محسن آزموده/ ديرزماني نگذشته از آن هنگام كه احمد فرديد تسخر زنانه صدر تاريخ ما را ذيل تاريخ غرب خواند و با صورتبندي فلسفي مفهومي كه بعدا و به واسطه كتابي از «پدرخوانده روشنفكري ايران» جلال آلاحمد رواج يافت، به زعم خودش و به زباني هايدگري تقدير تاريخي ما را «غربزدگي» خواند و باز با قطعيتي غيرفلسفي كه اهل فلسفه را ياد بعضي اظهارنظرهاي قاطع هايدگر در آثار پاياني عمرش ميانداخت، گفت حتي كساني كه ميخواهند ادعا كنند كه ما با اين «حوالت تاريخي» درميآويزيم، دچار غربزدگي مضاعف هستند! يك تفسير- به باور گروهي نادرست- سخن فرديد اين بود كه ما گريز و گزيري جز مواجهه خودآگاهانه با غرب نداريم و عليالحساب دستكم براي آنكه دچار تقليد كوركورانه نشويم، بايد كه رو به ترجمه آوريم و خيال توليد فكري را از سر بيرون كنيم. عدهاي ديگر اما مسير بازگشت به خويش را توصيه كردند و راه مبارزه با غربزدگي را از جاده بوميگرايي و نفي هرگونه ترجمه توصيه ميكردند. اين ميان البته بودند و هستند مترجماني كه نه با آن قطعيت از «قفس آهنين» غربزدگي بنالند و نه با اين انكار چشم بر همه دستاوردهاي فكر و فرهنگ جديد ببندند. عبدالحسين آذرنگ بدون ترديد يكي از ايشان است، چهرههايي كه در ميانشان (تنها در فلسفه) به نامهايي چون محمدعلي فروغي، منوچهر بزرگمهر، يحيي مهدوي، عليمراد داودي، عباس زريابخويي، محمود هومن، اميرحسين آريانپور، حميد عنايت، محمدحسن لطفي، جلالالدين مجتبوي و... بر ميخوريم و در ميان چهرههاي متاخر (باز تنها در فلسفه) بايد از اسامياي چون عزتالله فولادوند، كامران فاني، داريوش آشوري، حسين بشيريه، عبدالكريم رشيديان، محمود عباديان، سياوش جمادي، بهاءالدين خرمشاهي، پرويز ضياء شهابي، غلامرضا اعواني، خشايار ديهيمي، بابك احمدي و... ياد كرد. البته اين فهرست قطعا ناقص است و بر اين شمار محدود اسامي بسياري ديگر- به ويژه از چهرههاي جوانتر مثل مراد فرهادپور، ايرج قانوني، يوسف اباذري، مرتضي مرديها، فاطمه ولياني، حسينعلي نوذري و... - را ميتوان افزود. بيشتر اين نامها ضمن آشنايي عميق با فرهنگ ايراني و زير و بم زبان فارسي، بدون آنكه به آن تعبير فرديدي در چنبره غربزدگي اسير شده باشند، خودآگاهانه رو به سوي متنهاي كليدي و اساسي فرهنگ غربي آوردهاند و با ترجمههايي قابل اعتنا و ارزشمند بر غناي مفهومي و واژگاني زبان فارسي معاصر افزودهاند. در تمام اين سالها اما بحث ترجمه به صورتهاي ديگري (غير از آن رويكرد فرديدي) ادامه يافته است، ضمن آنكه در كنار اين مباحث نظري، خود ترجمهها و مترجمان نيز كثرتي بيسابقه يافتهاند. اما آيا ترجمه تنها محدود به زمان ما است يا ميتوان ردي از آن در تاريخ جست؟ پاسخ اين پرسش را بهتر از هر جا در كتاب تاريخ ترجمه در ايران عبدالحسين آذرنگ ميتوان جست. او در اين كتاب بهطور مستند نشان ميدهد كه تمدن ايراني از قديميترين اعصار تاريخياش به اقتضاي شرايط اجتماعي، فرهنگي و سياسي ترجمه ميكرده است. به همين مناسبت با ايشان گفتوگويي صورت داديم كه از نظر ميگذرد. عبدالحسين آذرنگ (متولد 1325 كرمانشاه) نويسنده و پژوهشگر حوزه كتاب است و در كنار فعاليتهاي متنوع در اين زمينه در موسساتي چون دانشنامه جهان اسلام و موسسه تحقيقات و برنامهريزي علمي و آموزشي آثار متعددي چون تاريخ شفاهي نشر ايران، تاريخ تمدن، استادان و نااستادانم، تاريخ و فلسفه علم (هال)، تاريخ علم (دمپي ير)، تاريخ فلسفه غرب (هالينگ ديل)، فلسفه و اميد اجتماعي (ريچارد رورتي، مشترك) و جلد نهم تاريخ فلسفه كاپلستون (مشتركا) ترجمه و تاليف كرده است.
