• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5646 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۴ آذر

روايتي از زندگي و مرگ سحر خداياري و بررسي پرونده اين هوادار فوتبال

قصه زنی که شیفته فوتبال بود

محمد باقرزاده

رفته ‌بود ۹۰ دقيقه فوتبال ببيند اما سهمش از «آزادي» و فوتبال ايران، ۹۰ درصد سوختگي و مرگ شد؛ «دخترآبي» حالا چهار سال است كه در روستاي پدري‌اش در چهارمحال‌و‌بختياري زير خروارها خاك خفته است. بخت با دختر ششم خانواده‌اي در قم هيچ‌وقت يار نبود، چه هنگام زندگي در اين شهر كه پدرش از او شخصيت ديگري مي‌ساخت، چه در دوران كاري كه كارفرمايش حاضر به پرداخت دستمزد اندكش نبود و چه در روزهايي كه سگ سياه افسردگي روي زندگي‌اش چنبره زده‌ بود و چه حتي هنگام تلاشش براي ورود به استاديوم آزادي كه نه تنها به تماشاي فوتبال تيم محبوبش نرسيد كه چهار شبانه‌روز هم مهمان ناخوانده زندان زنان شد. پس از اين بازداشت و تا شش ماه بعد كه براي رسيدگي پرونده‌اش بار ديگر عازم تهران شد و رويدادي نامشخص او را تبديل به آتشي ‌متحرك كرد كه در خيابان فرياد مي‌كشيد و بي‌هدف فرار مي‌كرد و حتي روزهاي بستري در بيمارستان سوانح سوختگي، كسي نامش را هم نمي‌دانست و تازه در آخرين نفس‌هايش، اسم واقعي‌اش به گوش ايرانيان رسيد: «سحر خداياري.» اين قصه سحر است؛ زني شيفته فوتبال و استقلال ايران كه آرزوي ديدن مستطيل سبز و تيم محبوبش را با خود به زير خاك برد، «سرگذشت كسي كه هيچ‌كس نبود» با اين‌همه شايد اگر نمي‌بود همچنان درِ استاديوم‌هاي فوتبال به روي زنان بسته بود. چهارسال پس از جان‌باختن شناخته‌شده‌ترين زن هوادار فوتبال ايران، در اين گزارش به دنبال گشودن گره‌های زندگی این هوادار فوتبال، سراغ خانواده، نزديكان و افراد درگير در اين پرونده مي‌رويم: سحر خداياري كه بود و چرا علاقه‌اش به تماشاي فوتبال از او خاكستر ساخت؟

 

داستان كودكي كه براي پيروزي تيمش تسبيح مي‌انداخت

۱۳ دي ۶۸ و هنگامي كه روشنايي بامداد تلاش مي‌كرد سياهي شب را پس بزند، ششمين دختر خانواده‌اي مهاجر از چهارمحال‌و‌بختياري در قم چشم به دنيا گشود و «سحر» نام گرفت. اگرچه رسانه‌هاي مرجع تا همين امروز سال تولدش را ۱۳۶۹ نوشته‌اند اما او در اين تاريخ يكساله بود. پدرش سپاهي و جهادي بود و سال‌ها جبهه و جنگ را تجربه كرده بود و مادرش هم زني خانه‌دار كه به زور از عهده خواندن و نوشتن برمي‌آمد. كمي بزرگ‌تر از او و با فاصله‌اي حدود يكسال هم خواهري داشت كه نزديك‌ترين فرد سحر در خانواده و شايد زندگي‌اش شد؛ «زهرا» همان تنها فرد خانواده است كه مي‌دانست سحر در آن ۲۷ اسفند ۹۷ با هدف تماشاي فوتبال به تهران مي‌رود. همين خواهرش درباره كودكي دختر آبي مي‌گويد كه «سحر جلوي تلويزيون مي‌نشست و تسبيح صلوات مي‌فرستاد كه استقلال برنده شود. عاشق كاپيتان فرهاد بود و فردوسي‌پور را هم خيلي دوست داشت.» عادل فردوسي‌پور سازنده برنامه فوتبالي پرطرفدار ۹۰ در ايران بود كه البته بعدتر اما او و برنامه‌اش هم از صداوسيما حذف مي‌شوند. «مريم» يكي ديگر از خواهران سحر است كه او هم كودكي خواهرش را متفاوت از ديگر اعضاي خانواده توصيف مي‌كند: «سحر كوچك‌ترين خواهر من بود. ما شش خواهر بوديم كه سحر زندگي متفاوتي از همه ما داشت؛ از بچگي خيلي به فوتبال علاقه داشت. بدمينتون بازي مي‌كرد، دو مي‌رفت اما فوتبال را خيلي خاص دنبال مي‌كرد. فوتبال مي‌ديد و شيفته استقلال بود.» در این بین اما نسل تازه این خانواده نگاه متفاوتی به سحر و سرگذشتش دارند و برای‌شان باورپذیر نیست که چرا یک انسان برای هواداری از فوتبال یا زندگی براساس میل و انتخاب خود، این‌همه رنج ببیند؛ «علی» یکی از همین نسل است که بارها از نوع نگاه پدربزرگش و رفتارش درباره خاله‌اش حیرت کرده است؛ او که جوانی ۱۸ساله و ساکن اصفهان است درباره شناخت‌ خود از کوچک‌ترین خاله‌اش می‌گوید: «خب تا جایی که من دیدم زندگی متفاوتی داشت و خیلی خوب بود. خاله‌ام خیلی مهربون بود. فوتبال خیلی دوست داشت و یادمه وقتی استقلال می‌باخت کلا عصبی می‌شد.» او اما آنقدر جوان است که شکل‌گرفتن این علاقه را ندیده است: «آن ‌موقع که من به دنیا آمدم خاله ‌سحرم دیگر فوتبالی بود و من نمی‌دانم این علاقه از کجا و کی شکل گرفت. مامانم حتما بهتر می‌داند.»

روايت خانواده از زندگي سحر پيش از آن روز سرنوشت‌ساز، به همين چند جمله خلاصه مي‌شود اما با پرسش‌هاي مداوم نكاتي ديگر هم مي‌شد از اين دوران پيدا كرد: تلاش براي استقلال.

 

زني كه مي‌خواست مستقل باشد

از اين دانشگاه به آن دانشگاه و از اين كار به آن كار؛ شايد بتوان جواني سحر را با همين جمله خلاصه كرد، با تلاش براي ساخت آينده‌اي بهتر و البته مستقل. سحر به خواهري كه يكسال از او بزرگ‌تر بود، انتخاب‌هاي مشابه فراواني داشت؛ از تيم فوتبال گرفته تا رشته و دانشگاه. مريم درباره رابطه اين دو خواهر ديگر خود مي‌گويد: «هر دو باهم دانشگاه رفتند و رشته كامپیوتر را انتخاب كردند. در همين قم. سحر اما چندوقت بعد پشيمان شده بود و مي‌گفت كاش مي‌رفتم تربيت‌بدني اما بعدتر قانع شده بود كه شايد انتخاب رشته‌اي با موقعيت شغلي بهتر گزينه مناسبي باشد. بعد از آن هر دو نفر با هم رفتند كارشناسي زبان خواندند. همان قم.» اين رشته‌هاي متفاوت براي ساخت زندگي مستقل بود، ساخت روزگاري بهتر اما بازي روزگار تصميم ديگر داشت و او پيش از چشيدن طعم خوشي و استقلال، جان شيرينش را از دست داد. خواهرش دوران پس از دانشگاه سحر را اين‌طور تعريف مي‌كند: «كارشناسي‌اش كه تمام شد مي‌رفت سر كار. كارهايش مرتبط با درسي كه خوانده بود، نبودند؛ مثلا يك مدت حسابدار يك شركت ساختماني بود. يك مدت صندوقدار يك فروشگاه بزرگ در جاده قم- تهران. يك مدت هم در قم صندوقدار يك مانتوفروشي بزرگ بود.» مانند بسياري از زنان ايران كه تجربه ناموفقي از كارهاي سخت زندگي خود دارند، كار سحر با كارفرمايش حتي به شكايت هم كشيده شد؛ قصه‌اي كه روايتش براي مريم به‌شدت تلخ و گريه‌آور است: «كار اولي كه رفت فكر مي‌كنم حدود شش ماه از حقوقش را ندادند و شايد حدود يك ماه يا دو ماه بعد از فوت‌ سحر نتيجه شكايت آمد كه بعد از سه سال كارفرما محكوم به پرداخت حقوق‌ شده‌بود.» اين راي اما كمكي به زندگي و استقلال سحر نكرد و حقوق زحماتش زماني پرداخت شد كه او در خواب ابدي بود. مريم خداياري در جمع‌بندي اين بخش از زندگي سحر اين‌طور مي‌گويد كه «منظورم اين است كه سر كار مي‌رفت و تلاش مي‌كرد كه مستقل باشد و هيچ‌وقت بيكار نمي‌ماند. هر وقت كه مجبور مي‌شد كاري را از دست بدهد باز دنبال كار تازه مي‌گشت.»

