• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5638 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۵ آذر

درنگي بر جهان داستاني آندره مالرو به مناسبت سالمرگش

پشت مهميزهاي صلح و عدالت

محمد صابري

«بچه بين دايه‌اي كه دوستش دارد ولي نمي‌تواند از غرق شدن نجاتش دهد و دايه‌اي كه دوستش ندارد ولي شنا كردن مي‌داند، مي‌تواند نجاتش دهد، كداميك را بايد انتخاب يا ترجيح دهد؟!»
سخن از مالرو را با اين جمله پررمز و راز آغاز مي‌كنيم كه به راستي كودك بايد كداميك را برگزيند، پرسشي هوشمندانه كه مي‌تواند نمايه‌اي از انسان سردرگم قرن معاصر باشد ميان عشق و حقيقت، راه و بيراهه زندگي و در يك كلمه خويش و خويشتن. اين تمثيل بي‌تابانه به‌ درستي حكايت سرنشينان كشتي‌شكستگاني است كه در درازناي قرون و در ميانه تندبادهاي مخوف دريايي ميان انتخاب‌هاي نيم انساني و نيم حيواني خود به مخاطره دردآور ترديدهايي جدي افتاده‌اند. اين بلاي مقدس با همه شكنندگي‌اش عزم و اراده‌اش استوارتر از آن است كه ساكنان عرشه زندگاني را به بي‌تفاوتي و گوشه‌نشيني وادارد. بايد انتخاب كرد هر چند سخت، هر چند نابيناوار. مي‌گويد: 
«انسان از زندگي‌اش هيچ‌وقت چيزي نمي‌سازد ولي زندگي چيزي از ما مي‌سازد كه هيچ‌گاه شبيه خود واقعي‌مان نيست.»
 دردناك ولي واقعي، اين ناتواني در «سرنوشت به دست خود گرفتن» را چگونه مي‌توان تعبير كرد، راستي اين ضعف و تنبلي و بيكارگي از كجاي تاريخ مي‌آيد كه آدمي را به ورطه جنون‌آميز ندانم‌كاري رهنمون مي‌شود. اين همه واكاوي چند و چون راه كدام است و تا كجا پيش مي‌رود. مالرو براي اين جست‌وجو و گريز و فرار مداوم بشري شايد راهكارهاي عملي چنداني ارايه نمي‌كند اما در ريشه‌يابي فهم دقيق مساله پيشتازست و جز اين نيست كه تا درد ناشناخته باشد درمان نشدني است. اينكه انسان با روياهاي قديمي خود و با ناتواني‌هايش به آرزوهاي خود پر و بال مي‌دهد شايد ريشه در همين ناتواني زجرآور داشته باشد، نبودن متر و معياري پذيرفتني براي سقف آرزوها كم‌چيزي نيست. به همين منوال است كه مي‌گويد شايد يكي از راه‌هاي برون‌رفت از اين منجلاب تمام نشدني يكي اين است كه: 
«بايد با زمان زيست همين و بس. بايد مثل چراغ شب زنده‌داري با زنده بودني خفيف به حيات ادامه داد مثل مفلوجان مثل محتضران، با اين اراده سمج و پنهان همچون چهره‌اي در عمق ظلمت، وگرنه ديوانگي در انتظار است.» از ديگر دغدغه‌هاي مالرو عدالت است، او عدالتخواهي و فريادهاي عدالتخواهانه را بالاترين نيازهاي آدمي براي يك همزيستي متعادل و بشردوستانه مي‌داند اما نه از آن‌گونه كه ديگران در خيابان‌ها فرياد مي‌كشند، فقدان عدالت در جامعه نيست كه او را تكان مي‌دهد، نه! چيزي عميق‌تر از آن است و آن عدم امكان پذيرفتن جامعه است، به هر شكل و نوعي. او برخلاف كامو از سخن گفتن و چانه‌زني بر سر رسيدن به صلحي پايدار با صاحبان قدرت ابدا نااميد نيست و مي‌گويد كه بايد با انسان‌ها در هر مرتبه و مقامي سخن گفت حتي اگر نشنوند. اين ميل به مبارزه و عدم تسليم و انقياد شايد ريشه در حس جنگجويانه ارضا نشده او باشد كه نمي‌خواهد ميدان را به رقيب بدفهم واگذارد. با اينكه مي‌داند هيچ انساني از ميزان مقاومت خود در برابر شكنجه خبر ندارد اما انگار خود از ميزان مقاومتش باخبر است. مي‌گويد: 
«عذاب‌هاي دوزخ كه براي مجازات خودخواهي انسان‌ها انتخاب شده‌اند و آن ميل لجام گسيخته به اينكه اين چيزها وجود داشته باشند تا انسان بتواند عاقبت با تمام شعور و اراده حتي در حال نعره از درد به روي شكنجه تف كند.»
مالرو صادقانه و صميمانه مي‌گويد كه دو نژاد بيشتر وجود ندارد، بينوايان و ديگران، از خوشبختي ثروتمندان كينه‌اي به دل ندارد بلكه تمام كينه و دردش از احترامي است كه آنها براي خود قائلند.
 مي‌توان گفت او نيز مانند مابقي فرهيختگان سرنوشت محتوم را پذيرفته اما تفاوت اساسي او با آن ديگراني كه بي‌تفاوت‌انگارانه بيرون گود نشسته‌اند و به زندگي مي‌خندند و گاه براي ارضاي عواطف انسان‌دوستانه‌شان همدردي مختصري با فقرا و فرودستان جامعه مي‌كنند در اين است كه همه سعي و تلاشش را به كار مي‌گيرد تا بتواند سهمي اندك در برهم خوردن اين توازن ناموزون داشته باشد و اين كم چيزي نيست.
مالرو مي‌انديشد اين درد ورنج نيست كه جاي‌شان با هم عوض مي‌شود، بلكه اميد است. پس اميدوارانه به پيش مي‌رود و بر ناملايمات زندگي ابرمردوارانه مي‌تازد و مي‌جنگد و در پايان شكستش را نيز مي‌پذيرد اما حاضر نيست تن به نوميدي انساني بدهد، چراكه در نوميدي نوعي شيفتگي مي‌بيند عميق‌تر از ساير شيفتگي‌ها. براي اين شيفتگي چيزهايي كه بايد تسخير شوند در حكم هيچ است، نامش ناميدي است و يكي از نيرومند‌ترين پشتيباني‌هاي قدرت.
و اما مردم در نگاه مالرو شايد قدري تكراري است، از همان‌گونه كه سلين آنان را نه خاكستري و نه سفيد كه يك‌دست سياه و نااميد‌كننده مي‌بيند: 
«خدا مي‌داند چقدر مردم سودازده ديده‌ام، مردمي كه در تصرف انديشه‌اي هستند، مردمي كه به كودكان خود، به پول خود، به معشوقه خود و حتي به اميد خود، چنان دل بسته‌اند كه به اعضاي بدن خود.
زندگي از نگاه مالرو مثل ماده‌اي است كه بايد فهميد از آنچه مي‌خواهيم، مگر اينكه چيزي هم درست نكنيم، ولي طرزهاي مختلفي براي درست نكردن چيزي از آن وجود دارد. بازي زندگي از نظر او به نظر ساده مي‌آيد و ظاهرا دارا بودن يك انديشه ثابت و بي‌چون و چرا درباره گرفتاري‌هاي روزانه، آرزوها يا روياهاي خود، عاقلانه‌تر است از دارا بودن آن انديشه درباره سرنوشت خود. با اين همه در پاسخ به اين پرسش اساسي كه با زندگي چه مي‌توان كرد؟ مي‌گويد: شايد هرگز چيزي نديدن و در ادامه آن 
به صراحت و شفافيت اعلام مي‌دارد كه زندگي به هيچ چيز نمي‌ارزد ولي هيچ چيز هم به زندگي نمي‌ارزد. از مجموعه گفتارهاي مالرو در باب زندگي شايد اين نكته وضوح بيشتري براي‌مان به ارمغان بياورد كه زندگي را نبايد خيلي جدي گرفت ولي در هر حال ناديده گرفتنش هم كاري عقلاني نيست. در سلسله گفتارهاي آندره مالرو به مرگ مي‌رسيم، مولفه‌اي با حضوري ثابت و هميشگي در ادبيات، مفهومي نه انتزاعي و تجريدي كه كاملا عيني و شهودي و با اين همه دور از دسترس. مالرو مردن را خيلي مهم نمي‌داند بلكه از درد كشيدن است كه رنج مي‌برد، در جايي گفته كه زندگي فقرا يك عذاب هميشگي است، ثروتمندان تنها يك‌بار مي‌ميرند و فقرا روزي هزار بار. از سويي مرگ را بزرگ‌ترين دليل بيهودگي زندگي مي‌داند و از همين منظر به رابطه خودكشي و مرگ مي‌پردازد و مي‌گويد: «خودكشي وقتي كه مرگ وسيله باشد آسان است.»
در مواجهه مرگ و زندگي مي‌پندارد كه آدم مرگ خودش را انتخاب نمي‌كند اما همين كه قبول كرد حتي مرگش را نيز ببازد آن وقت به انتخاب زندگي‌اش وا داشته مي‌شود.
و گاهي اين اعتراف تلخ را به زبان مي‌آورد كه براي مردن نيست كه به مرگ خود مي‌انديشد بلكه براي زندگي كردن است! مالرو گاه از حقيقت مرگ نيز گله‌مند است، چراكه مي‌انديشد تقريبا همه انسان‌ها به مرگ خود نمي‌ميرند و بدين‌گونه است به ياد آوردن در جهان‌بيني مالرو تنها و تنها از آن‌روست كه انسان دارد مي‌ميرد وگرنه هيچ به يادش نمي‌ماند. مالرو بين درد و مرگ نوعي مطابقت كشف مي‌كند چنان‌كه گويي يكي مقدمه اجتناب‌ناپذير ديگري است. 
«چيزي كه در حضور مرگ حتي وقتي كه دور است، شگفت‌آور است اين است كه انسان ناگهان در مي‌يابد كه چه مي‌خواهد كاملا و بي‌ترديد.»
سخن کوتاه این‌که از نظر مالرو، هیچ چیز دیگر قادر نیست خاتمه یک زندگی انسانی را توجیه کند [...]

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون