• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5581 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۷ شهريور

گفت‌وگوي «اعتماد» با افسر دومي كه به علت زن بودن، روي دريا به او كار نمي‌دهند

دريانوردي زنان ممنوع

انگار بايد به خاطر جنسيت، قيد علايق خود را بزنيد

اگر دنبال ماجراجويي، شوآف و درآمد هستيد، وارد دريانوردي نشويد

 به من گفتند هيچ‌كس دريانورد خانم را قبول نمي‌كند

 

نيره   خادمي

مجله جلوي چشمانش پرواز كرد و مثل شلاق وسط ميز افتاد. «بيا، اين مدرك افسري اما چه كسي به تو كار مي‌دهد؟ پولت را هدر مي‌دهي، هيچ‌كس دريانورد خانم را قبول نمي‌كند.» هنوز تصوير آن دو مرد و طنين صداي آنها در ذهنش مانده است. رفته بود تا كمك بگيرد و واضح است كه بدون دريافت كمك، به كابين زنان ملوان بازگشته. «در جواب‌شان گفتم، نهايتا مدرك را قاب مي‌گيرم و حسرت نمي‌خورم كه چرا اين كار را انجام نداده‌ام.» مهسا مسعودي از نوجواني روياي دريانوردي داشته و حتي در آن زمان كه ممنوعه‌ها براي زنان بيشتر از حالا بود، وقتي به «سورو» مي‌رفت ميان لنج‌ها و ساحل‌ها گم مي‌شد. مردان محلي كه قايق را از ساحل به سمت آب، هي مي‌كردند و رد قايق‌هاي‌شان كف ساحل را مي‌بريد، ساعت و دقيقه چنگ انداختن دلتنگي به دلش بود. سر برمي‌گرداند و چشم مي‌گرداند ولي باز هم در جمع لنج‌سواران، زني نمي‌يافت كه دست‌كم جرعه‌اي آبش دهد تا فرونشاند اين عطش ديرپاي آرزو را. سال‌ها از روزهاي نوجواني‌اش گذشته و حالا او زني 29 ساله است. 5 سال پيش با هزار زور و زحمت و هزينه‌هاي زياد دريانوردي، پا پيش گذاشت و دست آخر، سال گذشته مدرك افسري براي شناورهاي زير 500 تن را دريافت كرد ولي دريا همچنان از او دور است.‌ زاده مرداد در بزرگ‌ترين بندر كانتينري ايران است.

تا 14 سالگي در قلات پايين، يكي از شهرك‌هاي اطراف بندر بزرگ شده و از دوره دبيرستان دوباره به بندرعباس بازگشته و همانجا روزگار گذرانده است. مهسا مسعودي در گفت‌وگو با «اعتماد» از دلايل علاقه‌مندي‌اش به اين شغل ممنوعه صحبت مي‌كند و از زندگي، تلاش‌ها و ناكامي‌هايش در آغاز راه.

 

روزگار نوجواني؛ بومي‌ها، قايق‌ها و لنج‌هاي صيادي

از كودكي كمتر خاطره‌اي متصل به دريانوردي در ياد دارد، هرچه هست بيشتر در نوجواني و دوره دبيرستان است؛ همان وقتي كه به اجبار، رشته تجربي را انتخاب كرد ولي درحالي، دل به دريا و دريانوردي داد كه هيچ‌كدام از نزديكانش به اين كار مشغول نبودند: «آن زمان هم ذهنيت خاصي در اين باره نداشتم، ولي بومي‌ها، قايق‌ها و لنج‌هاي صيادي هميشه در ذهنم وجود داشت و هميشه به دوستانم مي‌گفتم كه اگر پسر بودم، قطعا روي دريا كار مي‌كردم. از بچگي دختري نبودم كه با دوستانم عروسك بازي كنم و در كودكي هميشه دوستانم پسرها بودند و از در و ديوار بالا مي‌رفتم. كارهاي سخت را دوست داشتم مخصوصا وقتي مي‌گفتند آن كار به درد خانم نمي‌خورد يا مناسب او نيست. مثلا مي‌گفتند دخترها عروسك بازي مي‌كنند و پسرها دوچرخه‌سواري. من در 7 سالگي درحالي كه هيچ‌كس يادم نداده بود، ظهرها كه همه خواب بودند، دوچرخه برادرم را برمي‌داشتم؛ تمرين مي‌كردم تا دوچرخه‌سواري ياد بگيرم. به قدري خودم تمرين كردم و زمين خوردم تا آن را ياد گرفتم. بازيگوش بودم و بلاهاي زيادي هم سر خودم آوردم و سه بار دستم شكست. زورم مي‌آمد وقتي مي‌گفتند مثلا اين كار مردانه است. دوست داشتم آن را انجام دهم تا ببينند يك دختر هم توانايي انجام آن را دارد. موتورسواري را هم دوست داشتم. علاقه به دريا هم از دبيرستان شروع شد. وقتي غروب در «سورو» از محله‌هاي قديمي بندرعباس، لب دريا مي‌رفتيم و بومي‌ها را مي‌ديدم كه قايق‌ها را به دريا مي‌برند، برايم جذاب بود. آنجا اغلب افراد به دريانوردي مشغول هستند، آن زمان هم هيچ خانمي را بين آنها نمي‌ديدم كه اين كار را انجام دهد. مي‌خواستم اين كار را انجام دهم چون برايم جالب و لذت‌بخش بود. مدرسه نمونه دولتي درس مي‌خواندم و آن مدرسه دو رشته تجربي و رياضي بيشتر نداشت، بنابراين من رشته تجربي را به اجبار انتخاب كردم و درنهايت به‌شدت از درس خواندن زده شدم، چون همان‌طور كه مي‌دانيد در مدارس نمونه، فشار زيادي سر درس خواندن به آدم وارد مي‌شود.» مسعودي سال سوم به خانواده فشار آورد و گفت كه ديگر نمي‌خواهد در مدرسه نمونه درس بخواند. بالاخره هم موفق شد از مدرسه نمونه دولتي بيرون بيايد و دو سال را هم در مدرسه عادي درس خواند. «پيش‌دانشگاهي بودم و آن زمان پسر عمويم در بندر شهيد رجايي كار مي‌كرد. يك روز تعريف كرد كه كشتي خارجي به آن حوالي آمده و پرسنل خانم هم داشته است. برايم جالب بود و حس خوبي داشت. انگار تلنگري به من بود. گفتم: مگر مي‌شود خانم دريانورد باشد؟ گفت: نه اينجا تو نمي‌تواني در اين زمينه كار كني و اصلا نمي‌تواني دوره بگذراني. من هم اصلا با دوره‌هاي دريانوردي آشنايي نداشتم. از طريق دانشگاه هم كه ورود خانم‌ها ممنوع است و اصلا اجازه درس خواندن در رشته‌هاي مرتبط با آن را ندارند. بنابراين ماجرا كلا از ذهنم بيرون رفت چون به كار كردن علاقه داشتم. كنكور دادم ولي رشته‌اي كه در بندرعباس باشد قبول نشدم. يك سال هم پشت كنكور ماندم، اگرچه دوست داشتم كار كنم ولي به اصرار خانواده‌ام در رشته مديريت بازرگاني به دانشگاه رفتم.»

پيوستن به گروه ۱۹ نفره ملوانان زن

اسفند ۹۵ دقيقا ترم آخر دانشگاه مهسا مسعودي؛ يك تماس تلفني از طرف خاله‌اش، ورق را برگرداند و راهي به سمت روياي نوجواني‌اش باز كرد: «گفت دوست داري بروي جايي كار كني؟ بدون اينكه بپرسم چه كاري، گفتم: بله. گفت آگهي جذب مهماندار زن براي شناور مسافربري در مسير بندرعباس به سمت قشم و هرمز را در جايي ديده‌ام. شرط سني آن حداقل 23 سال و مدرك ليسانس هم پيش‌نياز آن بود درحالي كه من آن زمان ۲۲ ساله بودم و هنوز ليسانسم را نگرفته بودم. با ترس و لرز براي كار رفتم. مديران آن شركت هم براي نخستين‌بار مي‌خواستند به صورت آزمايشي مهماندار زن براي شناور مسافربري استخدام كنند تا اگر جواب داد، آن كار را ادامه دهند. مسير خوبي براي من بود كه به كار روي دريا علاقه داشتم و خدا را شكر با وجود اينكه يك سال سنم كم بود و هنوز دانشجو بودم، جذبم كردند و ما ۱۹ نفر زن، شديم اولين گروه ملوانان زني كه آن زمان به صورت قانوني روي شناور مسافربري كار مي‌كردند.» در آخرين روزهاي اسفند پس از گذراندن دوره ۵ روزه فشرده ملواني رفتند تا نوروز ۹۶ را روي آب آغاز كنند. «اول فروردين 96 كارم را به عنوان مهماندار روي شناور مسافربري شروع كردم و همانجا فهميدم كه چقدر به دريا علاقه دارم. كلا آدم يك‌جا نشستن و كار اداري و دفتري نبودم و اين شغل برايم هيجان‌انگيز بود و براي آن انرژي داشتم. در دريا بودن چيزي بود كه هميشه مي‌خواستم براي همين شغلم را با علاقه استارت زدم. وقتي براي دريافت كارت ملواني رفتم، تازه فهميدم آموزشگاه‌هاي دريانوردي وجود دارد و از اين طريق مي‌تواني دوره بگذراني و مدرك دريافت كني. كارت ملواني‌ام را گرفتم و يك سال هم كار كردم.»

 

قدم برداشتن به سمت دريانوردي

دو سال بعد از ورود به گروه ملواني با يكي از همكارانش، تصميم گرفت تا به دوره‌هاي دريانوردي برود اما مشكلات زياد بود و علاوه بر مسائل مالي و گراني دوره‌ها با انواع سنگ‌اندازي همكاران و اطرافيان و مخالفت خانواده روبه‌رو شد. «پدرم شغلم را دوست نداشت و اصلا آن را به عنوان يك شغل قبول نداشت. مي‌گفت اين چه كاري است؟ كار مناسب را كار دفتري و دولتي مي‌دانست. براي همين به خانواده و به همكارانم نگفتم كه مي‌خواهم اين مسير را ادامه دهم. حقوقم آن زمان يك ميليون بود و من هم اصلا آدم پس‌انداز نبودم، ولي چون قصد شركت در اين دوره را داشتم از خيلي خرج‌ها گذشتم و حقوقم را پس‌انداز كردم. آن موقع هزينه كلاس افسري براي كشتي‌هاي زير 500 تن، سه ميليون تومان بود؛ يعني پس‌انداز چند ماه كارم. كلاس‌هاي افسري در آموزشگاه از ساعت 2 بعدازظهر بود و من شيفتم را براي رسيدن به كلاس جابه‌جا كرده بودم، اما نمي‌دانم چطور ماجراي رفتن من به دوره درز پيدا كرد و همكارم از جابه‌جايي شيفتش با من منصرف شد. بنابراين كل برنامه‌ريزي‌ام به‌هم ريخت. با همكارم پيش مسوولان كشتي رفتيم و گفتيم: ما دو نفر دوره افسري ثبت‌نام كرديم ولي در شيفت به مشكل برخورديم. مي‌خواستيم كمك‌مان كنند. اين صحنه بعد از ۵ سال هنوز در ذهنم مانده است. يكي از آنها مجله‌اي را جلوي من پرتاب كرد و بعد گفت: بيا. فرض كن اين مدرك را گرفتي، مي‌خواهي چه كارش كني؟ كي به تو كار مي‌دهد؟ من هم گفتم: قابش مي‌كنم به ديوار مي‌زنم ولي بعدا حسرت آن را نمي‌خورم كه چرا دوره نرفتم. گفت: پولت را هدر مي‌دهي. كسي به تو كار نمي‌دهد. كسي دريانورد خانم قبول نمي‌كند و هيچ مالكي قبول نمي‌كند كه به عنوان دريانورد كار كني. اگر مي‌خواهي چيزي بداني، من به تو آن را ياد مي‌دهم، اما پولت را دور نريز. كسي به تو كار نمي‌دهد. خيلي حس بدي بود. من كه رفته بودم براي درست كردن شيفتم از مسوول‌مان كمك بگيرم، نه تنها حمايتم نكردند كه اين برخورد را هم ديدم. متاسفانه ما همه ضربه‌ها را از جنس مخالف نمي‌خوريم، هم‌جنس‌هاي ما هم به ما ضربه مي‌زنند. در آن سال من از طرف همكارهاي خانمم هم ضربه خوردم. همه تلاش‌شان را كردند كه شيفت من درست نشود و اين براي من خيلي ناراحت‌كننده بود، چون هزينه كلاس‌ها را هم پرداخت كرده بودم و فشار زيادي روي من بود. درنهايت اما دو تا از مهماندارها كه اصرار و علاقه‌ام را ديدند، قبول كردند شيفت‌شان را با من جابه‌جا كنند. من هنوز از آنها ممنونم كه همراهي كردند كه بتوانم دوره را بروم.»

 

دريافت مدرك پس از يك‌سال و نيم دوندگي

بنابراين او و همكارش در آن سه ماه، هر روز از ساعت 6 صبح تا 2 و نيم بعدازظهر روي كشتي كار مي‌كردند و بعد از روي اسكله براي گذراندن دوره افسري و دريانوردي به آموزشگاه مي‌رفتند تا ساعت ۷ و نيم غروب. مسعودي بعد از آن دوره‌ها هم تا ساعت ۱۰ شب به كلاس زبان مي‌رفت و وقتي به خانه مي‌رسيد تا ۱۲ و نيم درس مي‌خواند و مي‌خوابيد تا ۵ صبح كه بيدار شود؛ روز از نو و روزي از نو روي اسكله. «سه ماه واقعا سخت گذشت اما به هر طريقي گذشت. بعد از آن هم بايد در يك سال، چهار دوره جانبي مي‌گذرانديم. البته دوره كارآموزي ما راحت بود براي اينكه در آن مجموعه كار مي‌كرديم و كلي شناور همانجا بود و فرصت گذراندن همزمان كارآموزي را داشتيم، اما يكي از دوره‌هاي جانبي ما را تاييد نكردند با وجود اينكه براي آن پول پرداخت كرديم، دوره و آزمون آن را هم گذرانديم. نمي‌دانم به خاطر اينكه خانم بوديم، دوره تاييد نشد يا چه، اما به ما مدرك ندادند. از تهران به اداره بندرعباس پاس مي‌دادند و از بندر به موسسه و موسسه هم مي‌گفت ربطي به ما ندارد و تهران بايد مدرك را تاييد كند. تا اين دوره تاييد نمي‌شد، نمي‌توانستيم مدرك افسري خود را بگيريم. يك‌سال و نيم ما را دواندند و كلي نامه‌نگاري كرديم تا دوره دستگاه‌هاي تجهيزات كمك ناوبري ما تاييد شود درحالي كه آقايان همكلاس ما خيلي راحت امتحان دادند و مدارك خود را دريافت كردند اما ما يك‌سال و نيم فقط درگير مدرك بوديم. مي‌گفتند اصلا ما چنين چيزي نداريم. خلاصه بعد از يك‌سال و نيم اوكي شد و ناگفته نماند كه اين وسط كرونا هم كار ما را به تعويق انداخت. حرف ما اين بود كه اگر ارايه مدرك مشكل داشته، همان اول بايد به ما مي‌گفتند. چرا دوره را گذرانديم؟ و چرا بايد هزينه مي‌كرديم؟ هزينه اين دوره براي يك هفته در سال 98 يك ميليون و دويست هزار تومان بود. سال 99 آزمون افسري را داديم، تاييد شد. آزمون‌هاي تئوري را هم قبول شديم و براي آزمون اورال رفتيم كه دفعه اول ردمان كردند. آن‌هم قصه‌اي دارد؛ آزمون اورال چهار آزمون دارد؛ سه آزمون تئوري و يك آزمون شفاهي. تئوري‌ها را قبول شدم رفتم براي امتحان شفاهي كه يك كاپيتان از شما سوال مي‌كند. در آن آزمون سي دقيقه داخل بودم و او از من 12 سوال پرسيد درحالي كه معمولا از آقايان سه، چهار تا سوال مي‌پرسند و آزمون تمام مي‌شود، اما از من 12 سوال پرسيده شد. خيلي جالب بود با اينكه دفعه اولم بود و استرس داشتم، 80درصد سوالات را درست جواب دادم. كاپيتان گفت: دفعه اولت است؟ گفتم: بله. گفت: بفرماييد. ما را رد كرد اما دفعه دوم، همان سوالات را پرسيد و تاييدمان كرد، تا آذر پارسال كه توانستم مدركم را بگيرم يعني از آذر 99 تا 1401 گرفتن مدرك من زمان برد، درحالي كه پسر عمويم با من دوره را گذراند و يك ماه بعد از آزمون در دي‌ماه ۹۹ مدركش را گرفت. در اين پروسه دو ساله هم خيلي اذيت كردند؛ دفترچه كارورزي ما را با اينكه مهر داشت، تاييد نمي‌كردند و امضاي مجدد خواستند ولي درنهايت مدرك افسر دومي زير 500 تن را سال گذشته گرفتم.»

 

پروسه سخت كاريابي و ناكامي

شهريور سال ۱۴۰۱ چند ماه پس از دريافت مدرك افسر دومي از كادر مهمانداري بيرون آمد تا بتواند به عنوان افسر دوم كشتي فعاليت خود را آغاز كند اما باز هم كارها آن‌طور كه بايد پيش نرفت. با كارت افسر دومي هر جا كه رفت، گفتند نيروي زن نمي‌خواهيم؛ جايش را نداريم؛ اصلا درست نيست خانم بيايد اينجا كار كند. به درد ما نمي‌خورد. جاي يك خانم در دريا نيست و حرف‌هايي از اين دست. «اين‌طور فايده نداشت. رفتم اسكله شهيد حقاني با رييس بندر صحبت كردم كه تاييديه من را بدهند تا اگر ايراد نداشته باشد با شناورها صحبت كنم و بدون حقوق به عنوان آموزشي كار كنم. به هر حال آشنا هم بودند و قبول كردند. درنهايت هم از اسفند پارسال به صورت آزمايشي روي يك شناور كار كردم. شناور افسر داشت و پرسنلش كامل بود، ولي من حدود يك ماه و ده روز بدون حقوق و صرفا جهت يادگيري مسائلي چون سكان‌گيري و كار با دستگاه‌هاي ناوبري آنجا كار كردم كه اگر موقعيت كار برايم فراهم شد، صفر كيلومتر نباشم.» بعد هم از يكي از همكاران خانم كه او هم روي دريا كار مي‌كند، خواست تا اگر شناوري را براي كار سراغ دارد به او معرفي كند. «او شناوري كه خود در آنجا قبلا كار كرده بود را معرفي كرد و من از 10 فروردين امسال براي كار روي شناور كروبوت رفتم كه مسيرش از كيش به سمت سكوهاي نفتي بود. چنين كاري برايم استرس‌زا بود ولي رفتم و در محيطي ناآشنا مشغول شدم، درحالي كه اسكان هم در شناور بود و بايد با پرسنل شناور همانجا مي‌ماندم.»

 

تبعيض‌هاي چندين باره

اسكله كيش به نسبت اسكله حقاني در بندرعباس خيلي بزرگ‌تر است و همه مدل شناور تفريحي و لندينگ كراس آنجا ديده مي‌شود. مهسا مسعودي هم به عنوان تنها زن آن مجموعه بزرگ، همانجا مشغول شد. ابتدا هم كلي از سوي حراست و درياباني و ساير نهادها سوال‌پيچ شد تا توانست ثابت كند كه پرسنل همانجاست: «براي‌شان عجيب بود خانمي در مجموعه مردانه‌اي بماند. رفتارهاي‌شان خيلي عجيب بود، اول گفتند: چرا مي‌خواهي در چنين محيط و جو مردانه‌اي كار كني؟ مي‌خواستند منصرفم كنند ولي من انتخاب خود را كرده بودم و مصمم بودن من را ديدند. در شناور مشغول شدم و خوشبختانه پرسنل شناور خيلي افراد خوبي بودند. كاپيتان آن شناور، اتاق خود را تخليه كرد و در اختيار من قرار داد. خودش به پل فرماندهي رفت و گفت: تو اينجا راحت باش. در شناورهاي كوچك فقط كاپيتان كشتي، اتاق جداگانه دارد؛ افسر و مهندس شناور يك اتاق دارند و ملوان‌ها هم در يك اتاق مي‌مانند. كاپيتان باشخصيت و محترمي بود. من مديون او هستم كه همه جوره به من احترام گذاشت و هواي من را داشت و پرسنل هم همين‌طور. استارت كار را زدم ولي شناور از لحاظ ايمني ضعيف بود و تجهيزات خوبي نداشت. حدود 40 روز روي آن شناور فعاليت داشتم اما شرايط سخت بود حتي براي مواد غذايي خريد نمي‌كردند و هيچ هزينه‌اي براي شناور نمي‌شد. براي پرسنل لباس كار و مسائل ايمني مانند كفش و كلاه نداشتند. من با بدبختي اين وسايل را گرفتم چون مسووليت آن با من بود. كوچك‌ترين اتفاقي براي ملوانان مي‌افتاد، اولين نفر من به عنوان افسر زير سوال مي‌رفتم.» تلاش كرد تا يكسري از ملزومات كار را خريداري كند، اما تبعيضي كه قائل شدند، برايش قابل درك نبود. درحالي كه او براي كل پرسنل، سايز داده بود با كمال تعجب ديد كه فقط براي ۵ نفر آقا لباس تهيه كردند اما براي او نه. او هم براي اينكه كار عقب نماند از خانه لباس كار و كفش ايمني آورد: «تبعيض را علنا مي‌ديدم. خيلي خنده‌دار بود. گفتم: من را جزو نيروهاي خود حساب نكرديد در صورتي كه تهيه لباس كار جزو وظايف‌تان است و در قرارداد قيد شده. به روي خودشان هم نياوردند كه افسر شناور هستم. شناور زير 500 يك افسر دارد كه افسر ارشد صدايش مي‌زنند و تمام مسووليت‌ها با اوست. كاپيتان مي‌گفت قبلا چهار افسر آقا داشتم، هيچ‌كدام نتوانستند اين وظايف را مثل شما انجام دهند. حاضرم شما اينجا كار كنيد ولي هيچ آقاي ديگري اين وسط نباشد چون دقت و نكته‌بيني و مسووليت‌پذيري داريد و بسياري از آقاياني كه با آنها كار كردم اين‌طور نبودند.»

او البته معتقد است در يك سال گذشته نگاه به زنان دريانورد هم كمي نسبت به گذشته بهتر شده و مردان دريا هم زنان را روي كشتي، پشت سكان در حال پهلوگيري و لنگر انداختن ديده‌اند. برخي صاحبان شناورها هم قول داده‌اند در صورت نياز، از قدرت و تخصص زنان استفاده كنند. اگر چه هنوز خبري از به بار نشستن وعده‌ها نيست: «حداقل براي يكسري از آقايان اثبات شده كه يك خانم مي‌تواند روي شناور و دريا كار كند. كاپيتان همان شناور، دفعه اول چون آشنايي با كار نداشتم، گفت: فقط نگاه كن. ولي در سفرهاي بعدي روي عرشه بودم و تخليه و بارگيري را خودم انجام مي‌دادم. شخصي كه روي سكوي نفتي است و پشت جرثقيل كار تخليه و بارگيري را انجام مي‌دهد، از طريق بيسيم بايد با من كه افسر هستم در ارتباط باشد. براي اولين‌بار وقتي كاپيتان به او گفت: شيفت آفيسر ما خانم مهسا مسعودي است، با ايشان در ارتباط باشيد؛ آن فرد با حالت كنايه گفت: ببينيم اين خانم امروز اين ‌بار را به ما تحويل مي‌دهد يا نه؟ آخرين سرويس، حدود 7 ساعت تمام زير سكو بوديم؛ از ساعت 8 صبح تا نزديك 3. لحظه آخر كه كار تمام شد همان فردي كه كنايه زده بود به من گفت: خانم مسعودي عالي بوديد. واقعا ممنونم كه اين‌قدر خوب با ما همكاري كرديد ولي خب همان ابتدا انتظار نداشت.»

درنهايت اما اين شناور نفتي هم در روزگار اين دختر ۲۹ ساله ماندگار نبود، نه تنها او كه كاپيتان و دو، سه نفر ديگر از كاركنان از آن پياده شدند و عطايش را به لقايش بخشيدند: «شناور، ايمني درستي نداشت. موتورها و ژنراتور مشكل داشت و با اين وضع نمي‌توانستيم سفر انجام دهيم. در آن چهل روز هم فقط سه بار توانستيم تا سكوي نفتي برويم. وقتي شرايط شناور را ديدم كه نيروها را پياده كرده بودند و جايگزيني براي آنها نبود، هم به عنوان افسر و هم ملوان كار مي‌كردم. ملوانان ما هندي بودند، مي‌ديدم چقدر زحمت مي‌كشند. ما حتي يك آشپز نداشتيم براي آنها غذا درست كند. بارها گفتم كه اين وظيفه من نيست ولي در صورتي كه افسر بودم، آشپزي هم مي‌كردم تا آنها گرسنه نمانند و اذيت نشوند. دو بار از جيب خودم مواد غذايي خريدم. پرسنل را در شرايط سخت قرار مي‌دادند براي همين ترجيح دادم از شناور كلا پياده شوم چون حقوقم هم به تعويق افتاد و پرداخت نشد. من پياده شدم، كاپيتان پياده شد و پشت سر من يكي، دو نفر ديگر هم پياده شدند. از آن به بعد هم پيگير كار بودم و به هر شركتي مراجعه كردم، اما گفتند: نيروي خانم نمي‌گيريم. اتاق نداريم يا مثلا شرايط كار ما به درد شما نمي‌خورد و متاسفانه تا همين حالا هم درگير پيدا كردن شناور براي كار هستم و موفق نشدم.»

از اوايل بهار تا همين حالا كه از آن شناور نفتي پياده شده، تنها توانسته سه بار روي آب برود آن‌هم به جاي همكاراني كه به دنبال جايگزيني براي شيفت خود بودند، هنوز هم براي او پول مهم نيست، چراكه فعلا به دنبال ديده شدن كار زنان و به رسميت شناختن آنها در اين شغل است تا سرانجام روزي او هم بتواند با كمترين دغدغه به كار خود روي دريا ادامه دهد. «اصلا مساله مالي مطرح نيست؛ همين كه ديده بشوم كافي است تا اگر دوباره شيفتي به افسر نياز داشت، بدانند كه ما زنان هم هستيم. شايد زنان ديگري به اين كار علاقه داشته باشند و وقتي ببينند شرايط كار وجود دارد، بروند و دوره ببينند. تا زماني كه تعداد زنان در اين حرفه كم باشد به جايي نمي‌رسيم، مگر اينكه تعداد خانم‌ها اين‌قدر زياد شود تا ديده شوند. براي زنان ديگر هم شغل من جالب است و در اين مدت بعضي از آنها تماس گرفتند و در اين باره از من اطلاعات گرفتند. من هم چون در اين مسير بودم و مي‌دانم امنيت شغلي ندارد و شرايط كار فراهم نيست به آنها مي‌گويم تنها چيزي كه من را در اين شغل نگه داشت، علاقه بود. اگر واقعا علاقه داريد، پيگير آن شويد اما اگر فكر مي‌كنيد؛ شغلي فان است و دنبال ماجراجويي، شوآف و درآمد هستيد، به هيچ‌وجه وارد آن نشويد چون همه اين عوامل شما را به جايي مي‌رساند كه بي‌خيال همه‌چيز شويد. در جنوب شناورها همه شخصي هستند يا شركت‌هاي معمولي. چند وقت پيش هم براي يكي از شركت‌ها معرفي شدم. مداركم را ارسال كردم، اما گفتند به خاطر عكس پروفايل، تاييدم نكردند. بعضي وقت‌ها آدم را به جايي مي‌رسانند كه با خودت مي‌گويي حتما تاوان جنسيت خود را مي‌دهي. انگار بايد به خاطر جنسيت، قيد علايق و خيلي چيزها را بزنيد.» با تمام سختي‌ها و طرد شدن‌ها و ناديده گرفتن شدن‌ها، دريا براي او همچنان همان درياي سختي است كه براي رفتن روي آن دست و پا مي‌زند؛ زماني كه روي آب است به هيچ‌چيز منفي فكر نمي‌كند. شب تا صبح تنها پاي سكان مي‌نشيند؛ دريا را مي‌پايد و موج‌ها را مي‌شمارد: «كاپيتان من را تنها مي‌گذاشت و مي‌رفت. مي‌گفت: به تو اعتماد دارم چون كارت را درست انجام مي‌دهي، درحالي كه به افسرهاي ديگر اعتماد نداشت. مي‌گفت به قدري اعتماد دارم كه با اطمينان مي‌روم بخوابم و شما تنها پشت سكان باشي. من تنها مي‌نشستم و تمام خستگي را به جان مي‌خريدم و چهار ساعت شيفت را پشت سكان مي‌ماندم چون اين كار، برايم لذت‌بخش بود.»