روز واقعه، استقلال- العين، استاديوم آزادي تهران، ۲۱ اسفند ۱۳۹۷

«تيم فوتبال استقلال ايران امروز (سه‌شنبه ۲۱ اسفندماه ۹۷) از ساعت ۱۹ در ورزشگاه آزادي تهران ميزبان تيم العين امارات است... . استقلال روي امتياز خانگي و حمايت هوادارانش حساب ويژه‌اي كرده است. قطعا ورزشگاه پر از تماشاگر آزادي مي‌تواند روحيه بيشتري به بازيكنان استقلال بدهد. آبي‌پوشان فقط الهيار صيادمنش را به دليل مصدوميت در اختيار ندارند»؛ اين بخشي از خبر يك رسانه‌ ورزشي ايران درست ظهر پيش از يك مسابقه فوتبال مهم است؛ خبري كه از غيبت مردي به نام «الهيار» مي‌گويد اما هيچ سخني از زني به نام «خداياري» نيست، كسي هم چنين انتظاري ندارد. براي خود آن دختر ۲۸ساله اما روزي مهم و چالشي بزرگ است؛ او پس از سال‌ها تماشاي تيم محبوبش از قاب تلويزيون، حالا براي نخستن‌بار مي‌خواهد پا به استاديوم بگذارد و قرعه هم به نام آزادي كهنسال خورده است؛ ورزشگاهي با عمري بيش از نيم قرن كه در اين چهل‌سال آخر عمرش زني را در مسابقات فوتبال به خود نديده مگر در مراسم تشييع ناصر حجازي، دروازه‌بان اسطور‌ه‌اي ايران كه پس از آويختن دستكش‌ها و پايان فوتبالش از خود چهره‌اي اجتماعي و حساس نسبت به سياست و جامعه ساخت و چند مناسبت غيرفوتبالي ديگر. سحر آن ‌روز آمده بود تا ورق را برگرداند و حامي تيم محبوبش در روزي حساس باشد. از خانواده‌اش كسي چيزي نمي‌دانست مگر زهرا، همان خواهري كه يكسال از او بزرگ‌تر است و با هم دوستي دارند. هر دو هم هوادار استقلال. صبح از قم عازم تهران شده ‌بود، خيال داشت كه شب پس از مسابقه خاطره آن فضاي زنده استاديوم را براي خواهرش هم تعريف كند اما او تا چهارشب بعد هم نتوانست به خانه برگردد و زماني هم كه برگشت ناي سخن‌گفتن و دل‌ودماغ خاطره‌اش پريده بود. خاطره‌ها هم چيزي غير از فوتبال و همياري صدهزار‌نفري مردان در تشويق استقلال بود. پرچمي بزرگ و شطرنجي به رنگ آبي-سفيد روي سر و زير آن كلاه‌گيسي آبي و پايين‌تر هم مقعنه، صورتي كه يك‌طرف آن با رنگ كامل آبي شده ‌بود، پالتويي مشكي كه تا زير زانو هم مي‌رسيد و اشتياق و استرسي وصف‌ناپذير. همه‌چيز براي سحر داشت خوب پيش مي‌رفت تا اينكه به گيت (در) ورودي و مامور انتظامي مي‌رسد؛ آنها با تفتيش بدني تماشاگران مانع از ورود ابزار غيرقانوني و زنان به استاديوم مي‌شوند؛ سحر با ظاهري كه زن‌بودن آن قابل‌تشخيص نباشد، چندمتر هولناك را طي مي‌كند اما درنهايت پيش از آنكه دست مامور به بدنش بخورد، پا پيش مي‌گذارد و مي‌گويد «من زنم به من دست نزن». شايد انتظار داشت اين مامور اميدش را نااميد نكند اما ترس از مافوق، وظيفه‌شناسي يا هر دليل ديگر او سد راه سحر شد. بحث بالا مي‌گيرد و سحر را در جهت خلاف حركت چندده‌هزار مرد، كشان كشان به سمت خودرويي كه براي اختلال‌گران و سارقان اين رويداد لحاظ شده‌بود، مي‌برند. دست‌كم اين بخش از پرونده را با قاطعيت مي‌توان روايت كرد؛ از معدود بخش‌هاي مستند روزگار زني به نام سحر خداياري. درون ون، ماموري دوربين را روشن مي‌كند و رو به اين زن ۲۸ ساله مي‌پرسد كه «ها! چي مي‌گفتي؟ اگر جرات داري الان بگو. اختلاس‌گران چي شدن؟ مسوولان را چيكار كنيم؟ تعريف كن ببينيم دقيقا حرفت چي بود؟» اگرچه بسياري از فيلم‌هاي مرتبط با اين پرونده مانند بحث‌هاي سحر با مامور زني كه قبل از ورود به زندان از او مي‌خواهد براي تفتيش قانوني پيش از ورود به بازداشتگاه آماده شود، فيلم آن چهارشبانه‌روز زندان، شش ماه بعد و بحث‌هاي داخل ساختمان قضايي، لحظه‌اي كه زني با دبه بنزين به همان ساختمان برمي‌گردد، هيچگاه منتشر نشده يا حتي به خانواده‌ها هم نشان داده نشده و مي‌گويند همه حذف شده‌اند، اما چندماه بعد از جان‌باختن اين زن هم به مريم خداياري يكي از خواهران پيگير پرونده نشان داده شده است. او كه حدود دو ماه پس از مرگ خواهرش براي نخستين‌بار اين فيلم را مي‌بيند آن را تلخ و دل‌شكن توصيف مي‌كند و حالا يعني پس از گذر حدود چهارسال به توصيفش كه مي‌رسد، نمي‌تواند مانع بغض و اشك خود شود: «من بعدتر در دادگاه انقلاب فيلم را ديدم و اينكه مي‌گفتند بي‌حجاب بوده درست نيست. مقنعه داشت، يك پرچم بزرگ استقلال و صورتش را هم رنگ كرده بود. تقريبا دو ماه بعد از فوت‌ خواهرم فيلم را در دادگاه انقلاب به من نشان دادند. من گفته بودم كه شما كه مي‌گفتيد بي‌حجاب بوده و عفت عمومي را لكه‌دار كرد. كجاي اين فيلم لكه‌دار كردن عفت عمومي است؟» مشابه همين سخنان را هم سحر در عصر ۲۱ اسفند ۹۷ و در گيرودار عصبانيت ناشي از تلاش ناموفق براي ورود به استاديوم، خطاب به ماموران گفته بود؛ سخناني كه بعدتر و در خودرويي كه او را به سمت بازداشتگاه وزرا مي‌برد بار ديگر و رو به ‌دوربين آنها را تكرار كرد. مريم كه اين فيلم را ديده در توصيف اين بخش هم مي‌گويد: «من خودم توي فيلم ديدم كه ماموري كه دارد فيلم مي‌گيرد، مي‌گويد قبلش چي مي‌گفتي؟ الان كه دوربين روشنه بگو، بگو ببينم. سحر هم دوباره داخل دوربين مي‌گويد كه برويد دزدها را بگيريد، اختلاس‌گرها را بگيريد، فلاني و بهماني را بگيريد. من چه كاره هستم و گناهم چيست؟ زورتان فقط به من مي‌رسد؟» خواهر بزرگ‌تر سحر اما همه اين فيلم را نديده و چند تكه جداشده را به او نشان دادند. تكه‌اي ديگر از اين فيلم به لحظه‌ رسيدن خودرو به محل بازداشتگاه وزرا برمي‌گردد؛ جايي كه سحر با تمام وجود تلاش و التماس مي‌كند كه دست از بازداشتش بردارند اما فايده‌اي نداشت: «فيلم ديگري هم اين بود كه وقتي مي‌خواهند سحر را از ون پياده كنند روي زمين نشسته بود و تكان نمي‌خورد. بعد كه اينها اومدن سراغش دراز كشيده و خودش را به آسفالت چسابنده بود ولي چهارنفري دست و پايش را گرفتند و داخل بردند. اين را ديگر من به چشم خودم ديدم.» در آن فيلم اثري از هيچ بازداشت‌شده ديگر نيست و همين توجه مريم را جلب مي‌كند: «فيلم چند تكه جداگانه بود كه البته لحظه بازداشت را ندارد. در دو فيلم من هيچ دختر ديگري را نديدم. البته شنيدم آنها خيلي راحت‌تر رفتند و اينقدر نگران بازداشت نبودند يا اينكه مقاومت سحر را نداشتند.» در اين چهار سال دست‌كم چهار بار با «حيدرعلي خداياري» پدر سحر گفت‌وگو داشته‌ام؛ نخستين مصاحبه حوالي سال ۹۸ و چندهفته پس از جان‌باختن سحر بود. او در آن گفت‌وگو تاكيد داشت كه با ورزشگاه رفتن دخترش مخالف بود و اگر مي‌دانست سحر چنين قصدي دارد حتما مانع خروجش از خانه مي‌شد. او حتي درباره فوتبال تماشا كردن سحر از تلويزيون هم نگراني داشت: «نه به لحاظ قانوني و نه عرفي درست نيست كه يك دختر به استاديوم برود و بين آن هم مرد قرار بگيرد. اگر يك درصد مي‌دانستم كه ممكن است دخترم چنين قصدي داشته باشد حتما جلويش را مي‌گرفتم. ما خانواده مذهبي هستيم و حتي اوايل كه دخترم علاقه‌مند به تماشاي فوتبال شده‌بود، رفتم و از مراجعي درباره حكم شرعي فوتبال‌ديدن دختران سوال پرسيدم وقتي مطمئن شدم گناهي ندارد، اجازه آن را دادم.» هنگام توصيف مريم از رفتار خواهرش در آن فيلم و تلاش مضاعفش براي بازداشت‌نشدن، بخشي از سخنان پدر خانواده در اين ‌سال‌ها ياددآوري مي‌شود. از مريم مي‌پرسم كه چرا سحر اين‌همه ترس از بازداشت داشت كه مي‌گويد: «همان فيلم هم نشان مي‌دهد كه خيلي براي سحر مهم بود كه بازداشتگاه نرود... . احتمالا به خاطر خانواده بود چون پدرم خيلي حساسيت داشت. و خودش هم با اينكه خيلي حال و رفتار خاصي داشت اما بسيار نجيب و بامعرفت بود. بيشتر اما همان ترس و نگراني‌اش از فشار خانواده و اطرافيان تاثير داشت.» اين چند دقيقه فيلم اگرچه به دو نفر از اعضاي خانواده نشان داده شد اما هيچگاه انتشار عمومي نيافت تا ديگر جزييات اين تنها سند موجود پرونده هم در هاله‌اي از ابهام باشد. در روزي كه استقلال ايران و العين امارت امتيازات را باهم تقسيم كردند، سحر خداياري با ترفند و فشارهاي مختلف به بازداشتگاه منتقل شد و شايد تا مدت‌ها از نتيجه هم بي‌اطلاع بود؛ پيش از آنكه بازي به پايان برسد روزگار تازه سحر آغاز شده و گامي به سوي مرگش برداشته شد.

 

چهار شبانه‌روز هولناك خانواده‌اي

در دو سوي ميله‌ها

۵ تير همين امسال رييس قوه‌قضاييه ايران گفته بود كه «در سال گذشته دادگستري‌ها علاوه بر پرونده‌هاي معمول خود، بيست و چند هزار پرونده اغتشاشات را هم مورد رسيدگي قرار دادند و نزديك به ۹۸ هزار نفر از افرادي كه در زندان مانده بودند و دشمن دنبال سوژه‌سازي براي آنها بود با عفو رهبر معظم انقلاب بخشيده شدند و سوژه از دشمن گرفته شد.» عفو حدود صد هزار نفر و همچنين روايت ديگر مسوولان درباره سن و جنسيت بازداشت‌شدگان وقايع سال ۱۴۰۱ كه از دست‌‌بالاي نوجوانان و زنان در اين آمار حكايت داشت، شايد نشان از تحولي درباره تجربه زندان در فرهنگ عمومي باشد اما براي سحر و خانواده‌اش در سال ۹۷ ماجرا به شيوه‌اي ديگر بود. او تمام تلاشش را كرد كه پايش به زندان نرسد اما رسيد و چهار‌شبانه‌روز هولناك خانواده خداياري آغاز شد. آن‌طور كه دو خواهر بزرگ‌تر سحر در گفت‌وگوهاي مختلفي به من گفتند، همان روز سه‌شنبه از بازداشتگاه با خانواده خداياري تماس گرفته مي‌شود و در ساعات نخست سه‌شنبه‌شب پدر و يكی از خواهران خود را به تهران مي‌رسانند . مریم خدایاری در گفت وگویی تازه در باره آن روزها به« اعتماد» می گوید:«پدر و خواهرم مي‌روند آنجا. پولي هم همراه نداشت. گفتند بايد ۴۰ يا ۵۰ ميليون وثيقه مالي بگذاريد تا آزادش كنيم. خب چنين پولي همراه بابام نبود يا در حساب‌هايشان هم نداشتند. برمي‌گردن قم و تا پول از دوستي قرض بگيرند ديگر صبح مي‌شود.» صبح روز چهارشنبه كه خانواده خداياري با ۵۰ ميليون پول به تهران مي‌رسند، ديگر سحر به زندان منتقل شده بود: «خواهرم مي‌گفت روز سه‌شنبه گفته بود هر وقت پول بياوريد ما نامه مي‌دهيم كه با وثيقه آزاد شود اما روز چهارشنبه وثيقه را كه گرفتند گفتند قاضي روي پرونده چيزي نگذاشته كه ما آزاد كنيم. تا مي‌روند وزرا كه نامه آزادي را از قاضي بگيرند، قاضي رفته بود و آزادي مي‌افتد براي پنج‌شنبه. پنج‌شنبه دوباره رفتند. در بازداشتگاه خواهرم با داديار بحثش مي‌شود، داديار به خواهرم مي‌گويد مي‌توانم تا چند روز خواهرت را نگه‌ دارم و مي‌گويد برايم كاري ندارد. به خواهرم اين را گفتند. خلاصه پنج‌شنبه و جمعه هم زندان مي‌مانند و در نهايت شنبه آزاد مي‌شود.» يكي از خواهران سحر كه خود روانشناسي خوانده و تجربه كار در اورژانس اجتماعي را هم دارد در اين باره مي‌گويد كه «همان چهارشنبه ۵۰ميليون را از ما گرفتند ولي سحر آزاد نشد. درحالي‌كه من در قانون ديدم وثيقه را وقتي مي‌گيرند بايد زنداني آزاد شود و حالا سحر اصلا جرمي هم نداشته ولي وثيقه را گرفتند و هم‌زمان چندروز هم او زندان بود.» سحر آزاد شد اما اين چهار روز كار خود را كرده و اثر شديدي بر روحيه و زندگي زني ۲۹‌ساله گذاشته بود. به روايت خانواده، سحر پس از آزادي آدمي ديگر شده بود، شب‌ها بيدار و سعي مي‌كرد روزها بخوابد، روزانه به سختي چند جمله مي‌گفت و به‌شدت كم حرف شده بود، غذا نمي‌خورد و اصلا علاقه‌اي نداشت درباره آن‌ چهار شبانه‌روز چيزي بگويد. همان خواهر مشاورش مي‌گويد «يك‌بار كه از او خواستم خوابش را تغيير دهد و شب بخوابد، با بغض گفت من شب‌ها را بيدارم كه راحت‌تر گريه كنم، كه شما نبينيد و عذاب نكشيد.» خواهر ديگرش يعني مريم كه ساكن اصفهان است، در تمام اين روزها بي‌خبر از پرونده بود و چندهفته پس از آزادي سحر و زماني كه براي ديدار خانواده‌اش به قم آمده بود، درباره تغيير اساسي رفتار سحر مي‌پرسد كه داستان بازداشت را برايش تعريف مي‌كنند: «سحر خيلي تغيير كرده‌بود اما نمي‌خواستم ازش بپرسم كه چه اتفاقي توي زندان افتاده هرچند كه الان پشيمان هستم كه چرا نپرسيدم. احساس مي‌كنم آن‌جا اتفاق خاصي رخ داده كه اين‌همه ترس از دوباره زندان رفتن داشت. آشفته بود و همه متوجه مي‌شديم كه حال و روز خوبي ندارد.»

 

كف‌خوابِ ته‌سالن؛ روايت‌هاي چهارشبانه‌روز بازداشت

حدود ۹۶ ساعت تلاش خانواده براي تامين وثيقه و آزادي سحر، ساعاتي هولناك براي آنها بود؛ آنها به هر دري مي‌زدند كه از يك طرف دخترشان زودتر رها شود و از سمت ديگر مبادا كسي از اين خبر بويي ببرد. در سمت ديگر ميله‌ها، ثانيه‌ها براي سحر اما هولناك‌تر طي شد. خرداد سال ۱۴۰۰، از خواهر بزرگ‌تر سحر كه خود روانشناسي خوانده و در روزهاي بازداشت پيگير پرونده بود، درباره روايت سحر از روزهاي بازداشت پرسيدم و به‌طور خلاصه مي‌گفت«يك اتفاق آن‌روزها را هيچ‌وقت نتوانست براي من تعريف كند و مي‌گفت آنقدر بد است كه نداني بهتر است». خانم خداياري درباره هم‌بندي‌های سحر هم گويد: «خب سحر از قبل گفته‌بود كه اگر زندان برود خودش را مي‌كشد، اما داديار توجهي نكرد. خواهرم را به بند متهمان قتل فرستادند؛ با كساني بود كه يك نفر شوهر و يك نفر هم فرزند خودش را كشته بود. مامور زندان سحر را فقط دو بار ديده بود. وقتي براي آزادي‌اش رفتم گفت خواهرت افسرده است؟ او با دوبار ديدن متوجه شد، اما داديار اين را نفهميد.» آن‌طور كه ديگر اعضاي خانواده مي‌گويند هيچ‌وقت نتوانستند كسي از هم‌بندي‌هاي آن روز سحر را پيدا كنند كه درباره آن چهارشبانه‌روز بپرسند. «سپيده قليان» يكي از زنان فعال اجتماعي اما آن‌روزها در همين زندان ساكن بود؛ اواخر اسفند سال ۹۸ يعني حدود يك سال پس از آن روزهاي بازداشت كه خانم قليان از زندان آزاد مي‌شود از او درباره سحر خداياري مي‌پرسم كه به شنيدن خبر از تلويزیون زندان اشاره مي‌كند و مي‌گويد پس از شنيدن خبر سراغ سحر را از ديگر زندانيان گرفتم: «خب در زندان تردد به بندها براي زندانيان ممنوع است اما من چون مسوول خورشت و كارگر آشپزخانه‌ بودم مي‌توانستم براي پخش غذا بين بندها تردد كنم. بعد از شنيدن خبر سراغ يكي از دوستانم كه مسوول آمار بند هفت بود، رفتم. در تلويزيون پدرش گفته سحر مشكل رواني داشت اما من از مسوول بند درباره شرايط آن چند روز سحر پرسيدم كه گفت روانپزشك زندان هيچ قرصي برايش ننوشته و سحر در چند روزي كه اينجا بود هيچ قرصي نگرفته، حتي مسكن!» خانم قليان در جايي از اين روايت به يكي از زندانيان قتلي هم اشاره مي‌كند كه با روايت خانواده سحر هم‌خواني دارد: «همان شب به كابين ۱ رفتيم. م. ر، زنداني قتلي، گفته‌بود كه آره يادمه كف خواب ته سالن بود، خيلي حالش بد بود چون دختر مودبي بود و كارتم‌ رو شارژ كرده بود آوردمش كف‌خواب كابين خودمون. شب آخر مي‌گفت: اگه آزاد شم بابام سرمو مي‌بره.» اين بازداشت اما به هر شكلي تمام شد تا اينكه سحر خداياري شش ماه بعد براي تحويل‌گرفتن وسايلش مانند موبايل يا احتمالا به دليل پيامكي كه دريافت كرده‌بود، به دادگاه انقلاب مي‌رود؛ خيابان شريعتي نبش معلم. شعبه‌اي كه چندصدمتر آن‌طرف‌تر آن يك پمپ‌بنزين هم نشانه‌اي براي آدرس دادن است.

 

روز آتش؛ مراجعه براي موبايل تا شعله آتشي كه بي‌جهت مي‌دود

شهريور ۹۸، سحر خداياري بي‌آنكه به خانواده خود اطلاع دهد براي دريافت موبايل و پيگيري پرونده عازم تهران مي‌شود. هيچ‌كس از اعضاي خانواده هم به قطعيت نمي‌دانند كه او تصميم خودسوزي را از قبل گرفته‌بود يا اينكه در حوادث آن روز ناگهاني به چنين كاري دست مي‌زند؛ گزينه دوم اما قوي‌ترين گمانه خانواده و نزديكان است. از مريم خداياري درباره آن‌روز مي‌پرسم و مي‌گويد: «سحر در اين شش ماه به مادرم اينا گفته بود كه اگر يك بار ديگر من را زندان ببرند خودم را مي‌كشم. اين را چندبار هم به مادرم و هم خواهرم گفته بود. چندباري پيامك آمده بود برايش كه پرونده در حال رسيدگي است. نمي‌دانم آن روز كه سحر رفت دادگاهي داشت يا نه. من حدود ۴۰ روز تا دو ماه بعد از درگذشت خواهرم رفتم دادگاه انقلاب و متوجه شدم كه قاضي اصلا پرونده را نخوانده است.» اما خانواده بعد از اين اتفاق و در روند پيگیري قضايي آيا به جمع‌بندي درباره ارسال پيامك براي سحر رسيده‌اند؟ پاسخ مريم به اين پرسش «نه» است: «من فكر مي‌كنم روي گوشي برايش احضار آمده بود كه رفته بود ولي قطعي نمي‌دانم چون موبايلش را تا چندماه به ما ندادند و بعد هم رسيد هيچ اطلاعاتي روي آن‌نبود. كيف و گوشي‌اش را گفتند يك پيك موتوري برداشته. بعدتر گفتند كه دزد و پيك موتوري را گرفتند ولي گوشي كه به ما دادند هيچ اطلاعاتي روي آن نبود. خود سحر در بيمارستان به خواهرم مي‌گويد كه من كيف و گوشي‌ام را نگرفتم و برويد كيف و گوشي را از دادگاه بگيريد. وقتي خواهرم مي‌رود مي‌گويند بايد صبر كني تا معلوم شود روند پرونده چه هست. بعد هم مي‌گويند كه پيك موتوري كيف و گوشي را دزديده است. شايد سال دوم بعد از فوت بود كه در نهايت كيف گوشي را به ما دادند. مي‌گفتند دزديده شده و ما دزد را پيدا كرديم.» خلاصه روايت‌ها از آن روز اما مي‌گويد كه فردي در همين ساختمان قضايي به سحر مي‌گويد كه شش ماه تا يك سال حكم زندان مي‌گيرد و پس از اين بحث او بيرون مي‌آيد و انتحار. يكي ديگر از خواهران سحر كه روزهاي نخست بيمارستان كنار او بوده اما در اين باره مي‌گويد: «روز اول كه هنوز مي‌توانست صحبت كند به من ‌گفت يكي در دادگاه گفته كه ۶ ماه تا يك سال زندان داري و بايد خودت را براي زندان آماده كني.» اين روايت اما هيچگاه قطعي نشد و فيلم داخل اين ساختمان هم هيچگاه به هيچ‌كدام از اعضاي خانواده نشان داده نشد.

 

ستاره‌ سحر؛ روزی که استقلال و کاپیتانش هوادار «دختر آبی» شدند

شايد يك تصوير از تيم محبوب «سحر خداياري» آن‌هم در روزهايي كه سحر در روستايي در چهارمحال‌وبختياري آرام گرفته بود، نام كاپيتان آن ‌روزهاي اين تيم را به پرونده باز كرده و حالا هر جست‌وجويي درباره «دختر آبي» با تصويري از «وريا غفوري» هم همراه است. او فوتباليستي محبوب در ايران است. فعاليت‌هاي اجتماعي و همراهي‌اش با جنبش‌هاي اجتماعي و خواسته‌هاي اقشار آسيب‌ديده، محدوديت‌هايي براي شغل حرفه‌اي و فوتبالي‌اش هم ايجاد كرده است. ۲۴ شهريور سال ۹۸ و در اولين بازي فوتبال استقلال پس از جان‌باختن سحر خداياري، اين تيم در مسجدسليمان به مصاف نفت اين شهر رفت كه آ‌نچه اين مسابقه ساده را به يك رويداد تاريخي و ماندگار در حافظه برخي از ايران تبديل كرد، پيراهن بازيكنان اين تيم پيش از شروع بازي بود. در آن ‌روز كاپيتان وريا غفوري با پيراهن مشكي كه روي آن عبارت «دختر آبي» و قلبي به رنگ آبي حك شده ‌بود پا به زمين گذاشتند و پس از او هم ديگر بازيكنان با همين پوشش وارد مستطيل سبز شدند. آقاي غفوري درباره شرايط آن‌روزهاي بازيكنان تيم محبوب «دختر آبي» به «اعتماد» مي‌گويد: «به خاطر خانم خداياري كه طرفدار استقلال بود، خيلي ناراحت شديم. همه آن روزها غمگين بوديم و اين كمترين كاري بود كه ما مي‌توانستيم براي هوادار استقلال انجام دهيم.» كاپيتان آن‌روزهاي استقلال دراين‌باره ادامه مي‌دهد: «آنچه ما شنيديم يك فاجعه تكان‌دهنده و حادثه‌اي وحشتناك بود و اين ظلم هيچ‌گاه فراموش نمي‌شود؛ اينكه زني به خاطر تماشاي فوتبال تيم محبوبش جانش را از دست دهد. اينكه نتواند وارد استاديوم شود، بازداشت‌ شود و بعدتر (آن‌طور كه شنيديم) آقاي قاضي نباشد و فردي سطحي پرونده را ببيند و ترس براي يك دختر ايجاد كند كه چنين فاجعه‌اي رخ دهد؛ آن‌طور كه من شنيدم بعد از اين توضيحات خانم خداياري نتوانست خودش را كنترل كند و اين‌طور واكنش نشان داد. نمي‌دانم اسمش را چه بگذارم اما اين اتفاق هيچ‌وقت از ذهن من پاك نمي‌شود. به عنوان عضوي از جامعه ايران و كاپيتان استقلال در‌ آن روزها سعي كرديم يادش را زنده نگه داريم و اين كمترين كاري بود كه مي‌توانستيم انجام دهيم.»

اما پس از اين واكنش تيم استقلال، همان‌روزها برخي رسانه‌ها از برخي فشارها به آقاي غفوري نوشتند؛ او درباره جزييات اين اخبار هم به «اعتماد» مي‌گويد: «بله من احضار شدم و چندساعتي به سوالات پاسخ دادم. صحبت‌هايي پيش آمده بود مبني بر اينكه آيا خط و ربط اين واكنش به جايي وصل مي‌شود اما خب مشخص است كه اين كمترين كاري بود كه ما به عنوان بازيكنان تيم محبوب خانم خداياري مي‌توانستيم انجام دهيم. اين كوچك‌ترين كار بود اما متاسفانه در اين سال‌هاي فوتبال ما كوچك‌ترين اتفاقات به سرعت امنيتي مي‌شود كه من به شدت منتقد اين رفتارها هستم. اين همه سياسي‌ديدن اتفاقات، نادرست است آن‌هم در جامعه‌اي كه اين همه اختلاف‌نظر و تنوع ديدگاه وجود دارد. جايي كه چنين اتفاقي براي يك خانم جوان مي‌افتد همه چيز مشخص است؛ اينكه بتواند فوتبال تيم محبوبش را ببيند و بعد با امنيت خارج شود كمترين حق شهروندي است. جامعه ايران، جامعه‌اي پيشرفته و آگاه است و نمي‌توان حقوق ابتدايي را از شهروندانش سلب كرد.» آقاي غفوري در جمع‌بندي و درباره اثر سرگذشت سحر خداياري بر پرونده حضور زنان ايراني در استاديوم‌ها هم مي‌گويد: «ببينيد، يك‌سري حركات كه صورت مي‌گيرد تاثيرگذار مي‌شوند و ماندگار. درباره خانم خداياري من مي‌گويم كاش اين اتفاق هيچ‌وقت رخ نمي‌داد؛ نمي‌شود قضاوت كرد اما مي‌گويم كاش محكم‌تر مي‌ايستاد و جان عزيزش را فدا نمي‌كرد اما قطعا تلاش‌ و نامش ماندگار خواهد بود و تاثيرش هيچ‌وقت از بين نمي‌رود و روزي مي‌آيد كه ما آن تاثير واقعي را خواهيم ديد. شايد الان موقعش نرسيده باشد كه ما آن اثر واقعي را ببينيم اما... نامش هيچ‌وقت فراموش نمي‌شود.»

 

مختومه‌‌ بي‌‌سرانجام

كمي پس از نيمه شهريور ۹۸ و پس از انتشار نام و هويت دختري كه پيش از آن به «دخترآبي» شناخته مي‌شد، «سحر خداياري» در بيمارستان سوانح سوختگي شهيد مطهري تهران جان باخت و همين آغازگر موجي جهاني در حمايت از اين زن و حق ورود زنان به ورزشگاه در ايران آغاز شد. همان‌روزها «معصومه ابتكار» معاون وقت رييس‌جمهوري ايران در امور زنان و خانواده گفته بود كه به دستيار ويژه حقوق شهروندي خود، خانم شهناز سجادي ماموريت دادم تا در محل بيمارستان حاضر شود و موضوع را بررسي كند كه گزارش نهايي را براي رييس محترم قوه قضاييه ارسال كنيم. چهارسال پس از آن‌روزها از «شهناز سجادي» درباره نتايج آن بررسي مي‌پرسم كه به‌طور خلاصه مي‌گويد هدف اصلي دلداري و همدلي با خانواده بود چون اين نهاد توان قانوني براي پيگيري آن پرونده را نداشت: «به هرحال معاون زنان توان پيگیري و مرجع بررسي نبود و بيشتر جنبه حمايت داشت. چون معاونت زنان از لحاظ قانوني اختياراتي براي رسيدگي به اينجور امور ندارد.» حيدرعلي خداياري، پدر سحر، هم حالا به «اعتماد» مي‌گويد كه از نظرش پرونده مختومه است و توضيح مي‌دهد كه «از روند طي شده راضي هستم. پرونده از نظر من به سرانجام رسيده است. همين كه من پدر، كه دلسوزتر از هر كسي نسبت به دخترم هستم چون پاره تنم بود راضي هستم كافي است.» او در پاسخ به اين پرسش كه اما دختران شما از اين روند راضي نيستند هم مي‌گويد: «اختيار دختر با پدر است يا خواهران؟ همه زحمات دختر با من بوده و تمام خرج و مخارج با من بوده و همچنان كه گفتم پاره تنم بود. البته نظر آنها هم هست و من دخالتي در نظر آنها ندارم.»

 

از تاريكي روزگار سحر تا سحر روشن خواسته زنان

دقيقا يك ماه پس از جان‌باختن هواداري كه براي رسيدن به استاديوم جان باخت و ورزشگاه را نديد، ديدار تيم‌هاي ملي فوتبال ايران و كامبوج در چارچوب رقابت‌هاي مقدماتي جام‌جهاني ۲۰۲۲ قطر، در ورزشگاه آزادي تهران با حضور زنان برگزار شد.» پس از اين ديدار اما و با فشارهاي مدام مديران فيفا و تلاش بعضي از مسوولان داخلي در چندين ديدار داخلي و ملي ديگر هم زنان ايراني پا به استاديوم گذاشتند و به نظر حالا اين موضوع تااندازه‌اي عادي شده است. شايد پاياني بر پرونده‌اي چنددهه دغدغه بخشي از جامعه ايران بود. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
برای یک لقمه«نان» این نتیجه ۲۵سال توسعه نامتوازن است سوداي احياي امپراتوري از دست رفته تاكيد رهبر انقلاب بر ائتلاف جهاني مقابل زورگويي‌هاي امريكا و غرب دوست داشتم پزشك قلب مي‌شدم قوانين مغفول مانده زیر ذره‌بین موسيقي ايراني بيش از اينها مي‌تواند در جهان ديده شود قصه زنی که شیفته فوتبال بود معماي قتل ‌پرابهام ميبد پرونده‌اي كه باز است ريشه اين حرام‌خواري تاريخي در حرام‌خواري سياسي است برخي قوانين حقوق اساسي ملت را تزیيني مي‌دانند به قانون جرم سياسي توجه نمي‌شود تداوم گريز از نظام جامع رفاه و تامين اجتماعي هنر مديريت و فاجعه ناكارآمدي چرا ديپلماسي تركيه، دومين كشور سازنده سريال در جهان... ايران عصر ناصري اين؛ اصولگرايي نيست ! گوينده مهم‌تر از گفته محله عمودي! پرسه در داستان‌هاي يك نقاش پرونده‌اي كه باز است ريشه اين حرام‌خواري تاريخي در حرام‌خواري سياسي است چرا ديپلماسي هنر مديريت و فاجعه ناكارآمدي تركيه، دومين كشور سازنده سريال در جهان....
کارتون
کارتون