• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۸ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5603 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۴ مهر

جنايتكاران منقرض نمي‌شوند

حسن لطفي

زندگي به خودي خود هيچ معنايي ندارد.  فقط با مرگ است كه زندگي معنا پيدا مي‌كند. مرگ مانند قيچي مونتاژ است كه نوار فيلم را با يك برش قطع مي‌كند تا به آن معني  بدهد.  (پازوليني) 
شايد براي شما هم جالب باشد كه بدانيد شب قبل از پخش اين جنايت بي‌رحمانه، شوم و متاثر‌كننده (منظورم قتل داريوش مهرجويي و همسرش خانم محمدي‌فر است) دوستي برايم در فضاي مجازي خبر قتل فرزندي به دست پدر معتادش را ارسال كرد. با آنكه آدم ماخوذ به حيايي هستم چون دلم به درد آمد و احساس كردم ديگر قدرت تحمل اين خبرها را ندارم برايش پيغام فرستادم كه لطف كن و ديگر برايم از اين خبرها نفرست. دوستم اولش كلي توضيح داد كه اطلاع از اين خبرها وظيفه هر انساني است. به او گفتم اين خبرها را بايد مسوولان بخوانند و بدانند كه آنها هم عجالتا خوابند. درست است كه وقتي اين جمله را گفتم پاسي از شب گذشته بود اما از خدا كه پنهان نيست از شما هم پنهان نباشد منظورم دقيقا خواب طبيعي نبود! منظورم.... بگذريم گمان دارم از مساله اصلي نوشته (جنايتي كه فيلمساز بزرگي را از دنيا گرفت) دور مي‌شويم. برگرديم به صبح يكشنبه بيست و سوم مهرماه هزار و چهارصد و دو! آن روز من هم در رديف كساني بودم كه با ديدن خبر قتل داريوش مهرجويي و وحيده محمدي‌فر شوكه ، متاثر و بي‌اشتها شدم! البته از يك نظر با تعداد زيادي از چنين افرادي فرق مي‌كردم. منظورم علاقه شديد به آثار داريوش مهرجويي خصوصا پستچي، گاو، دايره مينا، هامون، پري، سارا، سنتوري و اجاره‌نشين‌ها نيست، چراكه خوب مي‌دانم كارنامه سينمايي پر و پيمان و متنوع داريوش مهرجويي باعث شده تا صف طرفدارانش طويل و پر تعداد باشد. براي خيلي‌ها هامون يك اتفاق مهم در زندگي و رفتارشان است. با دايره مينا بخشي از مشكلات موجود بر سر راه خون‌گيري در ايران عيان و برطرف شد. گاو اولين فيلم تاييد شده توسط رهبري بزرگ است. با اين حساب آنچه باعث تفاوت عكس‌العمل من با ديگران مي‌شود اين توجه و محبوبيت نيست. نمي‌دانم چند نفر، پس از اطلاع از قتل داريوش مهرجويي به ياد پير پائولو پازوليني افتادند اما شك ندارم اين تعداد اندك است! و من در ميان اين نفرات هستم! دليلش هم چندان براي خودم مشخص نيست. نه اينكه كاملا نامعلوم باشد. نه! شفافيت چنداني ندارد. وگرنه خوب مي‌دانم هر دو نفرشان با فيلم‌هايي كه ساخته‌اند، علاوه بر طرفداران وفادار، دشمنان سرسختي هم داشته‌اند. البته زود قضاوت نكنيد! منظورم كشته شدن صددرصدي اين دو به دست اين افراد نيست. شناسايي قاتل نه تنها وظيفه من و شما نيست بلكه در توان ما هم نيست. بگذريم از آنكه به قول رفيق فيلمساز مهرجويي (مسعود كيميايي) كه عمرش درازتر باد، قضاوت كار خداوند است و بس! يا بهتر بگويم قضاوت درست و صحيح كار خداوند است. بيراهه نروم و برگردم به پازوليني و مهرجويي. اولي فقط فيلمساز نبوده و از بيست سالگي با سرودن شعر شروع به فعاليت هنري مي‌كند. البته دومي هم فقط فيلمساز نبوده و با فلسفه‌خواني و نوشتن درباره فلسفه شروع مي‌كند. علاقه‌اش به سينما هم. مثل پيرو پازوليني مربوط به دوران نوجواني است. اولين فيلمش را در بيست‌و‌هشت سالگي مي‌سازد (فعاليت سينمايي پازوليني از سي‌و هفت سالگي با همكاري او با فدريكو فليني در نوشتن فيلمنامه شب‌هاي كابريا شروع شده و در سي و نه سالگي با كارگرداني فيلم آكاتونه وارد مرحله اصلي مي‌شود) هر دو با ساخت آثاري متفاوت با زمانه خود تبديل به فيلمسازاني مستقل و تاثيرگذار مي‌شوند. (داريوش مهرجويي در فيلم اولش - الماس 33 - فيلمساز متفاوتي نيست اما با فيلم گاو و تمايل به اقتباس از آثار غلامحسين ساعدي مسير اصلي فيلمسازي‌اش مشخص مي‌شود. در مورد پازوليني اين‌طور نيست و او از اولين فيلمش نگاه متفاوت و خاص خودش را وارد سينما كرده است. شايد اين اتفاق ريشه در سن و تجربه بيشتر او نسبت به داريوش مهرجويي داشته باشد) تاثيري كه نه تنها در عالم سينما و روي فيلمسازان و بينندگان فيلم‌ها مشهود است بلكه گاه مسائل سياسي، اجتماعي و مذهبي را هم در بر مي‌گيرد. در اينكه از اين نظر پير پائولو پازوليني موثر‌تر و موفق‌تر بوده شكي نيست. به چالش كشيدن نهاد‌هاي سياسي، مذهبي و اجتماعي ايتاليا توسط فيلم‌هايش از او چهره‌اي راديكال و تندرو ساخته بود. به‌طوري‌كه قتل او در پاييز 1975 و در پنجاه و سه سالگي باعث خرسندي كساني شد كه با فيلم‌هايش به جنگ عقايد آنها رفته بود. او اگرچه به گفته مترجم كتاب پازوليني به زبان پازوليني (علي اميني نجفي) در سال آخر زندگي سخت افسرده بود و از عدم استقبال شايان فيلم‌هايش ناراضي بود، در صورت زنده ماندن مي‌توانست سال‌هاي زيادي فيلم بسازد. در مورد اول (افسردگي) داريوش مهرجويي شباهتي به پازوليني ندارد يا حداقل اين‌طور به نظر مي‌رسد. او بيشتر از افسردگي خشمگين بود. خشمي كه در زمان مرگ كيارستمي و توقيف فيلم لامينور جلوه بيروني پيدا كرد. فرياد شد و در آن فريادها طرفداران و مخالفانش فيلمساز كهنسالي را ديدند كه طاقت از دست داده و فرياد مي‌زند قاتلين در ميان ما هستند و به سانسور اعتراض مي‌كنند و حاضر است جانش را بدهد اما.... پيشگويي اين جان دادن يا بهتر بگويم به قتل رسيدن در شعر پازوليني هم ديده مي‌شود (با چوب و چماق كلكم را مي‌كنند!) با اين تفاوت كه به جاي چوب و چماق قاتل همچون قاتل يا قاتلين داريوش مهرجويي با ضربات چاقو او را به قتل رسانده است. قاتلي كه سن و سالي هم نداشته و..... در اينكه شب جنايت چه بر پازوليني گذشته چندان معلوم نيست. در مورد داريوش مهرجويي و همسرش هم همين‌طور است. اين‌جور اطلاعات را فقط خدا، كشته‌شدگان و قاتلين مي‌دانند. قاتليني كه گاه مغلوب خشم خود شده‌اند و بعضي وقت‌ها طمع، حسد، كينه و... عنان از دست‌شان ربوده است. البته اگر بازيچه كس يا كساني نباشند. منظورم قتل‌هاي شبيه قتل فروهرها، مختاري و.... است.
حالا كه درست فكر مي‌كنم شباهت چنداني بين پير پائولو پازوليني و داريوش مهرجويي نيست. اگر هم هست زياد نيست. اما از اينكه اين نوشته ياد اين دو فيلمساز بزرگ را برايم زنده كرد، خرسندم. دو فيلمسازي كه جنايتي كه آنها را از ما گرفت مثل آثارشان تا ابد مي‌ماند. با اين تفاوت كه اولي غمگين و دومي (فيلم‌ها) سرشار از شوق‌مان مي‌كند.  

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون