• ۱۴۰۳ جمعه ۱۳ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5555 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۳ مرداد

نگاهي انتقادي به نوانديشي ديني در يادداشت پروفسور حسن انصاري استاد ميهمان در موسسه مطالعات پيشرفته پرينستون امريكا - بخش دوم

نقد نوانديشي ديني از «فقه» تا «ايران»

گروهِ دين‌وفلسفه: نوانديشي ديني يا روشنفكري ديني، نحله‌اي موثر در تحولات فكري تاريخ معاصر كشورمان بوده است. اين نحله فكري، خود تاكنون تغييرات و تحولات متعدد و عميقي را پشت سر گذاشته است و در طول دهه‌هاي گذشته اي ‌بسا كساني كه در همراهي با اين جريان بودند و آرام آرام از آن فاصله گرفتند و گاه به منتقد و حتي مخالف جدي آن تبديل شدند.

صفحه «دين‌وفلسفه» روزنامه اعتماد اما از آغاز انتشار خود - حدود يك‌‌سال و نيم پيش -تاكنون همواره به عنوان منتقد اين جريان فكري بوده است هر چند بنا بر قاعده «الذِين يسْتمِعُون الْقوْل فيتبِعُون أحْسنه» (زمر/18) مطالبي را گاه از نويسندگان هوادار اين جريان فكري نيز در اين صفحه منتشر كرده است، اما اهل تفكر نيك مي‌دانند كه بهترين خدمت به هر انديشه‌اي جز نقد آن انديشه نيست. بنابراين اگر در اين صفحه به نقد روشنفكري ديني يا نوانديشي ديني پرداخته مي‌شود از آن‌رو است كه به تضارب آرا بينجامد و ان‌شاءالله در كشف حقيقت گامي نزديك‌تر شويم.

پروفسور حسن انصاري - استاد مهمان در موسسه مطالعات پيشرفته پرينستون امريكا - در يادداشتي كه در اختيار صفحه «دين‌وفلسفه» روزنامه اعتماد قرار داده‌ است به نقد برخي مسائل مغفول در آثار منسوب به نوانديشي‌ديني و برخي رويكرد‌هاي اين پروژه فكري پرداخته‌ است. اين يادداشت در دو بخش تنظيم شده است كه بخش نخست آن پيش‌تر در همين صفحه منتشر شد، اكنون بخش دوم آن پيش روي شما قرار دارد.

 

نوانديشي ديني و غياب فكر تاريخي

يكي از اصلي‌ترين مشكلات نظري روشنفكري ديني در كشور ما غياب فكر تاريخي در انديشه‌هاي شماري از نمايندگان آن است. فكر تاريخي داشتن صرفا توصيه كردن به مطالعه تاريخ يا اطلاع از تاريخ نيست. كما اينكه كافي نيست، بگوييم فهم بشري از همه‌ چيز و از جمله دين در «قبض و بسط» است. فكر تاريخي هم نيازمند آشنايي با تاريخ است؛ تاريخ سياسي و فرهنگي و اجتماعي و هم نيازمند فراگيري دانش تاريخ و تاريخ‌نگاري است. تاريخ را بايد آموخت؛ بدون آشنايي با دانش تاريخ نمي‌توان دركي درست از تاريخ تحول انديشگي و تاريخ باورها و تفكر در سياق تحولات سياسي و فرهنگي و اجتماعي داشت و ديالكتيك فكر و تاريخ را بررسيد و فهميد. براي اين كار بايد ابزارهاي دانش تاريخ و تاريخ‌نگاري را به درستي دانست و با آن ابزارها سراغ منابع و مستندات رفت. تنها با بهره‌وري از چنين دانشي است كه با فهم تاريخي به تدريج آشنا مي‌شويم. يعني مي‌فهميم كه چگونه تفكر در بستر تاريخ شكل مي‌گيرد و عوامل مختلف انساني و فرهنگي و محيطي روي آن تاثير مي‌گذارد. تاريخ دين و باورهاي ديني و تفكرات فلسفي از اين قاعده مستثنا نيست.

چطور مي‌توان درباره «دين و قدرت» و نسبت اسلام با قدرت سخن گفت و درباره پيامبر رحمت و سيره او داوري كرد بدون آنكه تصوير روشن، درست، متخصصانه و كارشناسانه تاريخي ناظر به متون از تاريخ و تاريخ‌نگاري سيره داشت؟ چطور مي‌توان دو نظر متخالف در اين زمينه داشت در حالي كه دو طرف گفت‌وگو در ارض مشتركي كه همانا تعهد به اصول تاريخ‌نگاري و انديشه و فهم تاريخي است رو در روي هم قرار نمي‌گيرند؟ چطور مي‌توان درباره وحي و تجربه وحياني پيامبر در يك لحظه «تاريخي» سخن گفت و از طبيعت و ماهيت بشري آن سخن راند و تجربه نبوي را محكوم به زمان و زمينه آن دانست، اما هيچ تلاش آكادميك قابل توجهي براي فهم تاريخ پيامبر و جامعه و زمانه او نداشت؟

چنين فهم و دركي تاريخي مستلزم تعهد به تحقيقات آكادميك در حوزه تاريخ و متن است. نيازمند كار با اسناد و متون و فيلولوژي و تحقيقات متن محور است. اين كار پژوهشگر تاريخ در دانشگاه است. روشنفكر ديني ما يا بايد خودش دست به كار شود و قبل از هر اظهارنظري در حوزه دين (و بنابر ادعايش اصلاح يا بازسازي و تجديد فكر ديني) تحقيقات تاريخي را در زمينه‌اي كه در آن مي‌انديشد، سامان دهد (و البته نتايج كار خود را در معرض داوري محققان رشته تاريخ با انتشار مقالات و كتاب‌هاي آكادميك قرار دهد) يا اينكه مي‌بايست فروتني به خرج دهد و به تحقيقات تاريخي متخصصان رشته تاريخ گوش سپارد و حرمت اهل اين دانش را پاس بدارد و آراي خود را با نتايج تحقيقات آنان هماهنگ كند.

 

اهميت تاريخ در نظريات الهياتي

در دنياي مسيحيت متألهاني كه نظراتي نوين در الهيات ديني و در بيرون از سنت كليسا پيشنهاد مي‌كنند، تلاش مي‌كنند فهم‌هاي جديد خود را بر اساس دركي تاريخي از متن مقدس و پيشينه تفسيرهاي تاريخي آن ارايه دهند. در اين سنت در كنار هر تفسير رفورميستي يا هر نظريه كلامي جديد ده‌ها و بل صدها پژوهش تاريخي درباره مسيح، زمينه ظهور او، گفتمان‌هاي مذهبي و فكري معاصر با ظهور مسيح، شرايط سياسي و اجتماعي و فرهنگي مصادف با ظهور مسيحيت و تلقي / تلقي‌هاي مسيحيان و غيرمسيحيان از پيام/ پيام‌هاي مسيح در چند قرن نخستين پيش و پس از شكل‌گيري مسيحيت رومي وجود دارد كه آنان را در ارايه نظريات نوين كلامي‌شان كمك مي‌كند و از پژوهش‌هايي تازه در قامت يك مورخ بي‌نياز مي‌كند. روشنفكر ديني ما به كدام يك از تحقيقات تاريخي آكادميك در حوزه‌هاي مرتبط با دين و مذهب استناد كرده يا مي‌تواند بكند؟ كجا ديده‌ايد كه در طرح مساله‌اي مانند زمينه‌هاي انساني و اجتماعي وحي يا فقه و شريعت يا موضوعاتي مانند ايمان و كفر و تلقي اسلام از خدا و مباحث كلامي مرتبط با خداوند و صفات او و نسبت خدا و انسان و موضوع خداي متشخص و نامتشخص از ديدگاه قرآن و اسلام تاريخي به تحقيقات آكادميك در اين زمينه ارجاع داده شود؟ در حوزه فقه اسلام جز كلي‌گويي كجا ديده‌ايد كه روشنفكر ديني ما نشان دهد در فلان مساله فقهي نقش زمان و مكان و تاريخ و فهم بشري دقيقا چه بوده است؟

در ميان نوگرايان ديني اخيرا نزاعي درباره مرز ايمان و كفر و ذات باوري يا ذات ناباوري براي اسلام درگرفته است. گويي چنين تصور مي‌شود همه آنچه روشنفكران ديني در اين چند دهه اخير درباره دين و ماهيت و ذات و فهم دين و متن مقدس و دشواره‌هاي زباني و فهمي و هرمنوتيك آن گفته‌اند به يك‌باره تنها در سده بيستم به ذهن آنان رسيده يا تحت تاثير كلام مسيحي سر برآورده است. گويي اين نوع پرسش‌ها از تمام تاريخ فقه و كلام و اصول فقه ما غايب بوده است؛ خير چنين نيست! مهم‌ترين مساله‌هاي روشنفكران ديني ما كه در دو، سه دهه اخير مطرح شده پژواك‌هايي روشن و گاه بسيار دقيق‌تر و پرسش‌برانگيزتر در عمق تاريخ فكري مسلمانان در دانش‌هاي فقه و اصول و كلام و تفسير داشته است. نيازمند دانشمندان تاريخ‌پژوه و متن‌شناسيم كه آنان را براي طالبان روشنفكري ديني از اعماق تاريخ بيرون بكشند و به آنان نشان دهند كه بسياري از مساله‌هاي فكري امروز ريشه در تأملات نظري كهن دارد. البته به شرط اينكه روشنفكر ديني ما اعتناي لازم را به تخصص در دانش تاريخ داشته باشد.

 

مقوله تاريخ‌نگاري انديشه

من معتقدم يكي از مهم‌ترين راه‌هاي اصلاح انديشه و فهم ما از دين و مذهب، شناخت دين و منابع ديني در بستر تاريخي آن است. اين شناخت درك ما را از تحول تاريخي فهم‌هاي ديني ارتقا مي‌دهد. اگر خواهان اجتهاد در اصول و فروع هستيم و اگر مي‌خواهيم درك درستي از ديالكتيك «نص» و «تاريخ» و سهم مقتضيات زمان و مكان در فهم فقيهان و متكلمان از دين و منابع ديني داشته باشيم چاره‌اي نداريم الا اينكه به تاريخ مراجعه كنيم. قرآن را در بستر تاريخي عصر نزول و سيره پيامبر اكرم(ص) ببينيم و تعامل صحابه و تابعين و نسل‌هاي بعدي را در مواجهه با قرآن و وحي، پيامبر و سنتش، معناي شريعت و نسبت آن با امر دولت و قدرت ديني بفهميم. شناخت خود را از عوامل بروز و تحول دانش‌هاي ديني به ويژه آنچه در نسبت با امر شريعت و قدرت ديني شكل گرفت مانند فقه و مذاهب آن، دانش اصول و همچنين مكاتب تفسيري به درستي اصلاح كنيم؛ تحول فكر و فهم ديني را بفهميم. همه اينها نيازمند تخصص در تاريخ است. آشنايي عميق با منابع تاريخي و متون است. بايد به شكل تخصصي در تاريخ كار كرد. در حوزه‌هاي علوم ديني ما امروزه كساني هستند كه به ارزش مطالعات تاريخي پي برده‌اند و از آن در بحث‌هاي فقهي و اصولي و رجالي خود بهره مي‌برند (از اعلام معاصر اينجا يادي نمي‌كنم. اما از درگذشتگان بايد از استادم آيت‌الله علامه شيخ محمدرضا جعفري نام ببرم كه دانشي عميق در حوزه تاريخ تفكر ديني و متون داشت) . در سنت دانشگاهي ما در هشتاد سال گذشته آشنايان با تاريخ تفكر كم نبوده‌اند. عباس زرياب‌خويي نمونه برجسته آنان بود. ما در مركز دائره‌المعارف بزرگ اسلامي چندين سال شاهد دقت‌ورزي‌هاي او در فهم سيره و تاريخ اسلام بوديم. عباس زرياب تاريخ اسلام و تفكر اسلامي را خوب مي‌شناخت. در عين حال تاريخ ايران را به خوبي مي‌دانست. به درستي مي‌دانست عوامل سازنده فرهنگ ما و ايران امروز ما كدامند. تاريخ ايران را به عنوان يك كل و يك وحدت در عين كثرت از دوران هخامنشي به امروز مي‌شناخت و ايران را در پرتو اين چارچوب مي‌فهميد. تاريخ ايران را به مثابه «تاريخ ملي» مي‌شناخت. مي‌دانست كه ايران فارغ از جغرافياي سياسي‌اش يك تاريخ پيوسته فرهنگي دارد كه ريشه و سابقه‌اش به چند هزار سال فرهنگ و دولت ملي مي‌رسد. به همين جهت هم قدر فرهنگ ملي ايران را مي‌دانست و قدردان فرهنگ ديني و مذهبي آن بود. مي‌دانست صفويه سنگ بناي دولت ملي نوين در ايران را گذاشت.

 

فقرِ تاريخي‌نگري روشنفكري ديني

روشنفكري ديني از اصلاح ديني زياد سخن مي‌گويد. اما به نظر من اين سنت فكري از فقر تاريخي‌نگري رنج مي‌برد؛ بينشي كه لازمه هر گونه تفكر نقادانه و اصلاحي در عرصه دين و فهم ديني است. روشنفكران ديني در كشورهاي عربي به دلايل مختلف از اين جهت وضع بهتري دارند. شايد دليلش اين است كه معمولا نمايندگان روشنفكري ديني در آن كشورها تحصيلات اصلي‌شان در حوزه تاريخ يا مطالعات اسلامي بوده است؛ نمونه‌هايي مانند محمد اركون را داريم كه خود استاد مطالعات اسلامي در سوربون بود. روشنفكري ديني ما از فقه و سيره و دانش كلام و تفسير سخن مي‌راند و از برداشت‌هاي سنتي از اين علوم انتقاد مي‌كند، اما ارزيابي‌هايش عموما در بستر فهمي تاريخي از اين دانش‌ها نيست. سببش روشن است: تخصص در تاريخ دست‌كم تاكنون مورد اهتمام و دغدغه روشنفكري ديني نبوده است. نمي‌توان از تاريخ فقه يا علوم ديني حرف زد، اما تخصص لازم و شناخت عميق از منابع تاريخي و متون و تحول فكر ديني بر پايه شناختي متن محور از مكاتب و آدم‌ها در تاريخ فكر و فقه نداشت. اگر از سيره پيامبر اكرم(ص) حرف مي‌زنيم و درباره امامت و خلافت و نسبت دين و سياست و تشيع و غلو و اعتدال ديني و حديث و نسبت فقه و تصوف و از ولايت و ... سخن مي‌گوييم بايد تاريخ اين مفاهيم و اين سنت‌ها را به درستي بشناسيم. با استحسانات ذوقي نمي‌شود داوري كرد. بايد وارد ميدان شد و متون و نسخه‌ها را خواند؛ خوب هم خواند. بايد مجتهدانه و در عين حال فروتنانه وارد اين ميدان شد. روشنفكري ديني اگر داعيه اصلاح ديني دارد، نمي‌تواند اين انديشه را در فضايي انتزاعي دنبال كند. بايد از آسمان انتزاعيات فرود آمد و بر زمين «مطالعات تاريخي» ايستاد.

 

نوانديشي ديني و غياب مقوله «ايران»

در چند دهه اخير انديشه ايران به مثابه يك مساله از گفتمان و بل بهتر بگويم گفتمان‌هاي مختلف روشنفكري ديني ما تقريبا غايب بوده است. منظورم نسبت ميان دين و مليت تنها در مقام بحثي فلسفي نيست. به‌طور مشخص منظورم نسبت ميان ايران به عنوان يك هويت تاريخي و به عنوان يك اصطلاح و مفهوم ملي است با اسلام و تشيع در بستر تاريخي آن. به راستي چقدر روشنفكران ديني ما درباره نسبت اسلام و تشيع با هويت ملي‌مان كار و انديشه‌ورزي كرده‌اند؟ بسيار مي‌بينيم كه روشنفكران ديني ما درباره نسبت دين و سياست قلم مي‌زنند، اما مگر مي‌توان از اين دو مفهوم در بستر تاريخي و جغرافيايي ايران سخن گفت، اما درباره عناصر شكل‌دهنده هويت ملي‌مان و جايگاه دين و مذهب در آن سخن نراند؟ مگر مي‌توان درباره قدرت‌هاي سياسي و ديني و جايگاه حقوقي و فقهي و سياسي و ديني شاهان و روحانيان سخن راند، اما درباره نسبت ميان اصحاب علم و قلم و مذهب از يك سو و اصحاب سيف و قدرت از ديگر سو در شكل‌دهي هويت تاريخي سرزميني حرف نزد؟ ايران تنها يك هويت سياسي در مفهوم جغرافياي سياسي نيست. ايران يك هويت تاريخي و فرهنگي و تمدني است. عناصري سازنده دارد كه با وجود تغييرات تاريخي هسته اصلي و بنيادي شكل‌دهنده مفهوم آن دست‌كم دو هزار و پانصد سال است، تداوم دارد. جغرافياي سياسي آن دستخوش تغيير شده اما ايران به مثابه مفهومي تمدني عناصر اصلي آن تغييري نكرده است. نوعي استمرار در عين تحول است. ايران و انديشه و فرهنگ و تمدن ايراني مهم‌ترين عناصر اصلي‌اش قرن‌ها و بل چند هزار سال است كه با وجود همه تحولات و همه ظهورات مختلف تاريخي‌اش همچنان باقي است. يكي از اينها نسبت ميان دين و دولت و نسبت ميان هويت ملي و هويت ديني است كه قرن‌هاست از عناصر تعيين‌كننده ايران به مثابه هويت سرزميني است. شكل‌ها و صورت‌ها تغيير كرده اما عناصر اصلي همچنان باقي است.

 

رنجِ ناسيوناليسم از فقرِ فهمِ تاريخي

هانري كوربن از اسلام ايراني سخن مي‌گفت. قبلا نوشته‌ام كه اين نوع تعبير را براي تشيع يا تصوف ايراني يا حتي عمومي‌تر براي توصيف تفكر يا مذهب ايراني قابل مناقشه مي‌دانم. كما اينكه تعبير محمد عابد جابري را كه از عقل عربي در برابر عقل ايراني سخن مي‌راند، درست نمي‌دانم. تفكر نمي‌تواند در چارچوب چنين ذات‌انگاري‌ها محدود شود. از اواخر سده نوزدهم و بعد در بيشتر سال‌هاي قرن بيستم ما ايرانيان همچون عرب‌ها همانند ديگران ظهور و بروز انديشه‌هايي معطوف به آنچه ناسيوناليزم نام دارد، تجربه كرديم. ناسيوناليزم در همه اشكال آن از فقر فهم تاريخي رنج مي‌برد. بريده از تاريخ و تحولات تاريخي است. مقصود من از ايران به مثابه مفهومي تمدني برداشت‌هاي سطحي و عقيم ناسيوناليستي نيست. چنين برداشت‌هايي اصلا خود ناقض مفهوم ثابت و در عين حال متحولي است كه از ايران فرهنگي و تمدني سراغ داريم و بايد سراغ داشته باشيم. ايران نيازمند ناسيوناليزم نيست. مقصود من همچنين مقوله ايرانشهري با چارچوب‌هاي فكري جواد طباطبايي هم نيست. درباره آن قبلا مختصرا نوشته‌ام و گفته‌ام كه به عقيده من و دست‌كم بنا بر آنچه برداشت و فهم من از آن سخنان است چنان سخناني تنها برداشتي نادرست از «سياستنامه»هاي دوران انديشه تغلب سلطاني است (نظام الملك).

 

ساسانيان و صفويه

آنچه من از هويت ايراني مراد دارم، بستر فرهنگي و تمدني آن است كه در عين جهاني بودنش و در عين تحول و گشودگي فرهنگي بر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و قوميت‌هاي ديگر و در عين كثرت اما وحدت خود را حفظ كرده و مايه وحدت سرزميني‌مان شده است. ساسانيان يكي از پرده‌هاي اين پديده ثابت در عين حال متحولند و صفويه پرده‌اي ديگر.

روشنفكري ديني چند دهه است درباره دين و دولت و نسبت اين دو و درباره هويت و سياست و مردم‌سالاري و آزادي و حق و تكليف سخن مي‌گويد. كما اينكه ديري است روشنفكران ديني ما از صفويه و «تشيع صفوي» انتقاد مي‌كنند. وقت آن است كه همه اين سخنان را در نسبت با مفهوم ايران فرهنگي و تمدني بازخواني كنند. بدون چنين نگاهي آنچه مي‌گوييم در بهترين حالت نظريه‌پردازي‌هايي معلق در فضا و خارج از بستر تاريخي است. نسبتي با تاريخ و واقعيت تاريخي سرزميني‌مان ندارد.

بايد بازگرديم به آنچه در صد سال گذشته درباره تاريخ ايران و هويت تاريخي ايران و ايراني محققان تاريخ ميهن‌مان نوشتند. بايد از قزويني و حسن پيرنيا و عباس اقبال‌آشتياني و عباس زرياب و محمد محمدي‌ملايري و عبدالحسين زرين‌كوب و ايرج افشار آموخت. اينان تاريخ ايران را در پرتوي همين مفهوم تمدني و فرهنگي از ايران و در استمرار در عين تحولش نوشته‌اند. حاصل آن پژوهش‌ها را امروز مي‌توان در مقالات متعدد دانشنامه جهان اسلام و همچنين دائره‌المعارف بزرگ اسلامي و تاريخ جامع ايران ديد و خواند.

 

آيا نوانديشي ديني اساسا كارنامه علمي  قابل نقدي دارد؟

هر نوشته‌اي مادامي كه ادعاي علمي دارد بايد حداقلي از معيارهاي علمي را برخوردار باشد به نحوي كه جامعه علمي مرتبط آن نوشته را به عنوان نوشته‌اي قابل بحث و نقد تشخيص دهد. در غير اين صورت به دليل اينكه زبان علمي مشتركي وجود ندارد، قابليت نقد علمي را ندارد و توقع چنين چيزي بيهوده آرزويي بيش نيست. اما در عين حال نفس ادعاي علمي بودن يا نظريه‌پردازي يك نوشته غير معتبر مي‌تواند به‌طور كلي مورد نقد قرار بگيرد. اين البته وظيفه محققان معتبر در هر رشته‌اي است. در همه رشته‌هاي علمي اگر نوشته‌اي فاقد حداقلي از معيارها باشد خود آن نوشته نقد نمي‌شود، بلكه بي‌اعتباري شيوه كلي نويسنده و ادعاي گزاف اوست كه مورد انتقاد قرار مي‌گيرد. اگر شما در مقام يك متخصص از سوي يك مجله آكادميك به ارزيابي يك مقاله دعوت شويد داوري شما درباره يك مقاله مي‌تواند دو گونه باشد: اگر نوشته مورد داوري حداقلي از معيارهاي علمي را رعايت كرده باشد شما موظفيد در صورت قبول دعوت براي داوري مقاله جزييات خطاها و نقص‌ها را در نوشته مورد داوري نقد كنيد و در مقابل براي اصلاح مقاله پيشنهاداتي ارايه دهيد. اگر نوشته مورد داوري اين حداقل‌ها را رعايت نكرده باشد شما به عنوان داور مجله بايد بي‌اعتباري نوشته را از لحاظ كلي نشان دهيد. گاهي نوشتن چند سطر براي اين كار كافي است: ذكر اينكه نويسنده با در نظر نگرفتن معيارهاي اصلي، نوشته‌اش حتي صلاحيت ارزيابي‌هاي جزيي را ندارد. در واقع اينجا شما نه نوشته بلكه رويكرد او را نقد مي‌كنيد.

حال اگر نويسنده‌اي با بهره‌گيري از ابزارهاي رسانه‌اي يا بافتارها و موج‌هاي سياسي بخواهد نوشته و نظريه خود را بيش از آنچه شايسته آن است فرانمايد؛ به‌طور نمونه با بازنشر آن در رسانه‌هاي فارسي خارج كشور يا رسانه‌هاي مجازي جريان‌هاي سياسي بخواهد اعتبار و شهرتي براي نوشته خود دست و پا كند وظيفه يك ناقد كه كارش را مي‌خواهد طبق اصول آكادميك عرضه كند، چيست؟ نه آيا بايد 1) بي‌اعتباري كلي آن نوشته تبليغ شده رسانه‌اي را در نقدي كوتاه مورد تذكر قرار دهد؟ و 2) نه آيا بايد به اين «دوپينگ» رسانه‌اي واكنش نشان داد؟ نه آيا بايد گفت فضاي علمي را با اين تبليغات رسانه‌اي به اهدافي غيرعلمي آلوده نكنيد؟ نه آيا بايد گفت ما نيازمند «جامعه علمي» هستيم و هر نوشته و سخني كه ادعاي نظريه‌پردازي علمي دارد بايد حداقل معيارهاي علمي را رعايت كند و به جاي نشر در فضاهاي رسانه‌اي مورد داوري اوليه مجلات آكادميك قرار گيرد؟

با اين وصف من مخالف اين نيستم اگر نويسنده‌اي اعتبار علمي خود را در جايي ديگر تثبيت كرده از فضاهاي رسانه‌اي براي رساندن پيامي در ساحتي عمومي بهره گيرد. اما سخن درباره كساني است كه متاسفانه صلاحيت علمي خود را پيش‌تر از سوي «جامعه علمي» مورد تاييد قرار نداده‌اند و در عين حال با بهره‌گيري از راه‌هاي ميانبر تلاش مي‌كنند براي خود اعتباري علمي دست و پا كنند. اين البته راهي به دانشي نمي‌برد و تنها گمان و ظني را براي شما به ارمغان خواهد آورد؛ «إن يتبعون إلا الظن وإن الظن لا يغني من الحق شيئا».


    يكي از اصلي‌ترين مشكلات نظري روشنفكري ديني در كشور ما غياب فكر تاريخي در انديشه‌هاي شماري از نمايندگان آن است. فكر تاريخي داشتن صرفا توصيه كردن به مطالعه تاريخ يا اطلاع از تاريخ نيست. كما اينكه كافي نيست، بگوييم فهم بشري از همه ‌چيز و از جمله دين در «قبض و بسط» است.
   چطور مي‌توان درباره «دين و قدرت» و نسبت اسلام با قدرت سخن گفت و درباره پيامبر رحمت و سيره او داوري كرد بدون آنكه تصوير روشن، درست، متخصصانه و كارشناسانه تاريخي ناظر به متون از تاريخ و تاريخ‌نگاري سيره داشت؟
   روشنفكر ديني ما يا بايد خودش دست به كار شود و قبل از هر اظهارنظري در حوزه دين (و بنا بر ادعايش اصلاح يا بازسازي و تجديد فكر ديني) تحقيقات تاريخي را در زمينه‌اي كه در آن مي‌انديشد، سامان دهد (و البته نتايج كار خود را در معرض داوري محققان رشته تاريخ با انتشار مقالات و كتاب‌هاي آكادميك قرار دهد) يا اينكه مي‌بايست فروتني به خرج دهد و به تحقيقات تاريخي متخصصان رشته تاريخ گوش سپارد و حرمت اهل اين دانش را پاس بدارد و آراي خود را با نتايج تحقيقات آنان هماهنگ كند. 
   گاه تصور مي‌شود همه آنچه روشنفكران ديني در اين چند دهه اخير درباره دين و ماهيت و ذات و فهم دين و متن مقدس و دشواره‌هاي زباني و فهمي و هرمنوتيك آن گفته‌اند به يك‌باره تنها در سده بيستم به ذهن آنان رسيده يا تحت تاثير كلام مسيحي سر برآورده است. گويي اين نوع پرسش‌ها از تمام تاريخ فقه و كلام و اصول فقه ما غايب بوده است؛ خير چنين نيست! مهم‌ترين مساله‌هاي روشنفكران ديني ما كه در دو، سه دهه اخير مطرح شده پژواك‌هايي روشن و گاه بسيار دقيق‌تر و پرسش‌برانگيزتر در عمق تاريخ فكري مسلمانان در دانش‌هاي فقه و اصول و كلام و تفسير داشته است.
   در سنت دانشگاهي ما در هشتاد سال گذشته آشنايان با تاريخ تفكر كم نبوده‌اند. عباس زرياب خويي نمونه برجسته آنان بود. ما در مركز دائره‌المعارف بزرگ اسلامي چندين سال شاهد دقت‌ورزي‌هاي او در فهم سيره و تاريخ اسلام بوديم. عباس زرياب تاريخ اسلام و تفكر اسلامي را خوب مي‌شناخت. در عين حال تاريخ ايران را به خوبي مي‌دانست. به درستي مي‌دانست عوامل سازنده فرهنگ ما و ايران امروز ما كدامند. تاريخ ايران را به عنوان يك كل و يك وحدت در عين كثرت از دوران هخامنشي به امروز مي‌شناخت و ايران را در پرتوي اين چارچوب مي‌فهميد. تاريخ ايران را به مثابه «تاريخ ملي» مي‌شناخت. مي‌دانست كه ايران فارغ از جغرافياي سياسي‌اش يك تاريخ پيوسته فرهنگي دارد كه ريشه و سابقه‌اش به چند هزار سال فرهنگ و دولت ملي مي‌رسد. به همين جهت هم قدر فرهنگ ملي ايران را مي‌دانست و قدردان فرهنگ ديني و مذهبي آن بود. مي‌دانست صفويه سنگ بناي دولت ملي نوين در ايران را گذاشت.
   روشنفكري ديني از اصلاح ديني زياد سخن مي‌گويد. اما به نظر من اين سنت فكري از فقر تاريخي‌نگري رنج مي‌برد؛ بينشي كه لازمه هر گونه تفكر نقادانه و اصلاحي در عرصه دين و فهم ديني است. روشنفكران ديني در كشورهاي عربي به دلايل مختلف از اين جهت وضع بهتري دارند. شايد دليلش اين است كه معمولا نمايندگان روشنفكري ديني در آن كشورها تحصيلات اصلي‌شان در حوزه تاريخ يا مطالعات اسلامي بوده است؛ نمونه‌هايي مانند محمد اركون را داريم كه خود استاد مطالعات اسلامي در سوربون بود. روشنفكري ديني ما از فقه و سيره و دانش كلام و تفسير سخن مي‌راند و از برداشت‌هاي سنتي از اين علوم انتقاد مي‌كند، اما ارزيابي‌هايش عموما در بستر فهمي تاريخي از اين دانش‌ها نيست. سببش روشن است: تخصص در تاريخ دست‌كم تاكنون مورد اهتمام و دغدغه روشنفكري ديني نبوده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون