• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5728 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۸ اسفند

بهاري كه با برف آمد...

پرويز نوري

زمستان سال 1344 از آن زمستان‌ها بود. سخت و همراه با سوز و سرما و حتي برف و بوران و تا چشم كار مي‌كرد زمين و آسمان پوشيده از برف بود. مي‌گفتند همچو زمستاني كمتر آمده و اگر هم سرد و برفي بوده هميشه هوا در اواخر سال به حال عادي‌اش برگشته. دل‌مان خوش بود به فيلم‌هايي كه قرار بود در سالن گرم سينماها به نمايش گذاشته شود. در آن سال فيلم «گنج قارون» ركورد فروش شكسته بود و سينما شده بود قصه‌هايي در مايه آن فيلم كه البته هيچ كدام هم موفقيتي كسب نمي‌كردند. من جزو هيات داوران بازبيني فيلم و دادن مجوز براي نمايش بودم كه مخالفت كردم به دليل بدآموزي‌هايي كه داشت (از جمله آرمان شخصيت عمده فيلم با خوردن آبگوشت زخم معده‌اش درمان پيدا مي‌كرد!)
در آن سال اولين فيلم بيك‌ايمانوردي «آقا دزده» ساخته خسرو پرويزي بر پرده آمد، اما در همين دوران فيلم‌هاي سبك و سطحي عامه‌پسند، ناگهان يك فيلم هنري سنگين به اسم «خشت و آينه» ساخته ابراهيم گلستان در سينما راديوسيتي همه را به حيرت واداشت به‌رغم آنكه فيلم رابطه‌اي با مردم برقرار نكرد و بلافاصله «خوشگل خوشگلا» با شركت فردين جبران كرد و عامه را به سالن‌هاي سرد كشاند. چند فيلم ديگر مثل «سرسام» ساخته ساموئل خاچیكيان و «سه تا نخاله» كمدي سه نفره سپهرنيا، گرشا و متوسلاني حسابي ملت را خنداند. در حقيقت نخسيتن فيلم اين سه كمدين بود كه راه موفقيت را براي آنان گشود. فيلم ديگر كه بسيار مشتاق بودند پروين غفاري را در يك فيلم زيارت كنند به اسم «موطلايي شهر ما» كه برحسب اتفاقي غيرمنتظره شوفاژهاي سينما خراب شد و سالن زمهرير! اما فيلم‌هاي مسخره‌اي هم مثل «اميرارسلان نامدار» و «حاتم طايي» با شركت فردين تماشاگران را به خنده انداخته بودند! البته فيلم همه آن سال «هاشم خان» بود كه به سبك فيلم‌هاي جيمزباندي براي مولن روژ ما ساخته شد و به خاطر هنرپيشه‌هايش بهروز وثوقي، فروزان و ناصر ملك‌مطيعي با استقبال روبه‌رو شد.
اما البته دو، سه تا فيلم هم آمد كه جذابيت داشت مثل رام كردن زن سركش و به آقا، با عشق و دونده برهنه كه اين فيلم آخري را دوست داشتم؛ خاصه پرداخت تصويري فيلمسازش سيدني فيوري و فرانك سيناترا در آن نقش جاسوس را داشت كه از زندان مي‌گريخت و به دنبالش بودند. فيلم ظاهرا مهم ديگر انعكاس در چشمان طلايي ساخته جان هیوستون، نوميدكننده بود. هم از جهت نقش مارلون براندو در قالب يك همجنس‌گرا، هم اينكه در اواسط نمايش شوفاژهاي سينما از كار افتادند و سالن شد زمهرير! آخر كار هم فيلم 3 بعدي حباب در راديوسيتي كه بايد آن را با عينك مخصوص مي‌ديديم و ما را از هر چه فيلم 3 بعدي بود، بيزار كرد!
***
 مراسم عيد 1345 به خوبي و در هوايي معتدل و دلنواز برگزار شد و همه خود را آماده كرده بودند براي سيزده در فضاي تازه سرسبز طبيعت كه پدربزرگ (مي‌گفتيم آقاجان) خبر آورد در حوالي دماوند اتاقي مربوط به يكي از رفقايش گرفته تا خواستيم آماده رفتن شویم به طور ناگهاني ابر تاريكي آسمان را دربرگرفت و گويي يك مرتبه شب شد. صداي غرش كوتاهي از رعد و برق به گوش رسيد ولي آقاجان خونسرد نگاهي به آسمان انداخت و پس از لحظه‌اي تعمق و تفكر مثل يك هواشناس خبره گفت: «چيزي نيس، داره نحسي از بين مي‌ره...» و واقعا هم كسي تصورش را نمي‌كرد كه روز سيزده بهار 1345 هواي زمستاني بازگردد. تا سفره چيده شد دانه‌هاي درشت برف تلوتلوخوران سرازير شد و براي ما باوركردني نبود كه در بهار چنين برفي را شاهد باشيم. هنوز داشتيم غصه‌اش را مي‌خورديم كه نحسي سيزده بالاخره يقه ما را گرفت كه به طور غيرمنتظره‌اي نوار نارنجي رنگ خورشيد از لاي ابرها سردرآورد، اما همچنان كه برف مي‌باريد، آفتاب هم به دانه‌هاي برف مي‌تابيد و به شكل زيبايي مي‌درخشيد. اين تركيب برف و آفتاب (به قول پرويزجان دوايي) فضايي درخشان و طلايي و پرشكوه را جلوه‌گر مي‌ساخت آنقدر زيبا و دل‌انگيز كه نمي‌شد لحظه‌اي از آن دل بست.
خاطره آن سيزده برفي و آفتابي در ذهن من ماند كه ماند. وقتي از پناهگاه يعني آن اتاقك آمدم بيرون، ديدم يكي از دختران فاميل مغموم برابر سبزه‌هاي براق ايستاده و نگاهي به جايي نامعلوم دارد و گفتم: «پس چرا گره نمي‌زني؟» و او برگشت به سمت من و با حرص گفت: «برو بابا، مي‌خوام گره پارسال رو باز كنم»؟!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها