نكتهاي ظريف درباره توافق وين
مساله آخر، البته شايد اين چيزي نباشد كه من ياد گرفته باشم اما تاييد و ثابت شده است و آن اينكه حتي در برخورد با دشمنان و حريفتان، بايد اين ظرفيت را داشته باشيد كه گاهي خود را جاي آنها هم بگذاريد. اگر به تاريخ ايران نگاه كنيد، واقعيت اين است كه ما در سرنگوني رژيمي منتخب و دموكراتيك در ايران نقش داشتهايم. ما در گذشته از صدام حسين در جنگ ميان ايران و عراق حمايت ميكرديم در حالي كه ميدانستيم صدام از تسليحات شيميايي در آن جنگ استفاده ميكند. در نتيجه آنها ذهنيت و تعريف خود را از دغدغههاي امنيتي دارند كه شايد ما با آن موافق نباشيم.» اين نگاه جديد بود ولي با اين وصف طبيعي بود كه پاسخ تهران به پيشنهادهاي ايالات متحده ابتدا مبتني بر خوشبيني نباشد. بنابراين او شيوههاي تكميلي را نيز در دستور كار قرار داد، فرستادن سلطان قابوس به تهران در دستوركارش قرار گرفت و اين همزمان شد با تغيير دولت در ايران و آمدن رييسجمهوري جديد. به نظر ميرسيد كه تمام قول و قرارها و اصول كلي كه لازم است در اين نامهها و اين ميانجيگري داده شده و تنها مانده بود كه طرف ايراني نيز تصميم تاريخي خود را بگيرد كه اين تصميم گرفته شد. اصل ماجراي توافق ايران و 1+5 تا اينجا بود و ادامه آن فقط يك موضوع فني و تكنيكي محسوب ميشد و در واقع راستيآزمايي اين قرارها بود و نه چيزديگر. بنابراين نقش اصلي در اين ماجرا نه در گفتوگوهاي فني كه در جاي ديگر و سياست است.
اول از همه مردم با انتخاب خود در سال 1392، زمينه شكلگيري اين اقدام را فراهم كردند. زيرا اين انتخاب اعتماد به نفس كافي هم در مردم و هم در حكومت ايجاد كرد و آب سردي بود بر آتش اتفاقات سال 1388، ضمن آنكه مردم از خلال انتخاب خود، خواست و اولويت سياسي خود را نشان دادند. ولي فراموش نكنيم كه شكلگيري اين انتخابات به اين وضع خواست برخي قدرتمندان نبود و نقش رهبري نظام در شكلگيري اين فرآيند بسيار تاثيرگذار و تعيينكننده بود. در ادامه اين انتخاب مردم، تصميم سياسي اتخاذ شده براي گفتوگو با طرف اصلي 1+5، رخ داد؛ گرچه اين گفتوگوها منحصر به هستهاي شده بود، تا از اين طريق ادعاهاي پنهاني آنان در نامهها و فرستادن واسطه آزمون شود. اين تصميم مهمترين اتفاقي بود كه در عرصه سياسي ايران و پس از انقلاب رخ داد. تا اين دو سالي كه مذاكرات در جريان بود، بارها در برابر اين پرسش كه نتيجه مذاكرات چه خواهد شد قرار گرفتهام و هميشه نيز پاسخ دادهام كه همان هنگامي كه طرفين پذيرفتند مذاكره جدي كنند، از پيش نتيجه را رقم زدهاند و باقي ماجرا فقط يك موضوع فني است كه دير يا زود دارد ولي سوختوسوز ندارد. وقتي كه با اين نگاه مساله را ارزيابي كنيم، قضيه و نحوه رفتار ما با آن نيز فرق خواهد كرد. در طول مذاكرات هيچگاه پيگير اخبار جزييات آن نبودم و هنوز هم فرصت مطالعه دقيق متن فني توافق را نداشتهام و احتمالا اگر هم بخوانم درك جامعي از آن پيدا نخواهم كرد، زيرا مسالهاي كه براي يك ناظر سياسي مطرح است، جزييات فني توافق نيست نه اينكه اين جزييات مهم نيستند، اتفاقا مهم هستند ولي در برابر پديده ديگري كه شاهدش هستيم به نسبت موضوعي فرعي و حاشيهاي است. بنابراين اگر كسي يا كساني اين توافق را براي كشور مفيد ميدانند طبيعي است كه براساس قاعده تلازم ميان قدرت و مسووليت بايد بنيان اين موفقيت را محصول تصميم سياسي رهبري نظام بدانند. البته رهبر هيچ كشوري در خلأ و انتزاع تصميم نميگيرد ولي در نهايت آثار كلان سياسي در جامعه و حكومت را بايد به تصميم نهايي رهبري هر نظامي ارجاع داد. بيتوجهي به اين امر و عمده كردن نقش گروه مذاكرهكننده يا عامدانه براي كماهميت جلوه دادن اين وجه قضيه بود يا ناشي از بياطلاعي و نداشتن تحليل صحيح. اتفاقا اين نحوه برخورد كه موضوعي فرعي را در برابر يك موضوع اصلي، عمده كنند، بيش از هر چيز به روند اين گفتوگوها و تعامل لطمه خواهد زد و كساني كه از اين اتفاق خوشحال هستند، با دستان خود راه تداوم آن را ميبندند. نكته جالب اينكه جان كري هم متوجه اهميت نقش اوباما در طرف خودش بود. به همين دليل پس از توافق لوزان، نخستين جملاتي را كه ابراز كرد، تاكيد بر نقش رهبري و تعيينكننده اوباما بود. برخيها گمان كردند كه اين جملات از تعارفات مرسوم اداري و سياسي است، در حالي كه چنين نيست. اگر اوباما تغيير راهبردي نسبت به ايران نميداد، هيچ وزير خارجهاي در امريكا به تنهايي نميتوانست چنين گامي را براي توافق با ايران بردارد. همچنان كه اگر در اين سوي ماجرا رهبري نظام تصميم به اين مذاكرات نگرفته بود، هيچ وزير خارجهاي نميتوانست با امريكاييها بنشيند و گفتوگو كند و از همه مهمتر اينكه هنگام گفتوگو خنده هم بر لبانش نقش بسته شود كه در اين صورت او را در همان فرودگاه و هنگام بازگشت مورد مواخذه قرار ميدادند. همچنان كه هنوز هم عدهاي نتوانستهاند اين مساله را هضم كنند.
در گام بعدي نقش رياستجمهوري است كه از ابتدا در اين باره موضع روشن و قاطعي گرفت و هم به لحاظ سياسي و هم فني موضوع را پيش برد و زمينه اصلي اين اتفاق را نيز در جريان انتخابات فراهم كرد؛ همان زمينهاي كه در كنار عوامل ديگر به بروز اين تغييرات كمك كرد. نقش آقاي ظريف و گروه ايشان در مرحله بعد قرار ميگيرد. آنان در واقع پس از اتخاذ تصميم اصلي وارد ماجرا شدند ولي از دو زاويه تاثيرگذار بودند. يكي از منظر فني و پيشبرد مذاكرات و سازماندهي كار كه موضوعي مهم و دقيق و ضمنا خستهكننده بود و قضاوت نهايي درباره آن را بايد به ادامه ماجرا در سالهاي آينده موكول كرد، هرچند تا اينجا مطلوب و مقبول است. ايفاي درست اين نقش به هموارتر شدن راه سياسي پيشين كمك كرد؛ راهي كه چندان اعتمادي به نتيجه آن نبود. نقش مهمتر بعدي آقاي ظريف و گروهشان، ايجاد اعتماد كامل ميان خودشان و نظام تصميمگيري سياسي بود. اگر چنين اعتمادي برقرار نميشد، احتمال داشت كه اين راه در ميانه ماجرا بسته شود. اين وجه عملكرد آقاي ظريف كمتر مورد توجه و تشويق و تكريمكنندگانش قرار گرفته است. خدمات فني و كارشناسي را حتي ميتوان در سطح جهاني خريداري كرد مثل وكلاي حقوقي كه در همه كشورها استفاده از خدمات آنان مرسوم است ولي ايجاد اعتماد دروني به نظام تصميمگيري بحث ديگري است. تفاوت درباره سهم نقش هر كنشگري در اين ماجرا به تفاوت تحليل و تفاوت بر رفتار ما با اين پديده در ادامه راه منجر خواهد شد.
قدرت فرهنگ
شايد معناي پنهان اين سخن اين باشد كه ايرانيها در تاريخ چند هزارساله خويش از اين تهديدات بسيار شنيدهاند و حملههاي فراواني را تجربه كردهاند اما در نهايت تهديدها را تبديل به فرصت كرده و پابرجا و سربلند در ميانه ميدان ايستادهاند. اين سخن بيش از همه توجه به تاريخ و تاكيد بر فرهنگ و آيين اين مرز و بوم دارد كه قدرت نظامي در برابر آن خيلي كوچك است و در عمل مهاجمان بزرگ تاريخ را نيز به زانو درآورد، تربيت كرد و به خادم و خادمين فرهنگ و تمدن ايراني بدل ساخت. مغولها مثال بزرگ آنند. فرهنگ، هنر و انديشه بخش بارز هنر ايراني است و سياست و ديپلماسي در صورتي موفق است كه بر اين بنيادهاي فكري و فرهنگي تاكيد داشته باشد. اين مبناي فرهنگي را دنيا هم ميفهمد.
مگر نه اين است كه در همه عالم ايران را با هويت فرهنگي و ادبيات فاخر عرفاني و سينماي اخلاقي و هنرهاي گرانقدر تجسمي ميشناسند. اينكه در روزنامههاي كثيرالانتشار و معتبر دنيا مانند گاردين براي نخستينبار در تاريخ 94 ساله پس از توفيق مذاكرات به خط و زبان فارسي مينويسند و در سايت ميگذارند نشانه غلبه فرهنگ بر سياست و نظاميگري نيست؟ در سايه همين نكته اگر برگرديم و سياستهاي گذشته را مرور كنيم ميبينيم كه تنها در دورهاي از عالم، حضور ارجمندتري داشتهايم كه از دريچه فرهنگ و انديشه با جهان به تعامل پرداختهايم. اكنون در اين وضعيت جديدي كه پس از توافق حاصل شده است باز بايد با فرهنگ وضعيت خود را بفهميم و بر آن اساس موضع بگيريم؛ حتي در عالم اسلامي.
بايد در حوزههاي رسمي و دولتي و نيز در بين نخبگان فكري و فرهنگي آنها حضور فعالي داشته باشيم؛ حضوري كه باز براساس همين شخصيت و تعامل فرهنگي است كه به خاطر آن در صحنه عالم جايگاه پيدا كردهايم. ميدانيد كه روشنفكران و حاكمان كشورهاي اسلامي هر دو چشم به دهان غرب دوختهاند. يك بار در جمع وزراي فرهنگ كشورهاي اسلامي كه از سينماي ايران ستايش ميكردند يك به يك پرسيدم كه چگونه با اين سينما آشنا شدهايد. جالب آن بود كه همه آنها از طريق رسانهها و جشنوارههاي غربي با آن آشنا شده بودند. اين امر درباره روشنفكران و نخبگان آنها صدق ميكند. حتي حضور ايران در جشنوارههايي مانند قاهره پس از توفيقات آن در كن و برلين و نظاير آن بوده است. نمونه ديگر دورهاي است كه با طرح گفتوگوي تمدنها و بر اساس بنيادهاي نظري و فكري حضوري متين در سطح عالم داشتيم. در نتيجه همين هويت و شخصيت فرهنگي موقر بود كه توانستيم حتي در پايتخت عربستان براي نخستين بار هفته فرهنگ جمهوري اسلامي ايران را برگزار كنيم و سرود ملي ايران و سخنراني من در كنار عكس رهبران انقلاب در تلويزيون رسمي عربستان پخش ميشد و كسي احساس خطر نظامي و سياسي از ايران وتشيع نداشت. در ملاقاتها نهتنها وزير فرهنگ و شخصيتهاي فرهنگي بلكه وزراي كشور و خارجه و حج و حتي پادشاه وقت حضور مييافت. همزمان با هفتم شوال روز تخريب بقيع اين نكته را بيفزايم در همان ديدار و مذاكره با ملك عبدالله درباره بازگشايي بقيع كه همراه با محدوديتهاي بسيار شده بود صحبت كردم و فرداي آن روز درهاي بقيع به روي همه زايران باز شد. در حالي كه مدت كوتاهي پس از آن و با تغيير دولت و فراموشي اساسي فرهنگ در مناسبات وضعي پيش آمد كه مدير كل وزارت خارجه عربستان به استقبال وزير ذيربط ميآمد. اين طبيعي بود زيرا پيش از آن شاهد بوديم كه در مجمع عمومي سازمان ملل هنگام سخنراني نماينده ارشد ايران از سياستمداران خالي شده بود چون آن همه حرفهاي پرطنين بر مبناي فكر و فرهنگ و آيين ايراني استوار نبود.