يادي از پرويز شاپور و كاريكلماتورهايش
ضميري به وسعت پرجمعيتترين شهر دنيا
اسماعيل ساغريسازان
بيستوچهار سال از درگذشت پرويز شاپور گذشت؛ او زاده 5 خرداد 1302 در قم بود و 15 مرداد 1378 در تهران از دنيا رفت. او را به كاريكلماتورهايش ميشناسند. به يك معنا و در كوتاهترين عبارت شايد كار او را بتوان اينطور توصيف كرد: تصويرپردازي استعاري در قالب يك جمله. او با كاريكلماتورهايش موقعيتي از نوشتار را رقم زد كه شايد سالها بر سر اينكه آيا ميتوان آنها شعر دانست يا نه، مناقشهاي ظاهرا تمامناشدني برقرار است. آثار شاپور شايد ماهيتا مستقل از شعرند اما بيشك نميتوان بهرهمندي آنها از حد قابلاعتنايي از آنچه «امر شاعرانه» ميخوانيم را در مورد آنها انكار كرد. شايد به خاطر همين وضعيت دوگانه و معلق ميان شعر و ناشعر است كه ضرورت ناميدن آن به وجود ميآيد؛ چنانكه ديگراني براي در آمدن از تعليق ناشي از بينامي آن، بيايند و نام ويژهاي بر آن بگذارند: «كاريكلماتور».
شايد خيليها ندانند كه نامنهادِ كاريكلماتور در مورد آثار شاپور از كجا ناشي شد. ماجرا به زمان انتشار مجله «خوشه» در دهه 40 برميگردد. وقتي بحث بر سر شعر دانستن يا ندانستن آثار پرويز شاپور مطرح شده بود و ظاهرا پاسخ دادن به اين پرسش، كار چندان آساني نمينمود. تا اينكه احمد شاملو با پيشنهاد اين نام، موضوع را وارد فاز ديگري كرد. مناقشه بر سر شعر ناميدن يا نناميدن آثار پرويز شاپور اگرچه به آن معنا برطرف نشد اما اطلاق كاريكلماتور به اين آثار راه سومي شد كه ظاهرا كسي با آن مخالف نبود. شاملو با پيشنهاد خود، علاوه بر آثار پرويز شاپور بهطور اخص، موضوع آثاري مانند آن را نيز كه از تصويرپردازي استعاري در قالب يك جمله بهره ميبرند، به نوعي مطرح و راهحلي براي ناميدنشان پيشنهاد كرد؛ با اين استدلال كه اين كارها را حجتي اگر به معناي پيشموجود، شعر ندانيم، دستكم بايد آن را ژانر تازهاي از نوشتار در نظر آوريم. شاملو اصطلاح پيشنهادي خود را از تركيب «كاريكاتور» و «كلمه» ابتكار كرد تا پيوند دو وجه تصويري و كلامي را در اين آثار برجسته كند. او تصوير طنزهاي شاپور را با آن تكجملات او در يك پيوستار در كانون توجه مخاطبان آثار او قرار داده بود.
معناي نامنهاد كاريكلماتور به اعتباري اين است كه حتي اگر اين نوشتهها را بنا به توقعمان از شعر، شعر ندانيم، نميتوانيم از ادبيات آنها چشم بپوشيم. به اين معنا، آثار شاپور ذيل نثر فارسي، گونهاي ادبي تلقي ميشود و همين گويا كافي است تا مورد توجه قرار بگيرد.
احمدرضا احمدي ميگفت هنر زاييده حيرت است؛ به اين معنا كه هنرمند زماني كه با شگفتي به هستي پيرامون خود نگاه ميكند، ميتواند آثار قابلاعتنايي بيافريند. اگر تفاوت هنرمند را در كلانترين تعريف او، همين تفاوت در نگاه به جهان پيرامون و رسيدن به آن شگفتي همراه با پرسشهاي بيپاسخ از هستي بدانيم، آيا پرويز شاپور هنرمند نيست؟ اين نگاه متفاوت در مورد هر هنرمندي بنا به هنري كه زمينه كار اوست، صورتي از خرق عادت را به وجود ميآورد كه با متن زمينه او نسبت مستقيم دارد. در واقع خرق عادت هر هنرمند در زبان او متجلي است و طبعا براي نويسنده - در معناي عام آن اعم از شاعر، داستاننويس و...- اين تفاوت در فرمهاي كلامي جلوهگر ميشود. چنانكه مثلا براي سينماگر با تصوير متحرك يا موسيقيدان با نت. اين تفاوت و خرق عادت را در مورد پرويز شاپور در كلام - و به گواه نزديكان و معاشرانش- حتي كلام محاوره او ميبينيم. هماو كه گفته شده مادرش در توصيف او گفته است: «60 سال بچه بزرگ كردم، يك كلمه حرف حسابي از دهانش نشنيدم.» اين حرف حسابي را بايد به مثابه نرم زبان و گويش در نظر آورد و آنچه پرويز شاپور گفته و به «حرف ناحسابي» تعبير شده، همان خرقعادت در زبان. خرقعادتي كه در نوشتار او، آثاري را رقم زده است كه وامدار صنايع ادبياند و در نهايت برسازنده تصاويري سهلوممتنع.
نام پرويز شاپور، جداي از آثارش، به ازدواج با فروغ فرخزاد نيز در تاريخ ادبيات ما خواهد ماند. ازدواجي با سرنوشتي غمانگيز كه سايهاش تا هميشه بر نام شاپور سنگين است. چنانكه شايد بتوان گفت كار نوشتاري او را تحتالشعاع قرار داده است.
شاپور اقتصاد خوانده بود و كارمند وزارت دارايي بود و البته روزنامهنويس كه در جرايدي چون توفيق، خوشه و... مينوشت. هنرمند در سايهماندهاي كه بيشك چيزهاي زيادي درباره او وجود دارد كه شايد هرگز ندانيم؛ جز مشتي اطلاعات سوخته، از جمله اينكه 5 دهه تنها ماند و هرگز ازدواج ديگري نكرد. مردي كه نوشت: «قلبم پرجمعيتترين شهر دنياست.»