• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5579 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ شهريور

روزهاي سخت موسوليني

مرتضي ميرحسيني

به روايت آلن تيلور، موسوليني از نيمه‌هاي سال 1943 «به اين نتيجه رسيد كه ايتاليا مي‌بايست پاي خود را از جنگ بيرون بكشد.» متفاوت با پيش‌بيني‌هاي اوليه‌اش، در آن زمان به اين نتيجه رسيده بود كه ادامه جنگ ديگر حاصلي برايش ندارد و هزينه‌هاي سنگيني به حكومتش تحميل مي‌كند. نيروهاي متفقين آماده حمله به خاك ايتاليا مي‌شدند و هواپيماهاي آنان نيز روي رُم بمب مي‌ريختند. مثل بيشتر ديكتاتورها، فقط خودش و اطرافيانش را مي‌ديد، اما همين‌قدر مي‌دانست كه اگر بلغزد يا خطا كند، كارش تمام است. مخالفانش به تكاپو افتاده بودند و براي به زير كشيدن او نقشه مي‌كشيدند. حتي برخي از فاشيست‌ها نيز از ضرورت تغيير در رهبري صحبت مي‌كردند. چندي بعد (19 جولاي) با هيتلر ملاقات كرد و با او درباره بسياري چيزها به گفت‌وگو نشست، اما «هرگز جرات نكرد آنچه را كه در سر داشت بر زبان آورد.» هفته بعد (24 جولاي) در شوراي بزرگ فاشيست‌ها شركت كرد و سنگيني سايه مخالفانش را، حتي در جلسه حزب خودش به چشم ديد. به او گفتند بايد از قدرت كنار بكشد و همه اختياراتش را به پادشاه واگذار كند. چند نفر نيز پشت او درآمدند. كار به راي‌گيري كشيد و اكثريت ضد او راي دادند. چنان كه از او انتظار مي‌رفت، به نتيجه راي‌گيري تمكين نكرد و به قهر از اتاق بيرون زد. «بعد از ظهر روز بعد، موسوليني به ديدار پادشاه شتافت. هنوز به پشتيباني پادشاه اطمينان داشت. ويكتور امانوئل در لباس نظامي او را پذيرفت، از كار بركنارش كرد و به آگاهيش رسانيد كه ژنرال بادوليو جانشين اوست.» بيرون همان اتاق، جلوي در ورودي دستگيرش كردند و براي- يا به بهانه - حفظ جانش، او را به جزيره لي‌پاري در شمال سيسيل بردند. يكي از دوستان قديمي‌اش در اين سفر همراهيش مي‌كرد. حتي كلمه‌اي ميان‌شان رد و بدل نشد. تيلور مي‌نويسد «در سراسر ايتاليا فاشيسم يك‌شبه از صفحه روزگار ناپديد شد. رهبران فاشيسم گريختند، برخي به پرتغال، برخي -  از روي بي‌خردي - به آلمان. نيروي شبه‌نظامي فاشيستي بي‌آنكه اقدامي براي مقاومت از خود نشان دهد از هم پاشيد. چه در مرگ و چه در زندگي، فاشيسم نيرنگ و بهانه‌اي بود بي‌آنكه پايه و اساسي داشته باشد.» جانشين او، كار دشوار و پيچيده‌اي پيش رو داشت. از يك طرف با متفقين به مذاكره نشست و از طرف ديگر به هيتلر قول داد كه ايتاليا را در جنگ نگه مي‌دارد. هيچ‌كدام از دو طرف، متفقين و هيتلر، باورش نكردند و به چيزي جز تسليم و اطاعت بي‌قيد و شرط رضايت ندادند. به دستور هيتلر، سربازان ايتاليايي را در جبهه‌هاي مشترك - يوگسلاوي و يونان- خلع‌سلاح كردند. متفقين نيز حملات‌شان را با شدت بيشتري ادامه دادند و حتي امريكايي‌ها در سيسيل با سران مافيا متحد شدند و به آنان اسلحه و مهمات رساندند. شاه ايتاليا و نخست‌وزير - كه كاري از دست‌شان برنمي‌آمد - از رُم گريختند و پايتخت را در هرج‌ومرج رها كردند. اما شماري از احزاب مخالف فاشيست‌ها به ميدان آمدند، كار را به دست گرفتند و كميته‌اي موسوم به كميته آزادسازي ملي تشكيل دادند كه هدف‌شان كنار زدن سايه آلمان و برپايي حكومتي تازه در كشورشان بود. در بحبوحه اين كنش و واكنش‌ها، گرداني از كماندوهاي آلماني، موسوليني را كه از جزيره لي‌پاري به ناحيه‌اي كوهستاني به نام گران‌ساسو منتقل شده بود پيدا و آزاد كردند و با خودشان به مونيخ بردند (12 سپتامبر) . بعد او را در تشكيل دوباره حكومتي فاشيستي، در نواحي شمالي ايتاليا به مركزيت سالو ياري دادند. همه فاشيست‌هايي را هم كه در آن جلسه از ماه جولاي ضد موسوليني راي داده بودند، سينه ديوار گذاشتند و تيرباران كردند. موسوليني برگشت، اما حكومت جديدش جعلي و متزلزل و عملا دست‌نشانده هيتلر بود و او بدون تاييد مشاوران آلماني‌اش، اجازه تصميم‌گيري نداشت. عمر كوتاهي هم داشت و پيش از پايان جنگ سرنگون شد. نوشتن از ادامه ماجرا، روايت ديگري را مي‌طلبد. اما گفته‌اند موسوليني، روزي باراني از پنجره به بيرون چشم دوخته بود و گويا آينده‌اي را كه ديگر حتمي شده بود در ذهنش تصور مي‌كرد. گفت «ما همه از دست رفته‌ايم.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون