• ۱۴۰۳ شنبه ۱۳ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5662 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۵ دي

كاركرد نقاشي در داستان «پرتره» نيكلاي واسيليویچ گوگول

مكاشفه هنرمند جوان با يك تابلو

نسيم خليلي

روايت «پرتره‌» نيكلاي واسيليويچ گوگول، قبل از هرچيز روايتي از پيچيدگي انسان است در پيوند با هنر و افزون بر آن اشاراتي به هنر عامه‌پسند است و دشواري‌هاي زندگي شرافتمندانه هنري؛ قصه با مواجهه مكاشفه‌آميز هنرمند جوان، چارتكوف، با يك تابلوي پرتره آغاز مي‌شود در يك حراجي آثار عامه‌پسند هنري وقتي كه صاحب نمايشگاه با سماجت دارد تلاش مي‌كند چارتكوف را به خريدن يكي از آن نقاشي‌هاي نمايشگاهش وادار كند: «اين منظره زمستاني را ببريد فقط 15 روبل. قاب آن به تنهايي همين مقدار مي‌ارزد. منظره‌اي باشكوه از زمستان.» كه گوگول از اين رو به تفصيل بدان مي‌پردازد تا وجه كاسبكارانه هنر را بازتابانده باشد، چيزي كه هنرمند جوان از آن گريزان است و به دنبال تابلويي اصيل و از ياد رفته در ميان تل تابلوهاي رها بر كف نمايشگاه مي‌گردد؛ «آنها پرتره‌هايي خانوادگي و قديمي بودند كه شايد صاحبان اصلي‌شان ديگر در اين جهان وجود نداشتند؛ تصاويري كثيف با بوم‌هاي پاره شده و قاب‌هايي كه ديگر از آن رنگ طلايي در آنها اثري نبود.» اما هنرمند جوان «داستان‌هاي بسياري در مورد اشخاصي كه شاهكارهاي قديمي را در ميان خرت و پرت‌هاي اينگونه نمايشگاه‌ها يافته بودند، شنيده بود.» و از همين رو به جست‌وجو ادامه داد تا اينكه نهايتا يكي از آن پرتره‌ها توجهش را جلب كرد: «تابلو تصوير پيرمردي با سيمايي استخواني و زردرنگ را به تصوير مي‌كشيد. به نظر مي‌رسيد نقاش چهره وي را در لحظه‌اي كه دچار هيجان بيمارگونه‌اي بوده به تصوير كشيده است. چهره او حاكي از نيرويي مرموز بود كه خاص مردان اهل جنوب است. چشمان او بي‌رحمي و تندي آفتاب نيمروز را تداعي مي‌كرد. لباس شرقي و گشاد بر تن داشت. با وجود ظاهر كهنه و خاك‌آلود تابلو، زماني كه چارتكوف گرد و خاك از چهره تصوير زدود، دريافت كه پرتره اثر دست هنرمندي تواناست. ظاهرا اثر ناتمام بود اما قدرت قلم‌موي خالق آن فوق‌العاده مي‌نمود. جذاب‌ترين و غيرعادي‌ترين بخش چهره وي چشمانش بودند كه براي خلق آنها، هنرمند اوج تلاش و استعداد فوق‌العاده خويش را به كار برده بود.» و همين پرتره است كه با يك قدرت سحرانگيز نمادين، مسير حيات هنري چارتكوف و آرامش قصه را تغيير مي‌دهد؛ در واقع پرتره با نحوستي نمادين چارتكوف را در زندگي حرفه‌اي و هنري‌اش به قهقرا مي‌برد. گوگول در ادامه تصريح مي‌دارد كه چارتكوف هنرمند درستكار و شريفي است كه دغدغه خلق آثار فاخر دارد، استادش او را مي‌استايد و او خود از هنر وقتي وجه كاسبكارانه پيدا مي‌كند مي‌گريزد با اين حال فقر دارد او را از پا درمي‌آورد، كرايه خانه‌اش را ندارد بدهد و حتي در تامين مايحتاج ضروري زندگي‌اش مي‌لنگد و با چنين حالاتي در مواجهه با پرتره، در آپارتمانش، دچار احوالاتي ماليخوليايي نيز مي‌شود، چشم‌هاي فريبنده پرتره او را مي‌ترساند و حتي وقتي چرت مي‌زند پرتره در كابوسش جان مي‌گيرد و كيسه‌هاي پول و طلايش را مي‌شمارد، چارتكوف دوست داشت يكي از آن كيسه‌هاي پول متعلق به او بود چون مي‌دانست كه حتي صاحبخانه هم دركي از هنر متعالي او ندارد و وقتي به او پيشنهاد مي‌دهند تابلوهاي چارتكوف را در ازاي كرايه خانه‌اش بردارد چنين سخن مي‌گويد: «متشكرم اما نه با اين تابلو. اگر اين تصاوير افراد محترمي بودند موضوع تا اندازه‌اي فرق مي‌كرد، در اين صورت مي‌توانستم آنها را به ديوار بياويزم؛ لااقل يك ژنرال يك ستاره يا پرتره‌اي از پرنس كوتوزوف، فرمانده نظامي نامدار روس كه ارتش ناپلئون را در جنگ ميهني 1812 شكست داد. اما او به نقاشي پيشخدمت خود كه با آن پيراهن ژنده و نامرتبش در حال مخلوط كردن رنگ‌هاي اوست مي‌پردازد...» و در نهايت گوگول روياي نمادين نقاش مفلوك را محقق مي‌كند؛ پشت تابلو كيسه‌اي طلاست، بر زمين مي‌افتد و زندگي چارتكوف را متحول مي‌كند، آپارتمان باشكوهي مي‌خرد و پايش به واسطه پولش به روزنامه‌ها باز مي‌شود، او را تحسين مي‌كنند و فراخوان مي‌دهند كه برويد تا چارتكوف از صورت‌تان پرتره‌هايي ماندگار خلق كند؛ فقر و جادوي منحوس پرتره مكشوفه، شخصيت و سلوك هنري چارتكوف را تغيير مي‌دهد حالا او خود به هنرمندي كاسبكار بدل شده است كه ديگر از پيشخدمت فرودستش حين كار نقاشي نمي‌كشد او پرتره كساني را مي‌كشد كه بابت آنچه كشيده است پول هنگفت مي‌پردازند و چون چارتكوف زندگي مجللي دارد به هنر او اعتماد كرده‌اند و گاه به خودشان اجازه مي‌دهند كه در هنر او دخالت هم بكنند: «زنان اشرافي اصرار داشتند كه چارتكوف آنان را مهربان و دوست‌داشتني ترسيم كند. زواياي تند چهره آنها را گرد و صاف كند و همه نواقص چهره‌هاي‌شان پوشانده يا حذف شود... خواسته‌هاي آقايان نيز كمتر از خانم‌ها نبود. اشراف‌زاده‌اي تقاضا مي‌كرد نقاش نيمرخ او را به تصوير كشد. ديگري مايل بود پرتره وي در حال راز و نياز ترسيم شود. سومين نفر، ستواني از هنگ گارد، درخواست كرد سختگيري و تكبر نظاميان در چشمان وي نمودار شود. صاحب منصبي عاليرتبه دوست داشت چهره وي بيانگر نجابت و وفاداري به اصول اخلاقي باشد در حالي كه دست وي بر كتابي قرار گيرد كه آشكارا با حروفي برجسته اعلام مي‌كند: «او همواره پشتيبان و پيرو حقيقت بود.» چارتكوف ابتدا از اين خواسته‌ها رنج مي‌برد چون هنر او را تبديل به هنري سفارشي و وازده مي‌كردند اما او در نهايت هنرش را به پول فروخته بود و روحياتش نيز جاه‌طلبانه شده بود به گونه‌اي كه به انتقادات تند نسبت به استادان بزرگ هنر، رافائل و ميكل‌آنژ و ... مي‌پرداخت و بعدها مردم دريافتند كه آثار فاخر هنري را به مبالغ گزاف مي‌خريده تا نابودشان كند، بسوزاندشان. اما با اين همه او «به تدريج از كشيدن چنين پرتره‌هايي احساس انزجار و نفرت كرد و پس از مدتي ديگر هيچ كاري جز كشيدن خطوط اصلي چهره انجام نداد و بقيه كارها را به شاگردان خويش سپرد.» او خود در برابر انتقادهايي هم كه از او مي‌شد بي‌اعتنا بود اما كم‌كم در مواجهه با انتقاداتي كه خودش از خودش مي‌كرد، به زانو درآمد و سرانجام يك حمله نهايي به زندگي‌اش پايان داد و البته اين همه روايت گوگول نيست، نويسنده در بخش دوم، پرده از راز پرتره مكشوفه صفحات آغازين برمي‌دارد تا مخاطب با شگفتي بيشتري كتاب را تمام كند. كتاب را پرويز همتيان بروجني ترجمه كرده و نشر چشمه به بازار كتاب فرستاده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون