز و همزيستي در عرصههاي اجتماعي دور هم جمع كند. از جمله اين اصل كه شما در صورتي اخلاقي هستيد كه بكوشيد هرچه بيشتر شادي و رضايت را براي ديگران ايجاد كنيد و از رنج و الم آنان بكاهيد.
دعايي در رفتار و كردار خود اين اصل را كاملا رعايت ميكرد و فردي اهل ايثار بود. من ممكن است حق ديگري را رعايت كنم، ولي حق خودم را هم ميخواهم، اما ايثار يعني تو از حق خودت بگذري كه ديگري به حق خود برسد، تو رنج بكشي كه ديگري رنج نكشد و تو در جبهه كشته شوي كه ديگران زندگي كنند. بدين معنا، آقاي دعايي اهل ايثار بود. او نه تنها رنج ديگران را نميخواست، بلكه اگر اين رنج ميخواست به نام اسلام بر مردم تحميل شود، برافروخته ميشد و حتي رنج را بر خود تحمل ميكرد تا رنج ديگران از بين برود.
او بهترين مبلّغ اسلام رحماني بود. بهترين مبلّغ نظام جمهوري اسلامي بود آنچنان كه ميبايد باشد؛ من آقاي دعايي را اينطور ميشناختم و غبطه ميخوردم كه بسياري از خصوصياتي را كه او داشت، نداشتم و ندارم.
آقاي دعايي انسان بسيار بزرگي بود؛ متدين، خوشفكر در زمانه خودش، علاقهمند به ايران و انقلاب اسلامي و دغدغهاش اين بود كه ما كاري نكنيم اسلام، انقلاب و ايران لطمه ببيند.
امروز ما در غيبت دعايي احساس ميكنيم كوهي از ميان ما برداشته شده است كه تكيهگاه، اميد و اعتمادبخش براي همه بود.
انشاءالله راه دعايي ادامه داشته باشد و ما شاهد پيدايش و رشد دعاييها در جامعه باشيم!
٭متن ويرايش شده از سخنان ايراد شده در ديدار خانواده مرحوم حجتالاسلام والمسلمين سيد محمود دعايي در سال 1401