• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5679 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۵ دي

شوكراس و آخرين سفر شاه

مرتضي ميرحسيني

ويليام شوكراس در «آخرين سفر شاه» از آن روزها مي‌نويسد. از شاهي كه ميل به ماندن داشت، اما مجبور به رفتن شد. از اميرارسلان افشار نقل‌قول مي‌كند‌كه شاه «نمي‌خواست برود. من اين را مي‌دانم. من (رييس تشريفات و) نزديك‌ترين شخص به او بودم. بيست‌وچهار ساعت شبانه‌روز را با او مي‌گذراندم و هر لحظه مرا احضار مي‌كرد. در اوايل ژانويه تصميم گرفت براي دو ماه به امريكا برود و سپس به ايران برگردد. به من گفت خودت را براي يك سفر دو‌ماهه آماده كن. من جامه‌دان‌هايم را به كاخ فرستادم. از اداره كل تشريفات چند هديه كوچك و قالي و اشيايي از اين قبيل برداشتم. يك هواپيماي پر از اثاث را پيشاپيش خود به امريكا فرستاديم... شاه مي‌خواست به امريكا برود زيرا نمي‌دانست ساليوان چه گزارش‌هايي مي‌فرستد و نمي‌دانست در ايالات متحده چه مي‌گذرد. مي‌خواست با كارتر و اعضاي مجلس سنا و سيا گفت‌وگو كند. مي‌گفت مي‌خواهم اهميت ايران را براي امريكا و خطر افتادن آن را به دست افراطيون براي‌شان تشريح كنم.» البته، به روايت شوكراس، امريكايي‌ها نيازي به شنيدن حرف‌هاي شاه نداشتند و كم‌وبيش از آنچه در ايران در جريان بود خبر داشتند. حتي ترس‌هاي شاه را درك مي‌كردند و در نگراني‌اش با او شريك بودند. اما براي پرسش او، كه «واشنگتن چه مي‌خواهد؟» پاسخ قطعي و مشخصي نداشتند. شوكراس مي‌نويسد «اين سوال براي ساليوان (سفير امريكا در ايران) بسيار سخت بود چون واشنگتن به دو دسته تقسيم شده بود:‌زبيگنيو‌برژينسكي‌مشاور امنيت ملي طرفدار اعمال زور ‌و سايروس‌ونس‌وزير‌خارجه طرفدار خويشتنداري. بنابراين سفير نمي‌توانست يك خط‌مشي مستقيم و محكم را برگزيند.» بعدتر هم كه اعتراضات گسترده‌تر شد و تداوم بحران و اعتصابات فراگير عملا حكومت را فلج كرد، باز امريكايي‌ها آن پاسخي را كه شاه از آنان مطالبه مي‌كرد در چنته نداشتند. شاه درمانده شده بود و امريكايي‌ها - كه او سال‌هاي طولاني با آنان همكاري كرده بود-– نيز در مواجهه با حوادث ايران گيج و منگ بودند. تنها تصميمي كه گرفتند اين بود كه شاه را، حداقل براي مدتي از ايران بيرون بكشند تا شايد خشم عمومي كمي فروكش كند و فرصتي براي تدبير بحران فراهم شود. كار را هم به ساليواني سپردند كه در هفته‌هاي پاياني پاييز 1357 به شاه بسيار نزديك شده و با او گرم گرفته بود. ساليوان به كاخ رفت و درباره پيشنهاد دولتش با شاه صحبت كرد. شاه از پيشنهاد ساليوان غافلگير نشد. هم آن را پيش‌بيني مي‌كرد و هم خودش بسيار به آن فكر كرده بود. گفت «بسيار خوب، اما به كجا بروم؟» ساليوان غيرمستقيم به سويیس كه شاه عمارتي در آنجا داشت اشاره كرد. شوكراس مي‌نويسد «ساليان متمادي بود كه هر زمستان مطبوعات مصور و پرخواننده اروپا عكس‌هاي رنگي شاه و همسر و چهار فرزندش را در پيست‌هاي اسكي سويیس چاپ مي‌كردند. پس از اسكي نيز نيمي از وزراي دارايي يا حتي روساي دولت‌هاي اروپايي عادت كرده بودند براي اداي احترام يا امضاي قرارداد يا دريافت وام - و هر چيزي كه بتواند به‌نحوي از انحا پول‌هاي نفت را به اروپا برگرداند - به ديدار شاه بروند. پس از آن نيز هميشه يك زن زيباي موطلايي از موسسه مشهور مادام كلود در پاريس براي ملاقات با شاه به سويیس پرواز مي‌كرد.» اما شاه به سويیس نرفت. گفت آن كشور را در شرايط كنوني جاي امني نمي‌داند و آب‌وهواي انگليس را- هم كه گزينه دومش بود- در اين فصل از سال مناسب نمي‌بيند. خانه‌اي هم در آنجا داشت، اما به انگليسي‌ها بي‌اعتماد بود. انتخاب‌هاي ديگري نيز پيش روي شاه بود، اما هيچ‌كدام نظرش را جلب نمي‌كردند. سپس ساليوان گفت «اعلي‌حضرت آيا ميل داريد براي ارسال دعوت‌نامه‌اي از ايالات متحد براي‌تان اقدام كنم؟» شاه كه گويا منتظر اين پيشنهاد بود و حتي چنين توقعي داشت، خوشحالي‌اش را آشكارا نشان داد و گفت: «اين كار را مي‌كنيد؟ واقعا اين كار را مي‌كنيد؟» البته خود محمدرضاشاه روايت متفاوتي از صحبت‌هاي آن روز ثبت كرده است. به روايت او، بعد از خروج سفير از كاخ، به آنهايي كه براي ديدارش آمده بودند، گفت: «مي‌دانيد ساليوان به من چه گفت؟ گفت بايد كشور را ترك كنم.» فارغ از اينكه كدام يك از اين دو روايت معتبرتر است، گويا صحبت با ساليوان به ته‌مانده‌هاي ترديد شاه براي ترك كشور پايان داد و تصميم او براي رفتن را قطعي كرد. رفت، اما چنان‌كه از «پاسخ به تاريخ» برمي‌آيد، هرگز امريكايي‌ها را براي خيانتي كه احساس مي‌كرد به او كرده‌اند نبخشيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون