پورشه و مازاراتي، كتري و قوري
ابراهيم عمران
به مليپوشان فوتبال براي صعود به جام جهاني (همان تورنمنتي كه داستانش را همه ميدانيم) پاداش حواله خودرو دادهاند. خب خبر كه براي چند وقت پيش بود و آگاهي از آن وجود داشت. به هر حال رسم بر اين است كه هر ورزشكاري كه نام و آوازه ايران را در جهان افزونتر نمايد؛ به چنين موهبتهايي برسد. بر بخيلش نه لعنت كه كمي هم نعمت؛ چه كه او هم به حتم دلايلي دارد براي خويشتن كه بخل ميورزد! تذكاري و انذاري به اين فوتباليستهاي قوره نشده مويز؛ نيست. آنان در اين خاصه خرجيهاي موجود لابد حق خويش ميدانند كه خودرويي وارد نمايند و به چند برابر قيمت بفروشند. يا اينكه به كلكسيون خودروهاي خود اضافه نمايند. صحبت اما بر سر امري دگر است. آنجايي كه اين بذل و بخششها در ساير زمينهها نمودي ندارد. اگر همين ورزش را در نظر بگيريم، ساير رشتهها هماره از نبود چنين امتيازهايي گلهمند هستند. از كشتي و واليبال و ساير مدالآوران ريز و درشت رشتههاي ورزشي. مگر نبود همين چند وقت پيش؛ قوري و كتري به مدالآور رشته قايقراني هبه كردند! كه گيرنده به طعنه تقاضاي فلاسك درصورت قهرماني در المپيك كرده بود! خب از طنز ماجرا بگذريم. به عنوان يك ايراني انتظار نداريم به هر يك از افراد عادي و شهروند درجه دو و سه اجازه واردات خودرو بدهند. كه فرق دويست و شش و لندكروز را دريابيم! ولي ميتوانيم متوقع باشيم چرا به فلان نامآور ادبياتمان؛ نامدار نويسندهمان؛ شهره هنرپيشگيمان و قس عليهذا، اين اجازه داده نميشود. درست است كه دايره نامآوري ورزشي چون فوتبال وسيع است و آنچه از قبل اين نامداران درباره ايران ساطع ميشود؛ قابل مقايسه با ساير سطوح فرهنگي و علمي نيست؛ ولي اين اگر تبعيض نيست، چه نامي دارد؟ مگر دانشمندان علميمان كم هستند؟ بنا بر گفته و نوشتههاي رسمي موجود، اينگونه افراد و نخبگان علمي ما قابل برابري با برخي در دنيا هستند. آيا به اين نامداران بينام چنين مرحمتهايي ميشود؟ اگر پنهاني ميشود، دستكم جامعه رسانهاي خبري ندارد. هر چند بسيار بعيد است چنين باشد. مگر نه اينكه حواله واردات خودرو ميدهند كه سودي نصيب گيرندگان شود. پس چرا به گروهي ميدهند كه سطح يك در آمدي جامعه هستند. حال بگذريم كه اغلب اين افراد فقط از سطوح مختلف پيشران اجتماعي و عمومي؛ همين پول را دارند و بس و در هرمهاي موجود قابل بحث، جايگاه درخوري ندارند. به راستي نميشود به صورت رندوم و انتخابي در نحلههاي گوناگون موجود؛ اعم از ورزشي و هنري و علمي و اقتصادي و اجتماعي، چنين موهبتهايي داشت. فلان نويسندهاي كه در اين وانفساي اقتصادي، كتابش ميفروشد، چرا نبايد نه حواله وارد كردن خودرو كه يك حواله قيمت كارخانهاي همين خودروهاي بيكيفيت داخلي را هديه نگيرد؟ يا همين روزنامهنگاراني كه در طيفهاي مختلف سياسي؛ با هزاران مصايب موجود قلم ميزنند؛ از چنين بهرهمنديهايي، بيبهره باشند. انتظار و توقع زيادي نيست. ميتوان با كمي دورانديشي همه را به يك چشم ديد. فرقي نكند براي مديران كه طرف مقابل كه نام ايران را در دنيا يا در همين داخل، مطرح مينمايد؛ فوتباليست باشد يا قلم به دست يا دانشمند علمي و مبدع و مخترع تجاري. نميدانم شايد چنين ديدگاهي بيشتر آرزو باشد. خواستهاي كه پهلو ميزند به محال بودن. ولي هرچه هست، ده شاهي فوتباليستها گويا بيشتر ارزش است. بگذريم روزگار غريبي نيست انگار؛ روزگار دريافت واقعيتهاي پنهاني است كه قصد باورش را نداريم. طوق زرينهايي است كه نصيب هر كس نميشود. حكايت سعدي صاحب سخن به ذهن ميآيد كه كامل خواندش بر عهده خوانندگان، آنجا كه ميگويد: ابلهي را ديدم سمين، خلعتي ثمين در بر و مركبي تازي در زير و قصبي مصري بر سر...