در اين مدت شرايط اشتغال به قدري طاقت‌فرسا شده كه حتي او را هم به فكر مهاجرت واداشته اما هنوز تصميم قطعي براي آن نگرفته است. زماني كه مهماندار بود و تصميم به شركت در كلاس‌هاي افسري گرفت، بيشتر همكاران مرد به او گفتند؛ اصلا اين كار به درد تو نمي‌خورد. با پوزخند مي‌گفتند‌ تو از پس اين كار برنمي‌آيي؛ صبر كن دوبار موج بهت بخورد تا ببينيم مي‌تواني باز روي دريا بماني يا نه؟ ولي حالا مي‌گويد؛ انگار نگاه‌هاي‌شان تغيير كرده است مخصوصا در يك سال گذشته: «از وقتي براي آموزش روي شناور رفتم، ديدند كه پشت سكان نشستم و كار پهلوگيري كه خيلي هم كار سختي است را انجام مي‌دهم. البته هنوز هم شايد آن‌قدري تسلط ندارم، ولي با كاپيتاني كه كنارم بود، اين كار را انجام مي‌دادم و ديدند كه يك خانم هم توان انجام آن را دارد. ماه قبلي كه جاي يكي از همكاران شيفت ايستادم، براي اولين‌بار بود كه در اين مجموعه به عنوان افسر خانم روي شناورهاي مسافربري رفتم و اسمم داخل ليست رفت. انگار قبل از آن جدي نگرفته بودند ولي بعد ديدند اتفاق افتاد. ذهنيت‌ها باز شده. درست است كه جاي همكارم بودم، اما براي اولين‌بار بود تاييديه گرفته بودم. همكاران مي‌گفتند؛ پس درست شد؟ شما هم مي‌توانيد كار كنيد؟ بعضي‌ها هم وعده دادند كه اگر نيرو خواستند تماس مي‌گيرند.»

در شش سالي كه روي آب كار كرده، مخصوصا زمان مهمانداري‌اش، پيش آمده است كه دريا توفاني شود، ترسي به دل راه نداده اما همزمان، نگراني مسافران را داشته است. «سختي كار ما براي زمان‌هايي است كه دريا مواج است و چنين چيزي مخصوصا براي مسافراني كه تنها سفر مي‌كنند، ترسناك است. يك بار كه ما از بندر به سمت قشم خارج شديم، سكان شناور گير كرد و هدايت شناور از دست ما خارج شد. من آن زمان مهماندار بودم. به يك طريقي مشكل سكان را حل كردند، ولي در ميانه‌هاي راه، شرايط جوي بد شد؛ موج و رگبار و رعد و برق وحشتناك هم زياد بود. اين شرايط براي شناور روي دريا و با وسايل و تجهيزاتي كه دارد، خيلي خطرناك است. آن لحظه، مسافران وحشت زيادي داشتند و در يكي از سالن‌ها از ترس، جليقه‌هاي نجات را تن‌شان كرده و به قدري شرايط براي‌شان وحشتناك بود كه تا مرز سكته رفته بودند. بارندگي شديد شد و حتي تا يك متر جلوترمان را هم نمي‌ديديم. آن لحظه، شرايط سختي بود اينكه بخواهيم مسافران را آرام كنيم؛ نه راه پس داشتيم نه راه پيش. با برج كنترل جزيره تماس گرفتيم؛ شناورهاي امداد و نجات آمدند و مسير را به ما نشان دادند. من نمي‌ترسيدم، البته در اين شرايط ترس هم نداشته باشيد اشتباه است و باعث اشتباه مي‌شود. استرس من بيشتر به خاطر مسافران بود، چرا كه از ترس حال‌شان بد شده بود.»

 

دريانوردها اغلب به حق‌شان نمي‌رسند

سطح درآمد در شناورهاي زير 500 تن چندان تعريفي ندارد، چراكه بيشتر شخصي هستند و نظارت درستي روي آنها نيست. مهسا مسعودي هم معتقد است كه كلا اين حرفه درآمد خوبي ندارد: «شرايط كار هم اين‌طور است كه بسياري به صورت 15 روز كار مي‌كنند 15 روز استراحت و برخي هم 2 ماه مشغول كار هستند و يك ماه استراحت دارند، ولي شرايط هر مسافربري با مسافربر ديگر فرق مي‌كند.» نظارت بر ملوان‌ها و چك كردن تجهيزات و قايق‌ها و جليقه‌هاي نجات، سكان‌گيري، كار كردن با تجهيزات كمك ناوبري مثل رادار و جي‌پي‌اس و نوشتن ليست‌هاي روزانه از وظايف افسر كشتي است: «بايد تمام موارد روزانه را يادداشت كنيد. به‌طور كلي مسووليت يك افسر در شناور زياد است. يك نيروي عملياتي در شرايط اضطراري بايد به ملوان‌ها كمك كند و در واقع هر چيزي كه مربوط به عرشه است را بايد انجام دهد كه شامل تمام موارد ايمني است.» مي‌گويد واكنش مسافران هم نسبت به افسر زن، جالب است و برخي اين موضوع را باور نمي‌كنند: «يك بار در هرمز منتظر مسافرگيري بوديم. مسافران از در پل فرماندهي كه وارد مي‌شدند، من را مي‌ديدند. يك گروه از آنها به محض اينكه چشم‌شان به من افتاد، با حالت عجيبي گفتند: «خدا به خير بگذراند، وقتي راننده او است، معلوم نيست به مقصد برسيم يا نرسيم.» يك جوري شك داشتند كه سوار شناور شوند يا نه، ولي بعد سوار شدند و كاپيتان را هم كنار من ديدند. به هر حال خيلي بد نگاه مي‌كردند؛ نگاهي كه مثلا بخواهند تو را زير سوال ببرند. در كيش هم زير سكوي نفتي بوديم كه يك قايق كنار ما پهلو گرفت. مي‌خواست مقداري وسيله و روغن موتور تحويل دهد. آقايي بومي جنوب هم آنجا بود و تا چشمش به من افتاد با تعجب نگاه كرد و به كاپيتان گفت؛ اين را چرا با خودت آوردي؟ كاپيتان هم به من گفت؛ چيزي نگو، خودم جوابش را مي‌دهم. بعد به او گفت؛ چهار تا مرد آوردم ديدم، نتوانستند. گفتم خانم بياورم. آوردم و ديدم توانست و ماند، به همين خاطر او را آوردم.»

مهسا مسعودي از سال ۹۷ تاكنون براي آموزش در اين سطح حدود ۳۰ ميليون تومان هزينه كرده است: «سال ۱۴۰۰ براي دوره ۳ ماهه افسري، 8 ميليون و500 هزار تومان پرداخت كردم، ولي الان احتمالا رقم آن بالاي 20 ميليون تومان باشد و دوره‌هاي افسري براي شناورهاي بالاي سه هزار تن، حدودا ۱۰۰ ميليون تومان يا شايد حتي بيشتر است.» ورود زنان به رشته دريانوردي در دانشگاه ممنوع است و اجازه تحصيل از اين طريق را ندارند و در عين حال هيچ منعي قانوني براي كار كردن آنها روي كشتي وجود ندارد. زناني هم كه به اين رشته علاقه دارند، مي‌توانند با هزينه‌اي بسيار بالا در آموزشگاه‌هاي دريانوردي ثبت‌نام كنند تا شايد روزي صاحبان شناورها آنها را هم در رديف‌هاي استخدامي به كار بگيرند. براساس كنوانسيون‌ stcw سازمان جهاني دريانوردي، گواهينامه شايستگي براساس تناژ شناور صادر مي‌شود؛ تناژ كمتر از 500 تن، بين 500 تا سه هزار تن و تناژ نامحدود و تقريبا تمام شناورهاي مسافربري بندر شهيد حقاني هم كه او مدتي در آن مشغول بوده است، زير 500 تن محسوب مي‌شوند.


اصلا مساله مالی مطرح نیست؛ همین که دیده بشوم کافی است تا اگر دوباره شیفتی به افسر نیاز داشت، بدانند که ما  زنان هم هستیم.  شاید زنان دیگری به این کار علاقه داشته باشند و وقتی ببینند شرایط کار وجود دارد، بروند و دوره ببینند. تا زمانی که تعداد زنان در این حرفه کم باشد به جایی نمی‌رسیم، مگر اینکه تعداد خانم‌ها این‌قدر زیاد شود تا دیده شوند. برای زنان دیگر هم شغل من جالب است و در این مدت بعضی از آنها تماس گرفتند و در این باره از من اطلاعات گرفتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون