• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5557 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۵ مرداد

تجربه‌نگاري فيزيوتراپيست تيم ملي فوتبال - قسمت دوم

ناگفته‌اي از مقدماتي جام جهاني آلمان و بازي ايران در سرزمين ممنوعه

حمله وحشيانه طرفداران كره شمالي به بازيكنان تيم ملي!

دكتر عليرضا شهاب 

در حال پرواز از چين به كره شمالي بوديم. با يك هواپيماي بويينگ ساخت ١٩٧٠ كه داخلش را با قلم‌مو رنگ كرده بودند و صندلي‌هاي كاملا اتوبوسي‌اش توي ذوق مي‌زد. مهماندار خانم جواني بود كه به سختي انگليسي صحبت مي‌كرد و معلوم بود آن چند كلمه را هم از روي كتاب ياد گرفته و زياد صحبت نكرده است.

روي صندلي جلوي هواپيما درست پشت كابين خلبان كنار آقاي ابراهيمي مدير تداركات تيم ملي نشسته بودم. از ابتداي اردوي چين حال عمومي خوبي نداشتم. آن لحظات احساس ضعف شديد و تب زيادي مي‌كردم. هواي كابين خيلي سنگين بود و دماي بالاي بدنم و سنگيني هوا به‌شدت اوضاع را بدتر كرده بود و به سختي نفس مي‌كشيدم. آقاي ابراهيمي عادت داشت لباس‌هاي سايز بزرگ را به كادر مي‌داد تا سايز مناسب براي بازيكنان كم نيايد. حس مي‌كردم در گرمكن گشادي كه تنم بود و با آن حال نزارم مثل يك جنازه نحيف به نظر مي‌رسم. تمام آرزويم اين بود كه به هتل برسم.

عادت داشتم قبل از استراحت اتاق پزشكي را راه‌اندازي كنم. تخت‌ها را بچينم وسايل را مرتب كنم تا آماده درمان بازيكنان باشم. ولي هر چه تلاش كردم زانوهايم توان نداشتند. به اتاقي كه دو تخت بسيار كوچك با فضايي بسيار تاريك قرار داشت، رفتم و تقريبا بي‌هوش شدم. نيمه‌هاي شب همكارم را ديدم كه تلاش مي‌كرد تا به زحمت سرمي تزريق كند. باز بيهوش شدم. فردا اوضاعم بهتر بود با هر جان كندني بود سعي كردم درمان بازيكنان را شروع كنم. مهدي مهدوي‌كيا كمر درد شديدي داشت و براي كنترل درد هر روز فيزيوتراپي مي‌كرد. به هر ترتيبي بود آماده بازي شد. علي دايي هم به دليل پيچ‌خوردگي مچ پا قادر به بازي نبود و براي درمان مراجعه مي‌كرد.

نمي‌خواستم به دليل بيماري ضعفي نشان دهم و با هر زحمتي بود كارم را انجام دادم. روز مسابقه وارد زمين شدم. انگار يك كره‌اي را به تعداد ٥٠ هزار تكثير كرده بودند و روي صندلي‌ها نشانده بودند. يك شكل، يك لباس و يك صدا. نيمه اول با گل مهدوي‌كيا و نيمه دوم با گل جواد نكونام تمام شد و دو بر صفر به پيروزي رسيديم.

ناي راه رفتن نداشتم. وسايل سنگينم را برداشتم و براي اينكه زودتر به اتوبوس برسم تا از شلوغي رختكن رها شوم و كمي بنشينم به سمت اتوبوس راه افتادم. از درب كوچك كه به محوطه توقف اتوبوس منتهي مي‌شد خارج شدم. جمعيت بسيار زيادي به حالت كمين ايستاده بودند. شايد يكي دو هزار نفر. هر قدم كه جلو مي‌رفتم جمعيت يك قدم جلو مي‌آمد. احساس ترس كردم وسايلم را رها كردم و با هرچه توان داشتم به سمت رختكن دويدم. موج آدم‌ها با پرتاب سنگ و چوب دنبالم مي‌دويدند. با فرياد كمك كمك خودم را داخل رختكن پرتاب كردم و در را بستم.

همه متوجه اوضاع شدند هر چه دستمان مي‌رسيد از ميز و كمد و... جلوي در جمع كرديم تا مانع ورود جمعيت شويم. شوكه بوديم ولي دكتر دادكان با دعوت به آرامش كمي اوضاع رختكن را آرام كرد. گناه ما اين بود كه حريف را در خانه شكست داده بوديم!

در نهايت با قطعي برق و كمك پليس جمعيت متفرق شد و با اسكورت بسيار شديدي به هتل برگشتيم و من باز بيهوش شدم.

اتفاقاتي كه هرگز ميليون‌ها بيننده آن بازي حتي از يك ثانيه‌اش خبردار نشدند. فوتبال لايه‌هايي مثل اين دارد كه فقط بايد از نزديك ديد و تجربه كرد.

 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون