هيباكوشا، شاهدان ويراني و تباهي
مرتضي ميرحسيني
از آنان، تا زماني كه زنده بودند به هيباكوشا ياد ميكردند. اصطلاحي كه در زبان ژاپني «مردم آسيبديده از انفجار» معني ميدهد. آنان همانهايي بودند كه از انفجار بمب اتم در هيروشيما و ناگاساكي جان به در بردند و زنده ماندند. زنده ماندند اما جراحتهايي برداشتند كه تا پايان عمرِ - از آن پس - كوتاهشان با آنان ماند و رنجشان داد. آكيرا اونوگي كه آن زمان شانزده سال داشت، يكي از آنان بود. «زير لبه پشتبام بودم كه برقي آبيرنگ ديدم، شبيه جرقهاي كه از چرخ ترن برميخيزد يا از اتصال دو سيم برق به يكديگر. پس از آن يك بخار انفجاري روي داد... من و دوستم به اتاق ديگري پرتاب شديم. مدتي بيهوش بودم و هنگامي كه به هوش آمدم، خودم را در تاريكي يافتم.» خانه آنان يك كيلومتر با مركز انفجار بمب فاصله داشت، اما كاملا ويران شد. او به هر زحمتي بود، مادر و ديگر اعضاي خانوادهاش را از زير آوار بيرون كشيد و بعد نگاهي به اطراف انداخت. مرگ و ويراني بر همهجا سايه انداخته بود. يكي از همسايگانش را ديد كه لباسي به تن نداشت. «تمام پوست بدنش ور آمده و كنده شده بود و به سرانگشتانش آويزان مانده بود. من با او صحبت كردم، اما او خستهتر و درماندهتر و نااميدتر از آن بود كه به حرفهايم جوابي بدهد و فقط اعضاي خانوادهاش را جستوجو ميكرد.» آتش همهجا شعله ميكشيد و دامنهاش مدام گستردهتر ميشد. اونوگي و ديگران، براي نجات از اين آتش به رودخانهاي در آن نزديكي پناه بردند. باران با قطرات تيره و درشت ميباريد و آنهايي كه زنده مانده بودند، از لباس اجساد براي بستن زخمهايشان استفاده ميكردند. نوجوان ديگري به نام فِرد هاساگاواي نيز از شاهدان آن فاجعه بود. شنوايياش را از دست داد، اما ماجرا را به خوبي به ياد داشت. «صورت تمام مردمي كه ميديدم چنان ورم كرده بود كه ديگر هيچكدامشان شبيه آدميزاد نبودند. به نظرم ميرسيد كه همه مُردهاند. زنان را نميشد از مردان متمايز كرد و جنسيتشان را تشخيص داد. همه بسيار تشنه بودند و آب ميخواستند.» يكي از نظاميان ژاپني به اسم كوسوكه نيز درباره آنچه در هيروشيما ديده بود ميگفت: «نميتوانم آنچه را ديدم درست بيان كنم. انگار دروازهاي از جهنم روي زمين باز شده بود. رودخانه پر شده بود از چوبهاي شعلهور و سوزان و خود رودخانه شبيه رودي از آتش جلوه ميكرد. مردمي كه به آنجا رسيده بودند، به درون آب ميپريدند و جانشان را به اين آبهاي سوزان تقديم ميكردند. كاري از دست كسي ساخته نبود. باد شديد ناشي از انفجار به كوه خورد و برگشت و بر آتش اين جهنم دميد. ديدم عدهاي در جستوجوي آب تقلا ميكردند و همين كه چند جرعه مينوشيدند ميمردند... تمام شهر نابود شده بود و ميسوخت. جاي امني براي پناه بردن وجود نداشت.» فرداي آن روز (ششم اوت) رييسجمهور آمريكا درباره اتفاقي كه به دستور او رقم خورده بود صحبت كرد، از قدرت اين بمب تازه كه براي نخستين بار استفاده ميشد گفت و بعد اضافه كرد اين حمله بهاي لجاجت ژاپنيها در پافشاري به ادامه جنگ است. چندي پيش با مقامات ژاپن اتمام حجت كرده و به آنان مهلتي كوتاه براي تسليم داده بود. اما ژاپنيها در بيستوششمين روز از ماه جولاي 1945 اين اولتيماتوم را رد كردند. آنان آن زمان زير سنگينترين حملات بودند و عملا در محاصره دشمنانشان دستوپا ميزدند، اما همچنان به ادامه جنگ اصرار داشتند. حتي برخي از وزيران دولت ژاپن معتقد بودند با مدتي مقاومت، دشمن را خسته و فرسوده ميكنند و شرايط را به نفع خودشان تغيير ميدهند و درنهايت به پيروزي ميرسند (اگر هم پيروز نشوند، دشمن را به پذيرش بخشي از شرايط ژاپن براي آتشبس مجبور ميكنند). نابودي هيروشيما و كشتار مردم آن با بمب اتمي، اين باور را فروشكست و ژاپنيها تصميم گرفتند سلاحشان را زمين بگذارند و شرايط معاهده پوتسدام براي ختم جنگ را بپذيرند. نكته اينجاست كه اطلاعات دقيق و درست از آنچه در هيروشيما اتفاق افتاده بود با چند روز تأخير به توكيو رسيد، چون انفجاري به آن بزرگي همه راههاي ارتباطي هيروشيما با بيرون را قطع كرده بود. تصميمگيران ژاپن تا چند روز نميدانستند ابعاد ماجرا چقدر بزرگ است و براي رسيدن به تصويري نسبتا كامل از ويراني و تباهي هيروشيما به چند روز زمان نياز داشتند. اما آمريكاييها امانشان ندادند و بمب دوم را روي ناگاساكي انداختند. فاجعه تكرار شد و ژاپن خواهناخواه به زانو درآمد.