توافق هستهاي؛ واقعه تاريخي يا تاريخنگاري يك واقعه؟
محمد دروديان
انتشار بيانيه وين در تاريخ 23 تير ماه 1394 به عنوان توافق هستهاي ميان ايران با گروه 1+5، واكنش داخلي و بينالمللي را به شكل قابل توجهي برانگيخت، چنانكه موجب استفاده گسترده از مفهوم «تاريخي»، براي صورتبندي اين رخداد سياسي شد. برخي از آنها عبارتند از: «روز تاريخي»، «ورق خوردن تاريخ»، «توافق تاريخي»، «روز تاريخي و تاريخساز»، «نقطه عطف تاريخي»، «اشتباه تاريخي» و...
با فرض اينكه ناظران اين رخداد سياسي، هماكنو ن در متن يك واقعه تاريخي قرار گرفته و در شكلگيري و تداوم اين واقعه، مشاركت داشته و خواهند داشت، در اين يادداشت اين موضوع بررسي خواهد شد كه چرا و چگونه برخي وقايع، به عنوان واقعه تاريخي قلمداد ميشوند؟ بهعبارت ديگر، وقايع تاريخي در زمان وقوع، به چه اعتباري تاريخي و تاريخساز ارزيابي ميشوند؟ نظر به اينكه ابعاد تاريخي توافق هستهاي و در نتيجه تاريخنگاري آن، در آينده روشن خواهد شد، پاسخ به پرسشهاي ياد شده بسيار دشوار است. در عين حال واكنش به توافق هستهاي و مفهومبندي آن از سوي موافقين و مخالفين، ناظر بر نگرشها و روايتهاي متفاوت از مساله هستهاي است. آنچه تاكنون گفته يا نوشته شده است و تا اندازهاي دليل و اعتبار وجه تاريخي اين توافق را شكل داده است، از ملاحظاتي برخوردار است كه بيشتر ناظر بر شرايط كنوني و بهعبارتي پارادايم موجود است كه در آينده تغيير خواهد كرد.
ملاحظه ياد شده يكي از عوامل موثر در تقليل تحولات تاريخي، به وقايع سياسي، در زمان و مكان است. در ادامه بحث به برخي موارد آن اشاره خواهد شد:
1- اعضاي گروه 1+5 ضرورت و اهميت توافق انجام شده را در چارچوب اين مفهوم كه؛ «از دستيابي ايران به سلاح اتمي جلوگيري شد»، تشريح و تبيين ميكنند. نظر به اينكه تعريف مساله هستهاي در چارچوب دستيابي به بمب اتمي، بهانهاي براي حمله نظامي به ايران و ايجاد خاورميانه جديد بود، بنابراين استراتژي تغيير نظام جمهوري اسلامي و ايجاد خاورميانه جديد متكي بر قدرت نظامي، بر اثر توافق هستهاي، با شكست همراه شد. به اين اعتبار، فراتر از اهميت نقش ديپلماسي به عنوان روش و ابزار در حل مساله هستهاي ايران، تغيير در رويكرد غرب به ايران و منطقه و نتايج احتمالي آن اهميت دارد كه تغييرات گسترده و عميقي را به دنبال
خواهد داشت.
2- توافق هستهاي در مقايسه با قطعنامه 598، از تمايز و تفاوت اساسي برخوردار است. قطعنامه 598 پايان يك جنگ بود، در حالي كه توافق هستهاي برون رفت از يك بحران براي آغازي جديد در ابعاد سياسي، اجتماعي و اقتصادي در كشور است. قطعنامه 598 به لحاظ تاريخي تنها در نسبت با مساله خاتمه جنگ و نه پشتيباني از آغاز دوره جديد در ايران اهميت دارد، به همين دليل تجربه جنگ و پذيرش قطعنامه 598 به لحاظ نظري و سياسي- اجتماعي از بازسازي و توسعه اقتصادي در ايران پشتيباني نكرد، در حالي كه توافق هستهاي تاريخ ساز است، زيرا بااميد به سر آغاز دوره جديدي است كه از تغيير ماهيت قدرت، فرهنگ و سياست در ايران پشتيباني خواهد كرد.
3- مقايسه واكنش جامعه ايران در برابر شرايط تاريخي مشابه، با استفاده از مفهوم «فتح خرمشهر» در خرداد سال 1361، به عنوان يك پيروزي نظامي و جشن ملي، در عين حالي كه بيانگر خرسندي و شادي جامعه ايران در واكنش به توافق هستهاي است، فراتر از آن، بهمعناي گذار از شرايط تهديد نظامي و تحريم است كه بر وجوه مختلف زندگي سياسي- اجتماعي مردم سايه
انداخته بود. ضمن اينكه احساس پيروزي در « مقاومت و مذاكره هستهاي» در برابر قدرتهاي جهاني موجب اميد به گشايش افقها و زندگي جديد شده است. خودآگاهي حاصل از اين پيروزي، تفكر تاريخي و جهتگيريها، همچنين رفتارهاي سياسي و اجتماعي جامعه ايران را در آينده تعيين خواهد كرد.
4- با وجود مباحث ديگري كه در اين زمينه وجود دارد، اما مساله قابل توجه در تاريخنگاري اين واقعه تاريخي اين است كه آنچه به زمان توافقنامه (23 تير 1394) و مكان آن (وين اتريش) اهميت داده، انجام توافق هستهاي است كه طي يك دوره مذاكرات 17 روزه به مناقشات 12 ساله گذشته پايان داده است. در عين حال بهدليل تفكر تاريخي موجود در ايران، توافقنامه هستهاي و تاريخنگاري آن در آينده، به موضوع، وقايع، زمان و مكان آن، همچنين تركيبي از رويكردهاي تبليغي و مناقشات سياسي محدود خواهد شد. همچنين رويكردها و روشهاي موجود در مواجهه با مساله هستهاي و نتيجهگيري درباره آن، موجب مفهومبندي آن در يك طيف گسترده «موافق- مخالف» شده است. در عين حال رويكردها و روشهاي متفاوت در مفهومبندي و تحليل واقعه، صرفا متاثر از متن توافقنامه نخواهد بود، بلكه متن تحول تاريخي را شكل داده و نتايج آن را تعيين كرده و خواهد كرد. ملاحظهاي كه احتمالا در تاريخنگاري مغفول واقع خواهد شد.
5- رويكردها و روشهاي متفاوت در تفسير و تحليل متن توافقنامه و وقايع آن، در عين حالي كه دو موضوع متفاوت است، اما بههم پيوسته است. با اين ملاحظه، اگر تاريخ نگاري واقعه با اتكا به روش واقعهمحور صورت بگيرد، واقعه و متن توافقنامه در كانون توجه قرار خواهد گرفت و رويكردها به حاشيه خواهد رفت در حالي كه رويكردهاي مختلف، بههمراه عوامل و شرايط تاريخي، واقعه و متن توافقنامه را شكل داده و توليد كرده است. كاستيهاي موجود در روش تاريخ نگاري واقعه محور و مستند، به دلايل مختلفي كه بايد جداگانه مورد بررسي قرار بگيرد، فهم از وقايع تاريخي و تاريخ ساز را در ايران محدود و مخدوش ميكند، چنانكه شرايط و روندهاي سياسي- اجتماعي را ناديده ميگيرد. در نتيجه بررسي توافق هستهاي به زمان- مكان و برخي وقايع تقليل مييابد. برپايه توضيحات يادشده اين پرسش نگرانكننده وجود دارد؛ آيا به لحاظ رويكردي و روشي، آنچه هماكنون به عنوان يك تحول تاريخي در حال شكلگيري است، با آنچه بعدها به عنوان تاريخنگاري درباره اين واقعه تاريخي نوشته ميشود، تشابه و نسبت روشني وجود خواهد داشت؟