چراغ اين خانه را چه كسي روشن نگه ميدارد؟!
نازنين متيننيا
فتهاي كه گذشت، پليس فتا صفحه اينستاگرام ورزشكاري را بست و موبايلش را توقيف كرد. توي صفحه خانم ورزشكار، چيزي بهجز تبليغ براي ورزش كردن، انگيزه زندگي داشتن و ادامه دادن نبود. استوريها هم معمولا درباره تمرين دو صبحگاهي، شنا و دوچرخه و امتحان دانشگاه و آداب زندگي منظم و رضايتبخش بود. اما به صلاحديد پليس فتا و بنا به دليلي كه فعلا مشخص نيست، پيج بسته شد و فعلا هم خبري از گرداننده نيست. در همين لحظات كه اهالي پليس فتا مشغول بستن پيج زني بودند كه از اميد به زندگي ميگفت، وزير محترم فرهنگ و ارشاد، در مصاحبهاي از «معين» درخواست كردند كه به ايران بيايد. خبرش هم البته همهجا پيچيد و خيليها دربارهاش حرف زدند و نظر دادند و بررسي كردند. شوخيهايي هم با همين قضيه و خبر در اينستاگرام شد و صفحههاي مختلفي به همين بهانه، آهنگهاي «معين» را ريلز كردند و بلاگرها دابسمشش را ساختند و خلاصه كه هفته پيش، هفته خبري وزير و معين و بازگشت به ايران بود. بعد از چند روز البته هردو اين خبرها در خبرهاي بعدي گم شدند و كسي ديگر سراغشان نرفت. حالا جناب معين در آن سر دنيا مشغول به زندگي است و ورزشكاري كه صفحهاش را با فالوورهاي بالا از دست داده هم احتمالا اين هفته بايد در پليس فتا و دادگاه و اينجور مكانها رفتوآمد كند و جواب پس بدهد تا ببيند سرنوشتش چه ميشود و به كجا ميرسد. توي اين روايتها، كسي حواسش به ميزان آسيبي كه كنار هم گذاشتن اين دو خبر ايجاد ميكند نيست. بايد پرسيد پيام اين رفتارها چيست و مديريت فرهنگي دقيقا دنبال چه چيزي است؟! چطور ممكن است دختري كه در همين سرزمين به دنيا آمده، تحت نظارت آموزش و پرورش و قوانين جمهوري اسلامي بزرگ و تربيت شده، با همه سختيهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي روزگار فعلي، خودش را اميدوار و سرزنده نگه داشته، ناگهان از فعاليت در يك اپليكيشن منع ميشود و از آن طرف، خوانندهاي كه پيش از انقلاب اسلامي به دنيا آمده، نظام آموزشي ديگري داشته و چنددهه گذشته در ايران زندگي نكرده و اساسا شرايط زندگي متفاوتي دارد، براي بازگشت به ايران و فعاليت راهش باز باشد. اين دوگانگي در عمل و نگاه به مردم، چه هدفي دارد؟! چرا ميشود به آن كس كه نيست و دور شده سهل گرفت و دستهاي آنكه را مانده و براي بهتر شدن اوضاع، تلاش ميكند بست؟!
واقعيت اين است كه مديريت فرهنگي در ادارههاي دولتي در ايران هيچوقت هماهنگ نبوده. مديريت فرهنگي، دستهاي زيادي دارد. هر اداره و ارگاني خودش را موظف به تربيت مردم ميداند و مشخصا همين ميشود كه در يك روز وزير ارشاد به خواننده لسآنجلسي سعهصدر دارد و پليس فتا براي يك ورزشكار معمولي داخل ايران ندارد. همين ميشود كه هيچوقت تكليف برخورد با چهرهها و سلبريتيها مشخص نيست و مثلا چهرهاي ميتواند عروسي ميلياردياش و خانه آنچنانياش در دوبي را در اينستاگرام پخش كند و يك آدم معمولي با صفحه معمولي و مخاطبهاي معمولي، ناگهان بايد پاسخگوي دار و ندار مجازياش باشد. شايد فكر كنيد كه در اين دوگانگي قصد و غرضي در كار است اما بايد بگويم واقعا قصد و غرضي نيست. اين نامشخصي و البته بيتدبيري فرهنگي، از متولي واحد نداشتن رخ داده. امور فرهنگي، نحوه رفتار با مردم، به متخصص جامعهشناس، مردمشناس و روانشناس اجتماعي نياز دارد. آدمهايي بايد باشند كه با توجه به شرايط و شناخت از جامعه ايراني، با دلسوزي نسبت به شرايط رواني مردم، براي مديريت فرهنگي تصميم بگيرند. كساني بايد ببينند كه در شرايط فعلي، آدم معمولي كه ورزش ميكند، اميدوار است و قصد رها كردن سرزمينش را ندارد بيشتر كمك حال است يا خوانندهاي كه سالهاست از ايران رفته و هيچ تصوري از شرايط زندگي در داخل ايران ندارد. پافشاري براي سنگ انداختن بيدليل در زندگي مردمي كه در همين حكومت به دنيا آمدند، رشد كردند، ايستادند و قصد خروج از كشور را هم ندارند، كجاي تعاريف مديريت فرهنگي سالم و درست است؟! اجبارهاي بيمورد، كنكاش در زندگي مردم و مقابل نقطه اميد و انگيزه به زندگي و ادامه آن ايستادن، چه سودي دارد؟! آمار اسفناك مهاجرت و آمار ميزان سرخوشي و اميد به زندگي ايرانيها، چه كسي را خوشحال ميكند كه روزانه شاهد چالشهاي مختلفي مثل همين رصد پيجهاي آدممعموليها و بسته شدن كسبوكار مردم، توقيف ماشينها و چرخه درآمدزايي غيرقانوني جرثقيلدار و پاركينگدارها و... هستيم؟! اينها سوالاتي است كه بايد با وجه عقل و انسانيت و اخلاق پرسيده شود، دربارهاش تامل كرد و مسيري تازه پيدا كرد.
ايران خانه همه ايرانيهاست، چراغ خانه با دل خوش روشن ميماند و اميد به آينده رمز ورود به خانه است. حتي اگر ميخواهيم رفتههاي بيبازگشت را به خانه بازگردانيم، قبل از همهچيز بايد از مهرباني، گذشت، درك، سعهصدر و همراهي با آنكه در اين خانه مانده شروع كنيم. خبرهاي بگير و ببند و فشار و اين ميكنيم و آن ميكنيم، كسي را مشتاق به حضور نميكند.