• ۱۴۰۳ شنبه ۱۶ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5508 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۵ خرداد

نگاهي ديگر به غائله محنه القرآن در عصر خلافت عباسي

ريشه ماجراي محنه، سياسي بود

زهرا قزلباش

جريان محنه يعني پشت هر افراطي‌گري، سياستي نهفته است و از يك بعد، محنه كه بين سال‌هاي 218 تا 234 ه.ق رخ داد، هزينه‌اي براي بقاي سياسي خلفاي عباسي از مأمون تا معتصم بود. 
محنه (محنت) در لغت يعني آزمايش، بلا، فتنه و به‌طور خاص به معناي آزمودن و تفتيش قضّات و محدثين در باب مخلوق بودن قرآن در زمان مأمون، معتصم و واثق مي‌باشد. بايد توجه داشت كه ماجراي محنه ذاتا يك پديده معتزلي بود، زيرا معتزله برخلاف اهل حديث و تفكر رايج جهان اسلام در قرن اول هجري، به خلق قرآن اعتقاد داشتند و از قضا علي‌رغم اينكه هارون الرشيد مخالف اين نظريه بود، پسرش مأمون به اين نظريه علاقه‌مند شد و بنا به مصالح سياسي كه در ادامه اشاره خواهد شد، عقيده رسمي حكومت خود را اعتزال قرار داد و محنه القرآن را پديد آورد كه طي آن يك انگيزاسيون شرم‌آور در تاريخ اسلام رخ داد و علماي بسياري از اهل سنّت مورد آزار و شكنجه و تبعيد و حتي قتل قرار گرفتند. 

پيدايش  معتزله
براي ورود به بحث ابتدا بايد بدانيم چرا معتزله به وجود آمدند و چرا علي‌رغم طرد از سمت جهان اسلام، توسط مأمون به گرمي پذيرفته شدند؟!
1-  نحوه شكل‌گيري معتزله
جريان كلامي معتزله با واصل بن عطا (متولد سال 80 هجري) شروع شد. طبق منابع پژوهشي، روزي شخصي در مجلس درس حسن بصري درباره ايمان و كفرِ مرتكب گناه كبيره سوال كرد و بلافاصله واصل كه به مدت چهار سال در سكوت، جلسات درس حسن را درك كرده بود، پاسخ داد: وضعيت او منزله بين المنزلتين است يعني نه كافر است نه مومن بلكه وسط اين دو است. اين پاسخ كه بعدا يكي از اصول مهم معتزله نام گرفت، موجب جدايي واصل از مجلس حسن شد و عبارت حسن درباره او كه گفت: «اعتزل عنّا واصل» [واصل از ما كناره‌گيري كرد]، نقطه عطف آغاز اين جريان كلامي بود. 


مساله نفي صفات از خدا
اما يكي ديگر از اصول كلامي معتزله اعتقاد به نفي صفات از ذات خداوند بود، زيرا با فرض صفات قديم براي خداوند، شبهه تعدّد قدما به وجود مي‌آمد، لذا معتزله پذيرفتند كه صفات فعل حادث هستند و كلام از جمله آنها است. پس كلام خدا يعني كتاب قرآن حادث (مخلوق) است نه قديم. اگرچه ايشان متاثر از نظر فلاسفه پذيرفته بودند كه برخي صفات مثل علم و قدرت صفت ذات و قديم مي‌باشند. 


جايگاه عقل نزد معتزله
ذكر اين نكته مهم است كه معتزله در باب دفاع از عقايد، نقش بسيار مهمي به عقل دادند و در تعارضات دين و عقل به تأويل دين پرداختند و چون هدف عمده آنها محاجّه با زنادقه و مخالفان دين بود، در مباحث كلامي عقلي و استدلالي آنقدر پيش رفتند كه سرانجام به عقل نقش تأسيسي در دين بخشيدند و آن را محور دين و فهم آن قرار دادند. اين افراط‌ها سبب شد آنها عقل‌گرايان مسلمان نام بگيرند. بعدها در حدود قرون سوم و چهارم كه متكلمان شيعي همچون شيخ مفيد و شريف مرتضي عقل را از منابع فكري شيعه برشمردند، غالبا به رويكردهاي معتزلي محكوم شدند اگرچه افراطي‌گري معتزله را به نفع دين تعديل ساخته بودند. 


چرا مأمون اعتزال را برگزيد؟
با توجه به اينكه فتنه خلق قرآن توسط مأمون راه‌اندازي شد، فهم اينكه چرا او معتزلي شد مهم است. گويا اولين گام‌ها توسط خود منصور عباسي برداشته شده بود و او طرفدار اهل عقل و استدلال بود و چون معتزليان به اصحاب عقل مشهور شده بودند، پيروان وي به اعتزال گرايش يافتند و با خلافت مأمون كه مردي اهل مطالعه و دانش‌دوست و نيز در بحث و مناظره قوي بود، اين جريان بيش از پيش به دستگاه خلافت نزديك شد. لذا مأمون بزرگان معتزلي همچون ابوالهذيل علّاف (226-135 ه.ق) و ابراهيم بن سيار نظّام (220-160 ه.ق) را به دربار دعوت كرد و جلسات بحث و مناظره راه انداخت و ابوالهذيل را رييس جلسات كرد و استادش در مناظره نيز او بود. بر اين اساس، مأمون فرصتي فراهم كرد تا عقايد به‌ظاهر روشنفكرانه و خاص معتزله كه عموما مخالف جريان سنّتي غالب يعني اهل حديث (محدثّين) و فقهاي سنّتي بود، در جامعه عموميت يابند. يكي از اين عقايد، اعتقاد به مخلوق بودن قرآن بود كه فقه و حديث سنّتي به ‌شدت با آن مخالف بود و قرآن را به‌مثابه كلام الهي قديم مي‌دانست. از سوي ديگر، فرقه‌هاي خارجي همچون مسيحيان حضرت مسيح را كلمه خدا و قديم مي‌دانستند و اين شبهه براي كساني همچون مأمون پيش آمده بود كه باور به قدم قرآن مي‌تواند ناشي از نفوذ مسيحيان در اسلام باشد و لذا اعتقاد به خلق قرآن را با قدرت مطرح كرد و جلسات مناظره بسياري در اين باره به راه انداخت و چون در اين مورد، جريان روزآمد خلق قرآن با جريان رقيب سنّتي كه پايگاه بيشتري در بين مردم داشت روبه‌رو شد و چنانچه‌ گويي قدرت پايگاه اجتماعي جريان دوم بيشتر بود، مأمون از حربه سياسي استفاده كرد تا عقيده خود را در برابر علماي جامعه به كرسي بنشاند و در اين امر مقاصد سياسي زيادي را دنبال كند.


فرصت‌طلبي سياسي مأمون  از مساله خلق قرآن
 در باب جريان محنه، قضاوت درباره دانش‌دوستي مأمون از يك‌سو و فرصت‌طلبي سياسي او از سوي ديگر چالش‌برانگيز است، زيرا اگرچه مأمون بنا به دلايل بسيار موجبات بروز نهضت كلان ترجمه متون علمي بيگانه اعم از يوناني و فارسي و غيره به عربي و سرياني را فراهم آورد تا شايد بتواند منابع هنگفتي از متون فلسفي و منطقي يوناني را دراختيار معتزليان و اهل پژوهش قرار دهد كه بتوانند به كمك آنها مباني عقيدتي و بنيان‌هاي فكري خود را تقويت و بدين‌وسيله، از مانيفست عقيدتي مأمون در برابر فقه و حديث سنّتي محافظت كنند، ا‌ما با به‌راه انداختن محنه در اواخر عمر و حكومت خود، سنّتي بدگهر را در اخلاف خود همچون معتصم و واثق كه خلفايي به مراتب بي‌سواد و كم‌بهره از دانش بودند به ميراث گذاشت كه تا حدود دو دهه بلاي جان مسلمانان و آفت سرزمين‌هاي اسلامي و اهل فكر و فقه و حديث و دين شد. اما سرانجام، محنه در زمان خلافت متوكل عباسي در 232 ه.ق و به دستور وي متوقف شد و در سال 234 ه.ق به پايان رسيد، اگرچه آثار مخرّبش تا قرن‌ها ادامه يافت. 


استفاده سياسي مأمون از اعتزال و محنه
اينكه مأمون جريان محنه را به راه انداخت، قطعا دلايل سياسي داشته است، زيرا يكي از اهداف مهم محنه، استفاده از زور براي به كرسي نشاندن عقيده مطبوع خود بوده است، چراكه جريان سنّتي و عامي فقه و دين به‌ سختي مي‌توانست با عقايد آوانگارد اعتزالي همچون خلق قرآن كنار بيايد و جلسات مناظره و بحث و بيت‌الحكمه و غيره هم بسنده واقع نگشت. بنابراين مأمون ناگزير از كسب مشروعيت عام بين خلق‌الله بود و اين به مشروعيت سياسي او دامن مي‌زد، زيرا طبق برخي منابع، قاطبه جامعه اسلامي عقايد اعتزالي مأمون را مي‌شناخت كه مثلا برخلاف پدرش طرفدار خلق قرآن بود و لذا اين خود دليلي بر اين بود كه آنها دوست نداشتند مأمون خليفه شود و از عارف نامي فضيل بن عياض (187-105/101 ه.ق) هم نقل شده كه براي طولاني شدن عمر هارون دعا كرده بود تا جامعه از شرّ مأمون در امان بماند. پس اين خود نشان مي‌دهد كه مأمون بين مردم خيلي محبوب نبود و قطعا امين از او محبوب‌تر بود و لذا بعد از شكست غيرمنتظره امين توسط مأمون، جامعه اسلامي دچار شوك و ناچار به پذيرش اكراه‌آميز مأمون شد. از سوي ديگر، مقاومت علماي دين در برابر نظريه خلق قرآن نيز بسيار جدّي بود و در اين مقال، احتمالا مخالفت سياسي با مخالفت عقيدتي همسو گشته بود و دو طرف به همان اندازه كه اختلاف عقيدتي پيدا مي‌كردند، شكاف اختلاف سياسي نيز عريض‌تر مي‌گشت و تحمل همديگر را هرچه سخت‌تر مي‌نمود. بنابراين در دو سوي پيدايش ماجراي محنه، يكي قاطبه علما و فقها با پشتوانه مردمي و عامي بودند و ديگري مأمون عباسي و جريان اعتزال كه پشتوانه قدرت و سياست داشتند. پس زين پس، جنگ، جنگ مشروعيت بود و مأمون كه احتمالا نمي‌دانست كه در اواخر حكومت و عمر خود قرار دارد، سرانجام بعد از مدت‌ها تلاش كه راه به جايي نبرد و علي‌رغم اينكه در رقّه درگير جنگ با امپراتوري بيزانس بود، از قدرت سياسي خود استفاده و دستور محنه را در سال 218 به اولين كارگزار خود يعني اسحاق بن ابراهيم حاكم بغداد فرستاد و از وي خواست علما را با اين سوال بيازمايد كه قرآن حادث است يا قديم؟ هر عالمي كه بگويد حادث، در امان است و اگر بگويد قديم، طرد و تنبيه در كار خواهد بود. حاكم بايد در اسرع وقت پاسخ‌ها را به مأمون مي‌فرستاد. 


چرا مأمون دستور محنه را صادر كرد؟
سوال درستي است اگر بپرسيم كه چرا خليفه زبده و اهل دانش و زيركي مثل مأمون كه با توطئه خود توانست 
علي بن موسي الرضا امام هشتم شيعيان را به شهادت برساند و بدينوسيله جريان تشيع را به خفا و انزوا ببرد، با جلسات علمي بسيار و ايجاد فرصت‌هاي ممكن، دامنه پژوهش و تحقيق را در حوزه‌هاي فكري و عقيدتي وسعت بخشد و جريان فكري خود را اشاعه كند، درحالي كه درگير جنگ خارجي نيز بود، دستور محنه را صادر كرد؟ و چرا به جانشين خود معتصم دستور داد كه اين فرمان را به‌شدت هر چه بيشتر ادامه دهد؟! 


انگيزه سياسي مأمون از ماجراي محنه
اينكه يك خليفه به يك عقيده كه از نظر عموم جامعه باطل است چنان حريص شود كه حتي در گيرودار جنگ دستور حكومتي صادر و مخالفان عقيده خود را به مرگ و زندان و آوارگي تهديد كند، قطعا نمي‌توانسته چيزي غير از دلايل سياسي و مرتبط با مناسبات قدرت داشته باشد. لذا هزينه فرمان محنه، براي بقاي سياسي مأمون بود و استردادِ غيراخلاقي مشروعيتي كه رنگ باخته بود. 
دوباره مرور كنيم؛ ابتدا واصل بن عطا به عدم تعدّد قدما و حادث بودن صفات زائد بر ذات، مثل صفت كلام قائل شد؛ سپس پيروانش صفات ذات و فعل را تفكيك و دومي را حادث خواندند. بر اين اساس، اعتقاد به خلق قرآن جزو عقايد فرعي معتزله شد و مأمون به جريان معتزله نزديك و به هر دليل، روي نظريه خلق قرآن توسط آنها متمركز شد. معتزله در حال تبديل شدن به يك جريان جديد و نو در جامعه بود كه البته رقيب سنّتي (اهل حديث و فقه سنّي) را نيز در مقابل داشت. مأمون با رسيدن به خلافت توانست جريان فكري محبوب خود را رواج دهد و از همه امكانات لازم حكومتي براي اشاعه آن كمك بگيرد. 


موضع قاطبه علما و امت در برابر مأمون
همچنان نظريه خلق قرآن مورد چالش او و مخالفان بود و بنابراين با توجه به اينكه قاطبه علما و مردم عامي موضع مخالف وي داشتند، سرانجام تلاش كرد از طريق دستور حكومتي همه را ملزم به پذيرش خلق قرآن كند. البته برخي پژوهشگران بر اين باورند كه در اصل، پذيرش معتزله از سوي مأمون، ريشه در ترس وي از قدرت گرفتن آنها داشته است، زيرا چنانچه گفتيم، جريان اعتزال به عنوان جرياني نو در حال گسترش در جهان اسلام بود و مأمون سعي كرد به دامان اين جريان پناه برد تا هم بتواند از طريق آن جريان سنّتي را ساقط كند و هم اعتزال را به نفع خود به لجن بكشد و به‌ عبارتي، اعتزال را مصادره و از آن خود كند تا بعدا اين جريان چنان به تباهي كشيده شود كه از چشم جامعه بيفتد! در هر حال، انگيزه‌هاي سياسي مأمون نسبت به بقيه برجسته‌تر به‌ نظر مي‌رسد. 


محنه در عصر مأمون و پس از آن
پژوهشگران محنه را سازمان ويژه انگيزاسيون يا تفتيش عقايد دانسته‌اند. حساسيت به بحث خلق قرآن از پيش از مأمون نيز وجود داشت و دو نكته در ارتباط با آن حائز اهميت است؛ اول اينكه اول بار جعد بن درهم (وفات: پيش از سال 120 ه.ق) كه از پيشوايان قدريه بود، آن را مطرح كرد. او اولين كسي در جهان اسلام بود كه بحث درباره صفات خداوند را مطرح كرد و براساس آن، با قبول عدم مشابهت بين خداوند و مخلوقاتش، به نفي صفات از او به جز دو صفت خلق و فعل پرداخت. او در زمان هشام بن عبدالملك (حكومت: 125-105 ه.ق) به خاطر اين عقيده تحت تعقيب قرار گرفت و به كوفه فرار كرد و جهم بن صفوان (وفات: در حدود 128 ه.ق) موسس فرقه جهميه راه او را ادامه داد. درثاني، طبق نظر برخي، اين نظريه از مسيحيان به مسلمانان منتقل شد، زيرا آنها كلمه‌الله يا حضرت مسيح را قديم مي‌دانستند. در زمان هارون نيز بشر مريسي (وفات: 218 ه.ق) كه رييس فرقه مريسيه و از دست‌پروردگان جهم بود، بحث خلق قرآن را مطرح كرد ولي مخير بين معتزله و صفاتيه بود و هر دو فرقه به نوعي تكفيرش كردند. اما او حدود 40 سال عقيده به خلق قرآن را ترويج كرد و سرانجام توسط هارون تهديد شد و گريخت. درنهايت، مأمون در سال 218 دستور محنه را صادر كرد و به عمّال خود در بسياري شهرها از جمله شام، حمص، اردن و فلسطين نامه نوشت و درخواست كرد قضّات و محدثين را درباره خلق قرآن امتحان كنند. 
 اما يكي از كساني كه در تحريك مأمون در ماجراي محنه نقشي بسزاء داشت احمد بن ابي دواد ايادي 
(240-160 ه.ق) فقيه و قاضي مشهور معتزلي بود كه از طريق برخي قضّات مشهور ساكن در بغداد به مصاحبت در دربار مأمون برگزيده شد و نزد وي تقرّب يافت. او بسيار ذي‌نفوذ بود و حتي قاضي يحيي بن اكثم كه در ورود او به دربار عباسي نقش داشت را با فتنه‌گري نزد خليفه خانه‌نشين كرد و قاضي‌القضّات وي شد. شايد به همين دليل هم بود كه مأمون قبل از مرگ به معتصم دستور داد او را همچنان گرامي بدارد، بلكه اين تقرّب به دربار از خطر او كم كند. لذا او حتي در حد وزير خليفه در دربار نفوذ داشت و تا زمان متوكل نيز در دربار صاحب منصب بود تا اينكه سكته و متوكل مقام وي را به پسرش محمد اعطا كرد. به هر روي، نفوذ قاضي‌القضّات متنفذي چون احمد در دامن زدن به محنه بسيار تاثيرگذار بود و او بود كه مأمون را به دستور محنه تحريك كرد. اين بسيار مشهود است كه ابي دواد معتزلي سرسختي بود و از نفوذ خود در دربار بهره جست تا آن را به تمامه‌ اشاعه كند و رقباي سنّتي از اهل حديث و فقه را كنار بزند. وانگهي روان‌كاوي فقيهي چون وي بايد براساس مناسبات قدرت و عقيدت باشد و اينكه دستور تعقيب و شكنجه مخالفان محنه مي‌توانست اين مناسبات را تقويت هم كند. اما دور نيست كه همين واقعه نشان داد كه وقتي عقيده در خدمت سياست قرار بگيرد، ولو يك قاضي همچون ابي دواد قصد اشاعه تفكر مطلوب و متبوع خود را داشته باشد و يك خليفه مثل مأمون نيز بخواهد قدرت سياسي خود را مرهون عقيده يك فرقه قوي ولي نسبتا نامحبوب بين مردم كند و وقتي اين عقيده عاملي براي شكنجه و تهديد مي‌شود، چقدر خطرناك و رعب‌آور خواهد شد، زيرا اين بحث وقتي جالب‌تر مي‌شود كه بدانيم طرفداران محنه، قول به عدم خلق قرآن را عامل گمراهي و مخالفان خلق قرآن را از جمله گمراه‌كنندگان مردم برمي‌شمردند. به همين دليل فرمان محنه روشن بود: عدم اعتقاد به خلق قرآن مساوي با شرك و آن هزينه‌اش خون و جان است! و باز اين نكته نيز بر جالب بودن قضيه مي‌افزايد كه خود ابي‌دواد بسيار انسان باسواد و فراخ‌دستي بوده ولي آن‌قدر به اعتزال تعصب داشته كه حتي به هم‌كيشان معتزلي خود رحم نمي‌كرد و كوچك‌ترين اختلافي را حتي از سوي موافقان خود نيز برنمي‌تافت به‌ قسمي كه حتي
 ابن زيات (233-173 ه.ق) كه وزير معتصم و معتزلي سرسخت و از طرفداران خلق قرآن بود را نيز برنتافت و او را نزد خليفه بدنام كرد و همين باعث مرگ ابن زيات شد. خود همين ابن زيات فردي بسيار خشن و مستبد بود و مخالفان را سخت شكنجه مي‌داد! 


مرگ مامون و ادامه سياست وي توسط معتصم
مأمون در وانفساي اجراي محنه درگذشت و معتصم دستور او را ادامه داد و با تكيه بر قاضي‌القضاتي ابي‌دواد نامه‌هايي به مناطق مختلف مبني بر اجراي محنه نوشت و دوران او را عصر گسترش محنه دانسته‌اند. محنه؛ سنگي كه مأمون با تدبير معتزليان قوي در چاه جامعه انداخت و معتصم آن چاه را عميق‌تر نكرد. عمق اين فاجعه زماني آشكار مي‌شود كه احمد بن حنبل (241-164 ه.ق) امام حنبليان نيز درگير ماجرا شده و مورد محنه قرار گرفته و زير بار نرفت و به ‌شدت مجازات شد. البته گويا معتصم از بدرفتاري با احمد بر سر جريان محنه پشيمان شده و روند درمان وي را كه شكنجه شد پيگيري كرده بود. اما مخالفت جدي احمد با محنه او را از پيشگامان مخالفت با محنه قرار داد. بعدها متوكل با كمك كساني همچون ابي دواد به تخت خلافت نشست ولي هرگز آن عزم معتصم و واثق براي دستور محنه را نداشت و اين جريان را متوقف و مخالفاني مثل احمد بن حنبل را گرامي داشت. 


نظر امامان شيعه در باب محنه
اوج جريان محنه در زمان امام هادي عليه‌السلام بود و ايشان محنه را نوعي بدعت و شيعيان را از پرداختن به آن منع فرمودند. يعني نه در مورد محنه سوال شود و نه جواب و قرآن كلام خداست و او خالق محض و غير او همه مخلوق هستند. امام رضا نيز با تاكيد بر اين نكته كه قرآن كلام خداست، پرداختن بيش و بس به آن را نهي فرمودند و آن را موجب گمراهي دانست. 
درواقع، ائمه شيعه كل بحث محنه را بيهوده و موجب زحمت مسلمانان مي‌دانستند و به همين دليل هرگونه ورود به اين ماجرا را نهي مي‌كردند. 
اگر مطالب پيشين را مرور كنيم، مشخص مي‌شود كه كل جريان محنه بيشتر سياسي بود و حتي نفوذ معتزلياني مثل ابي دواد يا ابن زيات نيز از منافع سياسي بي‌بهره نبود و هريك جايگاه ويژه خود در دستگاه خلافت را به هر شكل ممكن ارج مي‌نهيد و از آن دفاع مي‌كرد و همين خود سبب دخالت آنها در دامن زدن به محنه و سلب و شكنجه مخالفان‌شان از اين طريق بود. محنه ابزاري بود كه هر طرف موافق آن مي‌توانست سودهاي زيادي ببرد. خود مأمون اولا تلاش كرد با انتخاب اعتزال كه جرياني رو به رشد در جامعه بود و با درباري و رسمي كردن اعتزال، خود صاحب آن فرقه شود تا مراتب رشد و توسعه اين فرقه را از نزديك پيگيري كند تا بتواند بعدا آن را كنترل و بر مشكلات ناشي از آن عليه قدرت و خلافتش فائق بيايد. از سوي ديگر، با اهرم اعتزال بتواند جريان سنّتي فقه و حديث را نيز تحت‌الشعاع قدرت خود و در انقياد خود قرار دهد. نتايج محنه نشان داد كه مأمون تقريبا موفق شد، زيرا تا مدت‌ها در جامعه اسلامي فقه و حديث سنّتي از رونق افتاد و جريان اعتزال هم به‌شدت بدنام شد تا اينكه بعدها بعد از شروع عصر حيرت يا دوران غيبت كبري آخرين پيشواي شيعيان، فقهاي شيعه سر برآوردند و فقه و فقاهت دوباره سرزنده شد. همچنين ظهور جريان قوي كلامي اشعري نيز مرهون رسوايي سياسي و اجتماعي معتزله كه بيشتر ناشي از محنه بود و به انزوا كشيده شدن فقه و حديث سنّتي بود.

برخي منابع: 
دانشنامه جهان اسلام
دايره‌المعارف بزرگ اسلامي
رضا برنجكار، آشنايي با علوم اسلامي، 1392.
محسن جهانگيري، مجموعه مقالات (كلام)، جلد اول، 1390.
محمد رضايي، «عصر محنه در تمدن مسلمانان»، مجله تاريخ اسلام، ش 19، 1383.


    جريان كلامي معتزله با واصل بن عطا (متولد سال 80 هجري) شروع شد. طبق منابع پژوهشي، روزي شخصي در مجلس درس حسن بصري درباره ايمان و كفرِ مرتكب گناه كبيره سوال كرد و بلافاصله واصل كه به مدت چهار سال در سكوت، جلسات درس حسن را درك كرده بود، پاسخ داد: وضعيت او منزله بين‌المنزلتين است يعني نه كافر است نه مومن، بلكه وسط اين دو است. اين پاسخ كه بعدا يكي از اصول مهم معتزله نام گرفت، موجب جدايي واصل از مجلس حسن شد و عبارت حسن درباره او كه گفت: «اعتزل عنّا واصل» [واصل از ما كناره‌گيري كرد]، نقطه عطف آغاز اين جريان كلامي بود.
    اما يكي ديگر از اصول كلامي معتزله اعتقاد به نفي صفات از ذات خداوند بود، زيرا با فرض صفات قديم براي خداوند، شبهه تعدّد قدما به وجود مي‌آمد، لذا معتزله پذيرفتند كه صفات فعل حادث هستند و كلام از جمله آنهاست. پس كلام خدا يعني كتاب قرآن حادث (مخلوق) است نه قديم. اگرچه ايشان متاثر از نظر فلاسفه پذيرفته بودند كه برخي صفات مثل علم و قدرت صفت ذات و قديم مي‌باشند. 
   معتزله در باب دفاع از عقايد، نقش بسيار مهمي به عقل دادند و در تعارضات دين و عقل به تأويل دين پرداختند و چون هدف عمده آنها محاجّه با زنادقه و مخالفان دين بود، در مباحث كلامي عقلي و استدلالي آن‌قدر پيش رفتند كه سرانجام به عقل نقش تأسيسي در دين بخشيدند و آن را محور دين و فهم آن قرار دادند. اين رويكرد سبب شد آنها عقل‌گرايان مسلمان نام بگيرند. بعدها در حدود قرون سوم و چهارم كه متكلمان شيعي همچون شيخ مفيد و شريف مرتضي عقل را از منابع فكري شيعه برشمردند، غالبا به رويكردهاي معتزلي محكوم شدند اگرچه افراطي‌گري معتزله را به نفع دين تعديل ساخته بودند. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون