جستارهايي در باب توتاليتاريسم
بخش ۱۶- شورش در زبان
محمدجواد لساني
كسي نميتواند منكر تاثير كلمات، بر روان انسان شود و اگر كلمات از زبان شاعر بيان شود برآيند آن ميتواند اجتماعي را از جا بكند. پاول سلان
(Paul Celan) از شمار اين اديبان مستقل است. او در ۲۳ نوامبر ۱۹۲۰ ميلادي در شهر چرنيوتسي (Chernivtsi) چشم به جهان گشود. او در هوايي نشو و نما يافت كه هانا آرنت در آن حوالي و آن سالها تنفس كرد و تجربه يكساني از رنج سبب شد تا قلمشان در برابر ديكتاتورها قرار گيرد. زادگاه سلان، كه در زمان تولدش در روماني واقع بود، اكنون در محدوده جغرافيايي كشور اوكراين قرار دارد. شمال روماني و زادگاه سلان در سال ۱۹۴۰ به اشغال سربازان ارتش سرخ شوروي درآمد و يك سال بعد جولانگاه يورش نيروهاي آلمان و ارتش روماني شد. پس از تسخير اين منطقه مجبور به زندگي در «گتو» (اردوگاه يهوديان) شدند. به سال ۱۹۴۲ ميلادي، پدر سلان بر اثر بيماري در آن دخمهها درگذشت و مادرش تيرباران شد. پاول نيز مدتي در اردوگاههاي كار اجباري روماني به كار گماشته شد. تابستان سال ۱۹۴۴ نيروهاي شوروي دوباره اين منطقه را اشغال كردند و پاول سلان پس از خاتمه جنگ تا سال ۱۹۴۷ در اين شهر به تحصيل ادامه داد. سلان يك سال پس از پايان تحصيلاتش در رشته زبان و ادبيات، راهي وين، پايتخت اتريش شد. سپس به پاريس رفت. نخستين مجموعه سروده او نيز در همين سفر وين منتشر شد. كتابي كه سلان به عنوان نخستين اثر، پايش ايستاد. «خشخاش و حافظه»، سه سال بعد در اشتوتگارت آلمان انتشار يافت. چاپ اين مجموعه و چند سروده در نشريهها، نام سلان را پرآوازه كرد و راه او براي جاي گرفتن در ميان شاعران آلمانيزبان هموار شد. شوربختانه پاول سلان به سبب آسيبهاي جنگ، در واپسين سالهاي عمر در آسايشگاه رواني بستري شد. گفته شده در آن سالهاي تروما، در حالتي كه احساس تعقيب شدن، او را دچار جنون كرده بود با چاقو به همسرش حمله كرد و جدايي آن دو، پس از اين حادثه تلخ رقم ميخورد. گواهي دادهاند كه او ۲۰ آوريل ۱۹۷۰ خود را در رودخانهاي در پاريس غرق كرده باشد. پيكر بيجان پاول سلان ۱۰ روز بعد (اول ماه مه) چند كيلومتر دورتر از محلي پيدا شد كه او ظاهرا خود را به آب سپرد. از ميان سرودهها، قطعه «فوگ مرگ۱» اين شاعر، به نوعي نقاب افكني از چهره سياه توتاليتاريسم است و جهنمي كه توتاليتر براي روز و شب آدمي ميسازد؛ «شير سياه سپيده دم/ مينوشيمت در شب/مينوشيمت در نيمروز و در صبحگاه/ مينوشيمت در غروب/مينوشيم و مينوشيم/مردي در خانه ميزيد../فرياد ميزند شيرينتر بنوازيد مرگ را/ مرگ استادي ست از آلمان/فرياد ميزند ويولونها را تاريكتر بنوازيد../بعد گوري در ابرها داريد كه تنگ نيست براي خوابيدن/شيرسياه سپيدهدم/ مينوشيمت در شب../تو را ميزند/ دقيق ميزند/ با گلوله سربي/سگانش را به سويمان ميراند../با مارها بازي ميكند..» شايد كمتر شاعري در عصر جديد، چنين دردمندانه، روزگار خودكامگي را به بيان آورده باشد و قابل انكار نيست كه هم نماديها با داستان ضحاك شاهنامه فردوسي دارد. و چه زيبا اين جايگاه را محمد مختاري۲ توصيف كرده است؛ «شاعران و نويسندگان در پي ساختن هماكنوناند. كارشان نه رشك بردن به آينده است، نه لميدن بر گذشته و نه تسليم به روزمرّگي...فرهنگ «سلطه» كلمه را محدود ميخواهد. زبان را به ابزار نظارت خود تقليل ميدهد. ساختهاي بياني معهود و معيني و همسان و همساز با خود را مستقر ميكند. اما وقتي كلمه تهديد شود، به معناي اين است كه مصونيت انديشه نيز از دست ميرود. وقتي زبان محدوديت يابد، يعني ذهن تنگ شود و فرو بسته ماند. وقتي بيان در سطح بماند، امتناع تفكر رخ داده است. وقتي كلمه به تك معنايي و تكرار هدايت شود، معرفت نيز به ابزار هم شكلكننده تبديل ميشود. وقتي كلمه حذف شود، انسان حذف ميشود. اينها يعني تقليل و تنزل انسان و فرهنگ. در تداوم اين ديالكتيك منفي است كه شاعران و نويسندگان در زبان، شورش ميكنند. تا از زبان و انسان صيانت كنند و همين موقعيت است كه نوشتن را بين فاجعه و تسلي قرار ميدهد.» اين نويسنده در بخش ديگري به تقليل زبان و اتميزه شدن آدمها در حكومتهاي خودكامه اشاره ميكند كه الهام گرفته از كتاب ريشههاي توتاليتاريسم هانا آرنت است؛ «هماكنون زبان بازي و زبانسازي مراكز و منابع قدرت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، تكنولوژي ارتباطات و تبليغات جهاني در جهت استقرار زباني است محدود، مصنوعي، تك معنا، سياست زدوده، مصرفگرا، دستخوش روزمرّگي، آرمانزدا، سودگرايانه و نظارتگر. اين خطر بزرگي است كه همه را تهديد ميكند. متاسفانه رسانههاي گروهي با ابزارهاي بيان، برخلاف كاركرد خود، ابزار استقرار اين «زبان ابزاري» شدهاند. زبان ابزار شده مستلزم انسان ابزار شده است، چنين زباني در جهت تقويت و گستردگي شئ شدگي و از خودبيگانگي انسانهاست كه بايد به ذرات بيشكل يا هم شكل پراكنده و اتم وار تبديل شوند تا جامعه كاملا به جامعهاي تودهوار تنزل يابد.» يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست كه اثري برگردان از محمد مختاري به نام كتاب «زاده اضطراب جهان» به طبع رسيده است. در اين اثر، سرودههايي از چند شاعر اروپايي گرد آمده كه آنان از دردهاي رفته بر سرزمينشان در روزگار سلطه واگفتهاند. شاعراني چون «مارينا تسوتايوا»، «ويژلاو نزوال»، «پيتر هوخل»، «ولاديمير هولان»، «چزاره پاوزه»، «چسلاو ميلوش»، «آنتونين بارتوشك»، «زبيگنيو هربرت» و «جوزف برادسكي» كه نام «پاول سلان» نيز در آن ميان ميدرخشد .
منابع در دفتر روزنامه موجود است.