• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5559 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۲۸ مرداد

آن‌كه آمد و كشت و رفت

مرتضي ميرحسيني

مورخ بزرگ، ابن‌اثير مي‌گفت نوشتن از آنچه مغولان در حمله به جهان اسلام كردند برايش بسيار دشوار بود و چند سال از انجام آن طفره مي‌رفت. «زيرا آن را بسيار بزرگ و هولناك مي‌شمردم و از يادآوري آن اكراه داشتم. لذا در اين راه، يك پاي را پيش مي‌گذاشتم و پاي ديگر را پس مي‌كشيدم. آخر چه كسي برايش آسان خواهد بود كه خبرگزار مرگ اسلام و مسلمانان باشد؟ چه كسي مي‌تواند ذكر چنين واقعه‌اي را ناچيز انگارد؟ بنابراين، ‌اي‌كاش مادرم مرا نزاده بود يا پيش از بروز اين حادثه، مُرده يا از ياد رفته بودم» كه اگر گوينده‌اي مي‌گفت جهان از زماني كه پروردگار بزرگ و منزه آدم را آفريد تا امروز به چنين بلايي گرفتار نشده بود، راست مي‌گفت، كه در تواريخ، حادثه‌اي كه بزرگ‌تر از اين يا نزديك به اين رويداد باشد ديده نمي‌شود و شايد تا انقراض عالم و پايان جهان، مردم همانند چنين حادثه و چنين قوم خونخواري را نبينند. او مانند بسياري از مردم آن روزگار باور داشت بلاي مغول، مجازات بدكاري‌ها و انحرافات مسلمانان است و هيچ تفسير و معناي ديگري- براي توضيح فاجعه‌اي چنين بزرگ- درست به نظر نمي‌رسد. مردم نيز درمانده شده و خودشان را تسليم اين بلا كرده بودند و چنان ترسي به جان‌شان افتاده بود كه قدرت هر واكنشي را از آنان مي‌گرفت. مي‌نويسد: يكي از افرادي كه از برابر لشكر جرار مغول گريخت و خود را به اينجا رساند، مشاهداتش را براي من نقل كرد. او داستان‌هايي برايم حكايت كرد درباره ترسي كه پروردگار متعال از مغول‌ها در دل مردم افكنده بود. البته اين داستان‌ها را به سختي مي‌توان باور كرد. آن مرد وحشت‌زده، ضمن شرح مشاهداتش گفت يكي از سواران مغول به تنهايي به دهكده‌اي آمد كه در آنجا انبوهي از مردمان بودند. آنان را يكي پس از ديگري كشت و كسي جرات نيافت دست به سوي آن سوار دراز كند. داستان ديگري كه برايم تعريف كرد اين بود كه يكي از مغول‌ها مردي را اسير كرد، ولي چون سلاحي براي كشتن اسير به همراه نداشت، به او گفت همين‌جا سرت را بر زمين بگذار و تكان نخور. اسير هم سر بر زمين نهاد و مغول رفت و شمشيري فراهم كرد و برگشت و اسير را كشت. روايت ابن‌اثير كه نمونه‌اي از روايات هجوم مغولان است، به خوبي عمق تأثر او از حوادث آن سال‌ها را نشان مي‌دهد. معمولا ماجراي يورش مغولان را كه چنين فجايعي در بستر آن روي داد، با رييس بزرگ آنان، چنگيزخان مي‌شناسند. او بود كه - در انتقام از قتل بازرگاناني كه به نمايندگي از خود به دربار سلطان محمد خوارزمشاه فرستاده بود- به شرق جهان اسلام لشكر كشيد و پشت‌سر خود، تقريبا در همه‌جا مرگ و تباهي به يادگار گذاشت. مشهورترين روايت از آن يورش، داستان مردي است كه به نوشته جويني از كشتار بخارا جان به در برد و به خراسان گريخت و «حال بخارا از او پرسيدند و او گفت آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند. و جماعت زيركان اتفاق كردند كه در پارسي موجزتر ازين سخن نتواند بود.» البته چنگيز بعد از مدتي تاخت‌وتاز در خراسان، به شرق برگشت و ادامه جنگ در جهان اسلام و پيشروي در خاك ايران را به سرداران- و بعد فرزندان و نوه‌هايش- واگذار كرد. در بازگشت به مغولستان، با يكي از قبايل نافرمان جنگيد و نقشه‌هاي تازه‌اي براي تسخير كامل سرزمين چين كشيد. عمرش، كه احتمالا از هفتاد سال بيشتر شد، به جنگ گذشت و به تاريخ ما، در چنين روزي از سال 606 خورشيدي از دنيا رفت. او را در كوه بورقان قلدون كه به باور مغولان محل جفت‌گيري نياكان توتمي‌شان، يعني گرگ نر آبي و گوزن ماده بي‌تحرك بود خاك كردند، اما قبرش را از همه، جز اعضاي خانواده و چند نفر از سرداران بزرگش، پنهان نگه داشتند. نوشته‌اند براي اطمينان از آنكه كسي از محل گور خان بزرگ باخبر نمي‌شود، در تشيیع جنازه، هر كه را سر راه‌شان ديدند كشتند و بعد نوكراني را كه براي كندن قبر و انجام كارهاي تدفين با خود به كوهستان برده بودند همان‌جا سربه ‌نيست كردند. گويا مراسم تدفين او- كه طبق افسانه‌ها با لخته‌اي خون در مشتش متولد شده بود - نيز، بدون خونريزي انجام‌شدني نبود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون