آخر هفته با جادوگر
انتقادات يك آفتابپرست 74 ساله به اخلاق مدرن فرزندپروري و آن چيزهايي كه ممكن است شما هم لازم داشته باشيد
فاطمه كريمخان
لئو، انيميشن جديد نتفليكس كه هنوز منتشر نشده نسخههاي آنلاين قابل قبولش هم در دسترس است، كارتون موزيكال-كمدي است كه هر چند نظر خيليها را جلب نكرده، اما خارج از جريان اصلي بودنش همان چيزي است كه به ارزشهاي آن اضافه ميكند، حالا چرا؟
فيلم از آنجايي شروع ميشود كه يك گروه از بچههاي مدرسهاي مشغول آماده شدن براي شروع سال جديد تحصيلي هستند، سال آخر دوره ابتدايي، يعني مرز بين كودكي و نوجواني. آنها به كلاسي ميروند كه مثل همه كلاسهاي درس اين روزها در جهان اول، دوستدار دانشآموز است، با تبلت و وسايل الكترونيكي و اجازه خوردن و آشاميدن سر كلاس و يك معلم مهربان كه براي هر شيرين كاري يك قلب قرمز در نظر گرفته است. دو حيوان دستآموز اين كلاس درس، يك لاكپشت و يك آفتابپرست هستند و بله، شخصيت اصلي داستان با صداي ادم سندلر 57 ساله، همين آفتابپرست است كه امسال 74 ساله شده است و چون فكر ميكند يكسال ديگر ميميرد، قرار است به طريقي از كلاس و آكواريومي كه در آن محبوس است، فرار كند تا دنيا را ببيند، اين شخصيت 74 ساله، البته هنوز تكميل نشده است، به زودي معلم كلاس هم عوض ميشود و به جاي خانم معلم جوان و پذيرا، يك خانم معلم پير و بدعنق كلاس را به دست ميگيرد، نظم همه چيز قرار است تغيير كند، از جمله قرار است بچهها با بردن حيوانات كلاس به خانه، مسووليتپذيري را ياد بگيرند.
اين همانجايي است كه خرده داستانهاي فيلم در آن آغاز ميشود، آفتابپرست كه قصد دارد به طريقي از خانهها فرار كند، براي چالشهاي بچههايي كه او را به خانه ميبرند احساس مسووليت بيشتري ميكند تا براي آزادي شخصي خودش. احساس مسووليت آفتابپرست، در برابر مشكلاتي بروز پيدا ميكند كه عمده مشكلات كودكان در سنين آغاز نوجواني است، ناديده گرفته شدن، حساسيت، مورد مراقبت بيش از حد قرار گرفتن، لوس و ننر و مورد بيتوجهي قرار گرفتن، خجالت و كنجكاوي و ضعف جدي اعتماد به نفس كه باعث بروز رفتارهاي پرخاشگرانه در مدرسه ميشود، نگراني ناشي از بلوغ زودرس و تمام آن تغييرات عجيب و غريبي كه با خود به همراه ميآورد در حالي كه از نظر والدين و مراقبان، كودكي كه درگير اين مسائل شده هنوز بيش از آنكه لازم باشد در مورد آن نگران بود، «بچه» است. همزمان چالشهايي هم در مدرسه وجود دارد، بچهها با هم و با معلم پير بدعنقشان ناسازگار هستند، اما ميل به موفقيت هم دارند و نميتوانند بين اين دو تا هماهنگي برقرار كنند. همينطور نميتوانند از خودخواهيهايشان كم و مثل يك تيم عمل كنند، چالشهاي آشنا براي هر كسي كه يك بچه ده، يازده ساله در خانه دارد.
آفتابپرست 74 ساله، هر آخر هفته را با يكي از اين دانشآموزان ميگذراند و در حالي كه تمام تلاش و فكر و ذكرش درگير اين است كه چگونه فرار كند و خودش را به فضاي باز برساند و «آزادي» را تجربه كند، در قبال دانشآموزاني كه هر كدام از يك چالش جدي در زندگيشان رنج ميبرند، احساس «مسووليت» ميكند. اما توصيههايي كه او به دانشآموزان ميكند، با آن چيزهايي كه معمولا از مشاوران و روانشناسان كودك ميشنويم فرق ميكند، در جايي از فيلم به تشابه اين آفتابپرست كهنسال و پدربزرگ يكي از اين كودكان اشاره ميشود، بدون اين اشاره هم منطقي كه بر شخصيت لئو حاكم است، كاملا روشن است. او، متعلق به زماني است كه نزاكت سياسي در همه اشكالش هنوز جريان اصلي و غالب تربيت فرزندان نشده بود، زماني كه نميشد بچهها را فقط با پول و روبات و اسباببازي سرگرم كرد، زماني كه بچهها مراقبان بزرگسالي داشتند كه رفتار آنها با ديگران را نگاه ميكردند و به آنها نشان ميدادند كه اگر مشكلي وجود دارد به خاطر رفتاري است كه آنها از خودشان بروز ميدهند و مثلا فقط اگر ياد بگيري كه به ديگران هم گوش كني و از آنها هم سوال بپرسي اوضاع بهتر ميشود، فقط اگر ياد بگيري كه اشكالي ندارد كه چيزها در بدنت درست مثل چيزها در بدن ديگران نيست، اشكالي ندارد، فقط اگر ياد بگيري كه همه آنچه پدر و مادرت ميگويند تا تو را از سرشان باز كنند، اينكه حساسيت داري و نبايد از خانه بيرون بروي يا اينكه تو بهترين بچه روي زمين هستي و هيچ كس به اندازه تو خوب نيست و ميتواني ديگران را ناديده بگيري، باعث ميشود تنها بماني و هيچ كس دوستت نداشته باشد، هميشه هم درست نيست، اوضاع تغيير ميكند. بالطبع از يك كمدي نيمه موزيكال انتظار نميرود كه بتواند راهحلي براي همه مشكلات اجتماعي و ارتباطي كودكان باشد، اما همين قدرش هم بد نيست!
در كنار لئوي 74 ساله و احساس مسووليتش، معلم بدعنق كلاس هم نقش قابل ملاحظهاي دارد، او كه مايل است به جاي تبلت و لپتاپ بچهها را به كتاب خواندن برگرداند، در نهايت ميتواند آنقدر در آموزش محتواي مورد نياز كلاس پيش برود كه بچهها را در يك مسابقه مدرسهاي برنده كند. يك درس كلاسيك ديگر، قرار نيست محتواي آموزشي تا ابد با بچهها و ميل آنها همراه و بر اين اساس تنظيم شود. شايد واقعا آن شيوههاي قديمي، كتاب به دست بچهها دادن و ابزارهاي الكترونيكي را از آنها گرفتن بتواند بخشي از مشكلات اين كودكان را حل كند!
يكسوم پاياني كارتون لئو، مثل پايانبندي اغلب محصولات سينمايي جريان اصلي چنگي به دل نميزند، البته معنياش لوس و بد و بيجا بودن آن نيست، مساله فقط بسيار امريكايي بودن آن است كه به نظر ميرسد به راحتي قابل چشمپوشي باشد. لئو، نگاهي از دو نسل پيش به فضاي فرزندپروري امروز است كه خانه و مدرسه را با هم هدف قرار داده است. اين مساله كه داستان با تحميل مسووليت نگهداري از حيوان دستآموز كلاس درس به دانشآموزان شروع ميشود، اين مساله كه لئو، آفتابپرست كلاس درس در برابر دانشآموزاني كه او را به خانه ميبرند بيش از ميل خودش به آزادي احساس مسووليت ميكند، اين مساله كه معلم مسن كلاس ترجيح ميدهد به جاي راه آمدن و سهل گرفتن به دانشآموزان نظم خودش را به آنها ديكته كند تا هر طور شده آنها را در مسابقهاي كه به آن اهميت ميدهند برنده كند، در كنار چالشهاي ارتباطي كودكان داستان كه همه ناشي از مسووليتناپذيري يا مسوولتپذيري بيش از اندازه والدين آنهاست، جايي براي دوباره فكر كردن در مورد ايده اصلي اين فيلم باقي نميگذارد.
البته نويسندگان فيلم پذيرفتهاند كه تمام آنچه دو نسل قبل در مورد فرزندپروري ديكته ميكرد درست نيست، اما همچنان انتقادش به شيوههاي فرزندپروري امروز بسيار قويتر از انتقادش به مشي آدمهاي هفتاد ساله در مواجهه با كودكان است. ميتوان ايدههاي فيلم را قبول نداشت، ميتوان از حمايت بيش از اندازه يا سپردن مسووليت بچههاي كوچكتر به كودك بزرگتر خانه دفاع كرد يا صبح تا شب در گوش بچهها خواند كه تو از همه بهتر و از همه شايستهتري و ...، اما نميتوان صداهاي انتقادي به اين رويه را ساكت كرد و به نظر ميرسد فكر كردن به اين انتقادات چندان هم بد و بيراه نباشد.