شما در مقدمه كتاب تاريخ ترجمه در ايران (تهران، ققنوس، 1394)، كه به تازگي منتشر شده است، نكته بسيار مهمي را متذكر شدهايد كه ميتوان بحث را با آن پيش برد. شما در اين مقدمه نوشتهايد: «در اين كتاب به ديدگاهي توجه شده است كه ترجمه را تابع نياز ميداند و بر انتقال فرهنگي از راه ترجمه تاكيد ميورزد. از اين رو ترجمهها را از اين ديدگاه نميتوان از زمينه فرهنگي آنها منتزع كرد. بر اين پايه ترجمه به خودي خود و بدون انگيزه و محركهاي لازم و كافي صورت نميگيرد يا به ندرت صورت ميگيرد» (نقل با اندكي تغيير) بر اين اساس پرسش نخست اين است كه اين نياز چيست؟ به عبارت ديگر چرا يك جامعه فرهنگي رو به ترجمه ميآورد و چه چيزهايي را ترجمه ميكند؟
مترجمان در زبانهاي مبدا از ميان آثار مختلف، از ميان انواع نويسندگان، مولفان، پژوهشگران و هنرمندان انتخاب ميكنند. بعيد است كه مترجمي همين طوري دست ببرد و كتابي را بردارد و بعد ترجمه كند. از هر مترجمي كه دليل ترجمه هر اثرش را بپرسيد، به شما خواهد گفت چرا آن را برگزيده و به فارسي برگردانده است. اگر هم ناشري به او سفارش ترجمه داده باشد، دليل انتخاب ناشر را براي ترجمه ميداند. انتخاب اثر از ميان آثار متعدد دلايل گزينشي دارد كه عمدهترين آن نياز جامعه در زبان مقصد، يا كمبود و خلئي است كه مترجم در زبان مقصد احساس ميكند. مترجم با ترجمه، معمولا بر زبان و فرهنگ خود چيز تازهاي ميافزايد، مگر آنكه مترجماني باشند كه هدفهاي ديگري را از ترجمه دنبال ميكنند.
شما در طول كتاب نشان دادهايد كه در ادوار گوناگون تاريخي ما ترجمه صورت گرفته است. آيا ميتوان بر پايه رويكرد مذكور گفت اين ترجمه معمولا در ادوار مختلف به سمت فرهنگهايي سوگيري كرده است كه از نظر سياسي- اجتماعي اگر نه غالب بودهاند، دست كم هماورد و رقيب محسوب ميشدهاند؟
گمان نكنم بشود فرضيهاي ارايه داد كه مبناي آن «جامعه هماورد و رقيب» باشد. البته بد نيست كه با توجه به اين پيشنهاد شما روي اين فرضيه كار شود. در ترجمه معمولا از ميان جامعههاي مختلف، جامعه يا جامعههاي خاصي انتخاب و آثار از زبان آنها ترجمه ميشود. ما سراغ هر جامعهاي نميرويم. كشورهاي زيادي هستند كه زبانشان انگليسي است و توليد اثر هم دارند، اما سراغ آنها هم نميرويم. حتما بايد جنبههايي باشد كه به فرهنگ مقصد افزوده شود و به ضرورتي، نيازي، خلئي، نيتي، گرايشي، ميل و رغبتي، سياست و برنامهاي پاسخ بگويد. همين دلايل را با شدت بيشتر در دورههاي پيشين ميتوان ديد، در دورههايي كه هزينه ترجمهها را جامعه از راه خريد ترجمه تامين نميكرد و اين هزينهها بايد از راههاي ديگري تامين ميشد.
با توجه به اينكه بحث دوران معاصر با توجه به زمان ما اهميت بيشتري دارد، اگر موافق باشيد بحث را بيشتر به دوران معاصر اختصاص دهيم. شما يك بخش مفصل از كتاب، يعني بخش سوم تاريخ ترجمه، را به ترجمه در عصر قاجار اختصاص دادهايد و نوشتهايد اين دوره «از مهمترين دورهها در تاريخ ترجمه در ايران است» دليل اين اهميت چيست و مگر در دوره قاجار چه اتفاقي افتاد كه به يكباره ترجمه چنين رونق يافت؟
بيش از هر چيزي روند كنوني ترجمه و زبان كنوني ترجمه در جامعه ما در تداوم عصر قاجار است. بنابراين عجيب نيست كه در بحث در باب تاريخ ترجمه به دورهاي بيشتر بپردازيم كه زيرساختهاي اصلي ترجمه را براي ما ايجاد كرده است. ما به راحتي زبان، سليقه، ذايقه، ذوق و بسياري چيزهاي ديگر مترجمان عصر قاجار، مترجماني نظير ميرزا آقاخان كرماني، فرهاد ميرزا، ميرزا حبيب اصفهاني، محمدطاهر ميرزا، عبدالحسين ميرزا، يوسف خان اعتصامالملك، ميرزا ابوالقاسم خان ناصرالملك، محمدعلي فروغي (ذكاءالملك) را اكنون ادامه ميدهيم، اما با مترجمان عصر صفوي، تيموري، مغول، ساماني، ساساني و دورههاي ديگر، اين كار امكانپذير نيست. ميتوان از مترجمان آن دورهها در زمينههاي الهام گرفت، گو اينكه ترجمههاي عصر سامانيان از الهامبخشترين منابع در زبان فارسي است، اما نميتوان روند ترجمه آنها را ادامه داد.
ترجمههاي قاجاري عمدتا كدام دسته از آثار را نشانه گرفته بود؟ سياسي؟ فلسفي؟ ادبي؟ علمي؟
ترجمههاي قاجاري بسيار متنوع است، اما نسبت آنها فرق ميكند. در دوره اميركبير كه ايجاد زيرساخت در كشور مدنظر بود، از ترجمه آثار بنيادي حمايت شد. دورهاي كه روند اصلي ترجمه با كمك و هدايت دولت بود، مثل ترجمههايي كه اعتمادالسلطنه در دارالترجمه ناصري سفارش ميداد، ترجمهها باب طبع شاه و درباريان و راس هرم قدرت بود. در دوره مشروطه كه قشر تازهاي خواهان آثار به خصوصي شد و نشر خصوصي براي پاسخ گفتن به اين نياز پا به ميدان نهاد، آثار ادبي و سياسي، طنز و هزل اجتماعي- سياسي رونق بيشتري گرفت. كتابهاي مذهبي و سنتي هم بازار ثابت و مخاطبان تقريبا ثابت خودش را داشت. بنابراين، با توجه به هر دوره و مقتضيات هر دوره ميتوان ويژگيهاي ترجمه را شناسايي كرد.
بهطور كلي دقت ترجمههاي قاجاري چطور بود و به نظر شما تا چه حد در نثر فارسي تاثير گذاشت؟
ترجمههاي قاجاري بسيار اندكي با متن اصلي مقابله شدهاند. به همين دليل نميتوان در اين باب حكم كلي كرد. بر پايه مقابلههاي انجام گرفته و پژوهشهايي كه در اين زمينه شده است، انواع ترجمهها را در دوره قاجار ميتوان يافت: ترجمههاي دقيق، اقتباسهاي آزاد، كارهاي سردستيو غيرقابل اعتماد و انواع ديگر. اما شاهكارهاي ترجمه در عصر قاجار، مانند ترجمه هزار و يك شب، ترجمههاي ميرزا حبيب اصفهاني، ناصرالملك، فروغي و عدهاي ديگر هنوز هم الهامبخشند و درسآموز.
برخي ميگويند يكي- فقط يكي- از علل فقدان انديشه و نوآوري در ايران معاصر گسترش و غلبه ترجمه بوده است. به عبارت ديگر ايشان ميگويند ترجمهها باعث كاهش اعتماد به نفس و غلبه تقليد شد. ديدگاه شما درباره اين ارزيابي چيست؟ آيا با آن موافقيد يا خير؟
بنده از بيخ و بن با اين ديدگاه مخالفم. مدافعان اين نظر مدافعان تنبلي فكري، تنآسانان بيزار از حركت، مخالفات تحول و تجدد و تغيير و خلاصه كساني هستند كه هر چرخشي در جامعه آرامش آنها را به هم ميزند، يا خواب سنگينشان را آشفته ميكند. جامعه در تكاپو و پويا به كمبودها، كاستيها و خلأهاي خود حساسيت نشان ميدهد و ميخواهد آنها را از بين ببرد. به همين دليل كنجكاو و جستوجوگر است. ميجويد، ميكاود تا بهترين، سادهترين و سريعترين راهها را براي برطرف كردن آنها بيابد. باز به همين دليل است كه جامعههاي خلاق و مولد بيش از جامعههاي ديگر ترجمه ميكنند. معناي اين سخن اين است كه حتما كتابهاي خارجي را بگيرند از اول تا آخر ترجمه و بعد منتشر كنند؛ معنايش اين است كه به ترجمه نيازمندترند، به زبانهاي مختلف و متعدد تسلط مييابند، آثار را در آن زبانها ميخوانند و مطابق نيازشان و امكاناتشان ترجمه ميكنند، يا نكتهها را از آنها برميگيرند. شما ملاحظه بفرماييد چقدر اثر فرانسوي و آلماني و اسپانيايي به انگليسي ترجمه شده است. آيا در زبانهاي بينالمللي و رايجتر دنيا ميشود اثر كلاسيك مهمي را يافت كه ترجمه نشده باشد؟ تمدن غرب در دورهاي كه داشت مراحل نخستين تكوين خود را ميگذراند، چرا منابع اسلامي و يوناني را ترجمه ميكرد و از سر اثري كه در آن اهميتي ميديد، نميگذشت؟ سير تحول و پيشرفت به انديشه نياز دارد و چون از انديشه مايه ميگيرد، بايد همه انديشهها را بشناسد، درست و خوب بشناسد، تا بتواند از آن ميان انتخاب كند. اميدوارم علاقهمندان به اين موضوع، براي نمونه درباره سوئد، ژاپن، چين و برزيل امروز مطالعه كنند و ببينند اين كشورها، در زمينههاي علمي و فني، چه سياستها، برنامهها و روشهايي براي ترجمه پيش گرفتهاند.
از سوي ديگر برخي مسيري كاملا متفاوت را پيمودهاند و ميگويند اتفاقا ما بايد ترجمه كنيم و هنوز به مرحلهاي نرسيدهايم كه بتوانيم تاليف كنيم. به همين دليل هم آنچه به ظاهر در دوران جديد عنوان تاليف يافته وصلهپينههايي ترجمهاي است كه در آنها در بدترين حالت نويسنده ميكوشد منبع حرفهايش را پنهان كند و آنها را به اسم خود جا بزند. در اين زمينه چطور فكر ميكنيد؟
بهتر است از افراط و تفريط دوري كنيم و برويم در مسير اعتدال. خودباختگان، ازدستدادگان اعتماد به نفس، ناباوران به خود، منفيبافان، كساني كه مرغ همسايه را غاز ميبينند، تحقيركنندگان دستاوردهاي ملي و بومي و خودي خطرها و زيانهايشان از دسته قبل كمتر نيست. كسي منكر سوءاستفادهها، كتابسازيها، جعل مطلب، تجارت پرسود نوشتن پاياننامههاي دانشگاهي و مقالههاي علمي براي چاپ در نشريههاي خارجي و امثال اينها نيست. اينها وجود دارد، انكارپذير نيست و اسباب ننگ و سرافكندگي جامعه ما است و حتما بايد راهي براي رها شدن از چنگ اين پديده شرمآور يافت. تجربههاي جامعههاي ديگر در اين زمينه ميتواند به ما كمك كند. سالها پيش، پيش از انقلاب، عدهاي ميرفتند فرانسه و ظرف چند ماه مدرك دكتري اونيورسيته ميگرفتند و ميآمدند. آنجا هم عدهاي بودند كه پول ميگرفتند و پاياننامه دكترا مينوشتند. اما وقتي دكتراي اونيورسيته بياعتبار شد و با آن مدرك ديگر نميشد كاري كرد، روش تغيير كرد وآن كار و كسب هم تعطيل شد. به هر حال يافتن راهحل دوري از اينگونه تخلفات دشوار نيست؛ البته زماني دشوار نيست كه دانشگاههاي ما شأن آموزشي و پژوهشي خودشان را بازبيابند. دانشگاه اگر جدي باشد، هيچ دانشجويي نميتواند با پاياننامه غيرواقعي از سد آن بگذرد. فراتر از اين، چنانچه جامعه در مسير توسعه گام بردارد، منفيبافان و تنآسان و مبلغان رخوت و بيتحركي را خود به خود الك ميكند. حركت كه به سمت توسعه آغاز شود، تازه ضرورتهاي ترجمه جدي و دقيق خودش را نشان ميدهد. از آنجا كه بنا به اين اصل: هرجامعهاي امكانات توسعه داشته باشد، نميتوان راه را بر توسعه آن بست و از آنجا كه جامعه ما همه امكانات بالقوه توسعه را در اختيار دارد، روند توسعه جدي دير يا زود آغاز خواهد شد و نياز به ترجمه به صورت مبرم در همه زمينهها به ميان خواهد آمد و موج تازهاي در ترجمه آغاز خواهد شد. اين، پيشگويي نيست، بلكه روندي است كه وقوع آن را در همه جامعههاي توسعه يافته ميتوان ديد.
شما خودتان از مترجماني هستيد كه در حوزههاي فلسفه، تاريخ علم، تاريخ فلسفه و تاريخ ترجمه كردهايد و قطعا با اين بحث هم آشنا هستيد كه برخي ميگويند ترجمه بايد زبان معيار داشته باشد (حالا به حمايت يك نهاد فرهنگي خصوصي يا دولتي) و برخي نيز از تكثر سليقهها دفاع ميكنند و مخالف چنين تصميمگيري هستند. ديدگاه شما در اين زمينه چيست؟ آيا فكر ميكنيد اجماع زباني براي مفاهيم را بايد يك نهاد ايجاد كند يا بر اساس توافق بينالاذهاني ميان كارورزان زبان و توليدكنندگان متن اين اجماع پديد ميآيد؟
هيچ كار خلاقانهاي دستوري نيست. با دستور و بخشنامه نميتوان روندهاي آفرينشگرانه داشت. تعيينكنندهترين عامل، روند قدرتمند نقد و ارزششناسي و ارزشيابي است. هر نهادي كه مطابق قانون يا بر پايه ضرورتي تشكيل شده است، كار خودش را بايد بكند، نه اينكه براي نهادها، روندها، جريانها تعيين تكليف كند. ترجمه، كار مكانيكي و ماشيني نيست، فعاليتي آفرينشگرانه و بهرهمند از عناصر هنري و مبتني بر شم، ذوق و دانش زباني است. اين فعاليت به مرور، طي زمان، در گلاويز شدن با مفاهيم، عرصهها و زمينههاي مختلف، در تعامل با خوانندگان، در پاسخ گفتن به نيازها و ضرورتها شكل ميگيرد و روند نقادي و ارزشيابي در پرداختن و صيقل دادن به آن، نيز سرند كردن آن، موثرترين نقش را دارد. زبان معيار، زباني با ويژگيهاي ثابت و لايتغير نيست، زباني است كه بر سر كاربردهاي آن در عرصه سهل و سادهترين و پذيرفته شدهترين شكل انتقال، تفاهمي گسترده صورت بگيرد. اين زبان به مرور و با نقد و نكتهسنجي اين ويژگي شاخص را كسب ميكند كه هموارترين و بيابهام و كمابهامترين مسير انتقال باشد، انتقال مفاهيم و مقاصد ميان ذهنها در جامعه زباني مدنظر. بنابراين، براي دست يافتن به زباني كه به تعبير جنابعالي «زبان معيار»، يا زبان پذيرفته شده و مراعات شده از سوي اكثريت كساني است كه هدفشان از نوشتن و منتشر كردن انتقال مقصود است، جز بيشتر نوشتن، بيشتر ترجمه كردن، بيشتر نقد كردن، بيشتر دقت ورزيدن و بيشتر تامل كردن در انطباقها و سازگاريها، ظاهرا راه ديگري نيست.
در سالهاي اخير شاهد تكثر مترجمان و ترجمهها هستيم. سطح و تنوع اين آثار تا حدي است كه بسياري از دوران جديدي در ترجمه سخن ميگويند. دوراني البته منحط! يعني ميگويند ترجمههاي جديد جوانان اولا از آثاري جدي و كلاسيك نيست و ثانيا اين ترجمهها غيرقابل استفاده است. به عبارت ديگر ايشان ميگويند ما در دوران حاضر مترجماني چون عنايت و بزرگمهر و لطفي و مجتبوي و آشوري و... نداريم و نسل مترجماني چون نجف دريابندري، محمد قاضي، بهآذين، ابوالحسن نجفي، عبدالله توكل، رضا سيدحسيني، عبدالله كوثري و عزتالله فولادوند و امثال آنها تكرار نميشود. ديدگاه شما در اين زمينه چيست؟
بله، بنده هم از اين حرفها زياد ميشنوم. بايد عرض كنم كه آينده مال ما نيست، مال جوانهاست. آنها حق دارند آيندهشان را آن طور كه ميخواهند بسازند. هيچ نسلي حق ندارد ارزشهاي خودش را به آيندگان تحميل كند اگر نسلي بخواهد وظيفهاش را درست انجام بدهد، ميتواند ارزشهايش را به نسل بعد از خود درست بشناساند، به آن نسل درست منتقل كند، و اگر هم خواست از ارزشهاي خودش جانانه، اما مستدل، دفاع كند. اين گونه فغان و فريادها كه بلند ميشود و واويلا به راه مياندازد كه ارزشهاي گذشته فلان و بهمان شده و نسل كنوني دارد آنها را نابود ميكند، ارزشي بيش از زنجموره ندارد. بله، پس از هر انقلابي، موج نيرومند نيستانگارانه (نيهيليستي) و ارزشستيزانه راه ميافتد. اين را بايد خوب درك كرد، اما به محض آنكه توفان انقلاب آرام بگيرد و حركت به سمت توسعه آغاز شود، از ميان جوانان نسلي سر برميآورد كه ارزشهاي پيش از خود را خوب ميشناسد، خوب نقادي ميكند و نميگذارد هيچ ارزي بياستفاده بماند يا به آينده منتقل نشود. در ميان انبوه جوانان نيست انگار ما و نيز جواناني كه رخت برميكشند و مصايب كمرشكن مهاجرت را با انواع تحقيرها و تخفيفها به جان ميخرند كه در زادبوم خود نمانند، نخبگاني ديده ميشوند كه نهتنها تداوم بخش راه بزرگان پيشين هستند، بلكه آن راه را بهتر از پيشينيان خود سپري خواهند كرد. ما نگران آنها نباشيم، خودمان را درست ارزيابي كنيم و ببينيم آنچه بايد به نسل پس از خود انتقال بدهيم، درست و كامل منتقل ميكنيم يا نه.
و آخرين پرسش اينكه آيا فكر ميكنيد كه ترجمه در زمان ما رو به سوي انحطاط گذاشته است؟ راهحل چيست؟
بنده اصلا اين طور فكر نميكنم. عصر ما از عصرهاي درخشان ترجمه است. از ميان جوانان ما مترجمان بزرگي برخاستهاند كه افتخار عرصه ترجمه هستند. انگيزه در شماري از مترجمان همروزگار ما بسيار قوي است. شمار اين مترجمان زماني افزون خواهد شد و دامنه تاثيرهاي آنها موقعي گستردهتر خواهد شد كه روند توسعه همهجانبه آغاز شود و بتوان پيشروي آن را در همه زمينهها، به ويژه در عرصههاي آموزشي، پژوهشي، فرهنگي، علمي، فني، هنري ديد. من كه عمرم كفاف نميدهد، اما اميدوارم شما شاهد توسعه همهسويه اين كشور ديرينه سال با فرهنگ و تمدن باشيد.
برش
جامعه در تكاپو و پويا به كمبودها، كاستيها و خلأهاي خود حساسيت نشان ميدهد
جامعههاي خلاق و مولد بيش از جامعههاي ديگر ترجمه ميكنند
روند توسعه جدي دير يا زود آغاز خواهد شد
هيچ كار خلاقانهاي دستوري نيست
با دستور و بخشنامه نميتوان روندهاي آفرينشگرانه داشت
عصر ما از عصرهاي درخشان ترجمه است