رازهاي سر به مهر پارك رازي
مرجان يشايايي
خيابان قزوين، منطقه 11 شهرداري تهران، روبهروي رديف مغازههاي دوچرخهفروشي، بوستان بزرگي به مساحت 350 هزار متر مربع ساخته شده. وجود چنين فضاي سبز گستردهاي در شهر تهران آنهم در چنين محلهاي با اين فشردگي جمعيت اتفاق غريبي است. در سايت شهرداري كه بگرديد، جز چند اطلاع دمدستي مانند سال تاسيس، سال 1376 و مساحت و نشاني چيز ديگري نميبينيد، اما كنكاش در تاريخ اين بوستان ما را به گذشتههاي تاريك پايتخت ميرساند. بوستان رازي محل رويدادهايي بوده كه امتداد آن به سلسله قاجار ميرسد. عصر پنجشنبهاي به آنجا سر زديم؛ محيطي سرسبز و آرام و زيبا با درياچهاي كه قايقهاي تفريحي كنار آن پهلو گرفته بودند، پلي روي درياچه و فرهنگسراي كمرونقي در محوطه آن. بوستان در آن ساعت خلوت بود و كمتر رفت و آمدي به چشم ميخورد، اما اينجا هميشه به اين صورت نبوده و تاريخ پرافت و خيزي را به خود ديده.
پارك رازي كه در زمان قاجارها محله قجرها يا قلعه و در زمان پهلوي دوم شهرنو نام داشت، ابتدا در زمان محمدعلي شاه قاجار خارج از محدوده تهران براي اسكان خانواده سلطنتي ساخته شد و در زمان احمدشاه، آخرين شاه قاجار، دروازه قزوين ناميده شد و مأمن خلافكاران بود. توفان حوادث سلسله قاجار را سرنگون كرد و پهلوي اول كه مخالف حرمسرا بود، آن را منحل و زنان ساكن حرمسرا را آواره كرد. برخي از اين زنان از فقر و بيماري مردند، برخي ازدواج كردند و برخي هم در محل قلعه به روسپيگري تن دادند. درواقع پارك فعلي رازي بر ويرانههاي محيط وسيعي ساخته شده كه محل اسكان و كسب درآمد زناني بوده كه در اصطلاح بينالمللي به آنها كارگران جنسي ميگويند. پيش از سال 57، اطلاعات زيادي از قلعه به بيرون درز نميكرد و ديوارهاي آن حافظان رازهاي سر به مهرش بودند. تنها نظارت جدي بر اين مجموعه ازسوي بهزيستي و بيشتر مواقع نظارت بر بهداشت ساكنان آن بود، اما اينكه چه بر سر آن ساكنان ميآمد يا چطور پايشان به چنين محلي باز شده بود، اغلب موضوع تحقيق نبود يا اگر بود در حد همان تحقيق در لابهلاي ورقهاي كاغذ حبس ميشد. قلعه نه محل ساماندهي كه محل انباشت كارگران جنسي بود. تنها مجموعه عكسي در سال 1356 توسط كاوه گلستان[1] گرفته شد. گلستان كه در كارنامه كاري درخشان خود كارهاي اثرگذاري مانند عكسبرداري از صحنههاي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس را دارد، توانست در سال 1356، به بهانه برداشتن عكسهاي پرسنلي براي زنان قلعه كه قرار بود در كلاسهاي سوادآموزي شركت كنند، وارد آنجا شود و از آنچه ميگذرد، مجموعه عكس بينظيري تهيه كند كه تا امروز مهمترين عكسهاي مستند از شهرنو هستند. عكسهاي او از اين منطقه براي نخستينبار در سه مقاله در روزنامه آيندگان (شهريور ۱۳۵۶) زير عنوان «قلعه در نگاهي ديگر» منتشر شدند. در آن سال، اين عكسها براي ۱۴ روز در دانشگاه تهران به نمايش گذاشته شدند. عكسهاي گلستان وجدان عمومي را به درد آورد و همين!
با شعلهور شدن شعلههاي انقلاب اسلامي، انقلابيون به قلعه يا شهرنو حمله كردند. قلعه تسخير شد و ساكنانش برخي اعدام و بقيه پراكنده شدند. آمار و تحقيقاتي از اوضاع آن روزهاي قلعه موجود نيست. همزمان، شايعاتي از بيرون آوردن اجساد و خلافهاي صورتگرفته در قلعه دهان به دهان ميچرخيد كه كسي نفهميد درستند يا نه. در آن روزهاي آتش و خون اين نوع كارها زيادي تجملي به نظر ميآمد. عكسهايي منتشر شد، اما كسي نفهميد آن تشكيلات چه شد و زنان كجا رفتند. مردم ميخواستند قلعه را نبينند و خاطرات آن را فراموش كنند. بسياري در آن روزها فكر ميكردند با از ميان بردن بناهاي قلعه ميشود پديده اجتماعي پرآسيب فحشا را هم از ميان برد. آيا تنها ساختمانها مولد روسپيگري و تنفروشي بودند و با تخريب آنها مشكل هم از ميان رفت؟ آيا ارادهاي در مسوولان ما وجود دارد كه به جاي پاك كردن صورت مساله، به عمق پديده فحشا كه وجود آن را ديگر نميشود در كلانشهرهاي ما ناديده گرفت، نظري علمي و نه از سر انزجار و انكار بيندازد؟
[1] كاوه گلستان، عكاس و فيلمبردار كه در سال 1382 هنگام فيلمبرداري تصاوير حمله امريكا به عراق براي شبكه بيبيسي بر اثر انفجار مين كشته شد.