• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5765 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت

نقد و بررسي كتاب فلسفه عشق

شكست عشق رمانتيك و رهايي بخشي دوستي

اعظم میرزاده

نقش عشق در فرهنگ بشر برجسته و غيرقابل‌انكار است. عشق به‌طور ويژه در فرهنگ عامه (آهنگ‌ها، فيلم‌ها و رمان‌ها) در قالب طنز يا جدي، حضوري پررنگ دارد. موضوعي هيجان‌انگيز براي جوانان و بخشي مهم از زندگي افراد بالغ است. اما به‌ راستي ماهيت عشق چيست؟ آيا تنها به ‌كمك زيست عاشقانه مي‌توان به درك درستي از عشق دست يافت يا رسيدن به دركي عميق‌تر از آن نيازمند كوششي علمي و فلسفي است؟ چه ارتباطي ميان عشق و دوستي وجود دارد؟ وجوه مشترك و متمايز انواع مختلف عشق (نظير عشق رمانتيك، عشق اروتيك، عشق والدين به فرزند و غيره) چه هستند؟ آيا عاشق شدن و عاشق بودن متفاوت هستند؟ آيا «عشق در نگاه اول» به ‌واقع عشق است؟ آيا شيفتگي شديد نسبت به شخصي كه هنوز شناخت درستي از او نداريم، نوعي عشق است؟ پايان عشق چگونه است؟ آيا مي‌توان به ‌صورت همزمان به بيش از يك نفر عشق ورزيد؟ فناوري‌هاي آتي (نظير سايت‌هاي پيشرفته دوست‌يابي، ربات‌هاي عشق، داروهاي عشق و ...) چه تاثيري بر دريافت ما از عشق خواهند داشت؟ چه بخشي از ارزش‌هاي ما را تهديد يا ويران و چه بخشي را تقويت خواهند كرد؟ اينها بخشي از پرسش‌هايي هستند كه به ‌نظر مي‌رسد پاسخ نسبتا دقيق به آنها نيازمند چيزي بيش از تجربه زيست عاشقانه است. كتاب فلسفه عشق تلاش دارد تا با ارايه مقاله‌هايي از فيلسوفان كلاسيك و معاصر، ‌نظرها و ديدگاه‌هاي آنها را در باب مفهوم عشق بيان دارد و از اين طريق به انسان معاصر كمك كند به دركي عميق‌تر از عشق در جهت داشتن زندگي بهتر و آمادگي براي مواجهه با چالش‌هاي ناشي از تجربه عشق برسد. به مناسبت انتشار ترجمه اين كتاب، نشستي با حضور ميلاد حسينيان، تورج ‌الله‌وردي و آرش حيدري در شهر كتاب برگزار شد كه گزارش آن از نظر مي‌گذرد.

 

مروري بر كتاب فلسفه عشق

ميلاد حسينيان| اين كتاب كه عنوان آن فلسفه عشق در گذشته، حال و آينده است، سه ويراستار دارد كه عمدتا فيلسوف هستند؛ آندره گراله، ناناشامك‌كيور، جو ساندرز. كتاب سه بخش كلي دارد كه به بررسي مفهوم عشق در گذشته، حال و آينده و تغييراتي كه مفهوم عشق در درازناي تاريخ تجربه كرده است، مي‌پردازد. هر بخش حدودا ۵ مقاله را شامل مي‌شود كه بخش نخست با مقاله‌اي كه عنوانش «عشق و مرگ در رساله مهماني افلاطون» است، شروع مي‌شود. از مفهوم اروس در اين بخش بسيار استفاده مي‌شود. توصيه به گشودگي نسبت به تغييردر ديگري و اهميت زيبايي در عشق از موارد مهم و قابل بحث در فصل نخست كتاب است. عنوان فصل بعدي، «عشق اجتماعي ارسطويي» نام دارد، مفهوم فيليا يا دوستي عاشقانه در اين فصل و به ‌منزله پيوندي براي اتصال جامعه تلقي مي‌شود.عنوان فصل سوم، «به همسايه‌ات همچون خودت عشق بورز» است كه مقوله دين را در مورد عشق مطرح و نگاه ديني به اين مفهوم را تشريح مي‌كند و دوگانه‌اي با عنوان عشق به خود و عشق به ديگري را ارايه مي‌دهد. يكي از فصول قابل توجه كتاب، فصل چهارم است كه نقدي نوين از موضوع عشق و از خود گذشتگي ارايه مي‌دهد و در فصل پنجم، ديدگاه اريك فروم در مورد اهميت روابط جنسي در عشق مطرح مي‌شود. فصول بعدي كتاب به مقوله عشق در زمان حال و آينده مي‌پردازد و اينكه عشق در نگاه اول چيست و تا چه اندازه اصالت دارد. در ادامه نقدهايي بر اين نوع از عشق وارد مي‌شود. سخن از انديشه‌هاي اروتيك در فصل هشتم به ميان مي‌آيد. يكي ديگر از فصول جالب كتاب، فصل دهم كتاب است با عنوان «آيا عشق بزرگ و باشكوه نيست؟»كه در مورد عشق پدربزرگ و مادربزرگ به نوه يا در بيان كلي‌تر، در مورد مراقبت كردن، مشاوره دادن و همچنين دوستي با نسل‌هاي جوان‌تر است. نوعي از عشق كه در ادبيات فلسفي كمتر به آن پرداخته شده است. بخش پاياني كتاب، بخش جنجالي كتاب است كه به آينده عشق مي‌پردازد و از فناوري‌هاي عشق، داروهاي عشق، ربات‌هاي عشق و موضوعاتي از اين قبيل سخن به ميان مي‌آيد تا آينده‌اي را از مفهوم عشق در ذهن مخاطب ترسيم كند.

 

عشق از منظر اخلاقي اجتماعي

تورج الله‌وردي| كتاب فلسفه عشق كتابي است كه به تطبيق مفهوم عشق در گذشته، حال و آينده مي‌پردازد. پرسش اصلي كتاب در واقع اين است كه چه بخش‌هايي از عشق در طول تاريخ تغيير نكرده و چه بخش‌هايي دچار دگرگوني شده است. نويسنده هنگامي كه به بخش‌هاي ثابت و بدون تغيير نظر مي‌كند، علي‌الاصول به مرور ادبيات گذشته مي‌پردازد تا ببيند كه ديگران در گذشته چگونه عشق را توصيف كرده‌اند. بخش نخست كتاب به مرور ادبيات گذشته اختصاص دارد و در بخش دوم، در واقع نحوه دريافت كنوني ما از عشق محل توجه نويسنده است كه آن قسمت نيز بخش‌هاي جالبي دارد.عشق در نگاه اول كه در ادبيات ما اساسا فكر مي‌كنيم، عشق شايد اين‌گونه تعريف مي‌شود، در نگاه غربي اين‌گونه تعريف نمي‌شود. البته مشخص است كه در فرهنگ ما يكسري گره‌هاي فرهنگي در روابط زن و مرد وجود داشته و آنها آنقدر آزاد نبوده‌اند. بنابراين احتمالا يك رخي يا يك تار مويي ديده مي‌شده و همه عشق بر اساس آن احتمالا شكل مي‌گرفته است.اما در ادبيات غرب اين‌گونه نيست و خواندن كتاب احتمالا مي‌تواند به اينكه عشق در غرب چگونه است كمك كند.آن چيزي كه به نظرم در مورد اين كتاب اهميت دارد، اين است كه عشق از منظر اجتماعي ‌‌اخلاقي مي‌تواند بسيار مفيد باشد. به اين شكل كه عشق تمريني است براي فراتر رفتن از خود، براي توجه ويژه به ديگري. به نظر مي‌رسد، عشق تمرين بسيار خوبي است براي اينكه شما وارد زيست اخلاقي شويد.از منظر اجتماعي هم من فكر مي‌كنم كه عشق مي‌تواند در دوران معاصر بسيار مهم باشد. اين امر را مي‌توان در بخش‌هاي مختلفي از كتاب ديد؛ در مبحث عشق اجتماعي ارسطو، آنجا كه ارسطو اشاره مي‌كند كه عشق بورز به معشوق به خاطر خود معشوق، يعني باز بحث «ديگري» مطرح است.

در سن و سال ما وقتي صحبت از ربات عشق مي‌شود، كنجكاو مي‌شويم و اين پرسش براي‌مان مطرح مي‌شود كه مگر مي‌شود به يك ربات عشق ورزيد، آنكه حس ندارد و نيازي را احساس نمي‌كند. دوستت دارم گفتن آن واقعي نيست؛ زيرا او تنظيم شده است كه بگويد دوستت دارم. در اينجا دوست دارم نكته‌اي را اشاره كنم مبني بر اينكه بايد كمي ديدمان را باز كنيم و يادمان نرود كه بعضي از توصيه‌هاي فلاسفه و روانشناس‌ها براي عامه مردم نيست. اگر چيزي به درد من و شما نخورد، به اين معنا نيست كه به درد ديگري نيز نمي‌خورد. اگر فناوري‌هاي جديدي مثل ربات‌هاي عشق بخشي از آنچه در اين‌گونه افراد سال‌هاي سال خاموش بوده‌، روشن كند و در واقع، به اين افراد كمك كند كه به سمت شكوفايي حركت كنند بايد قدري بيشتر در موردشان انديشيد؛ زيرا برخي از اين پيشرفت‌ها براي برخي افراد خاص طراحي شده‌اند.

 

پارادوكس عشق رمانتيك

آرش حيدري| من موضع خودم را هم بدون تعارفات رايج در قبال كار مطرح مي‌كنم. پس عشق اينجا چيست؟ به يك لحظه آگوستيني برگرديم كه آن تفسير درخشان هانا آرنت از او است و جايش در اين كار خالي است. تفسير درخشان هانا آرنت از عشق در كار آگوستين قديس، رساله‌اي‌ است به نام «عشق آگوستين قديس» كه ترجمه خوبي از آن در فارسي موجود است و رساله دكتراي خانم آرنت است. عشق چيست؟ عشق در تعريف آگوستين قديس، عميقا متاثر از اين ادبيات است. عشق يعني امنيت تملك‌مان. عاشق كسي است كه براي زيبايي و علم مي‌كوشد، اما هنوز به آنها دست نيافته است، عشق ميل به تصاحب هميشگي چيز زيبا يا خير است. اگر اين تعريف را بپذيريم وقتي از عشق سخن به ميان مي‌آيد، عشق ضرورتا با كل و ابديت گره مي‌خورد. اگر عشق يعني امنيت تملك و عشق گره مي‌خورد با داشتن آنچه زيبا و خوب است، اين تملك بايد امن باشد.يعني شما بايد اين عشق را بتوانيد مال خود كنيد. پارادوكس عشق رمانتيك هم اينجاست كه در مقاله درخشان ايوا ايلوز به آن اشاره مي‌شود. ايلوز از ايده‌اي سخن مي‌گويد، به نام تحمل بار اضافي به عشق در دنياي مدرن (ايدئولوژي عشق رمانتيك) و من با تمام وجود به آن بدبينم. من با تمام وجود به ايدئولوژي عشق رمانتيك بدبينم. ايدئولوژي عشق رمانتيك، حالات عشق را كه مبتني بر امنيت تملك است، بر يك امر جزيي و ناقص بار مي‌كند. سپس انتظار دارد كه اين امر جزيي همچون امر كلي رفتار كند. يعني چه؟ آن سوز و گداز و آن حالاتي كه در خود عشق وجود دارد را از چه كسي طلب مي‌كنيد؟ از انساني ديگر كه ناقص است، همچون خودش. تازه اگر ما اينجا از مرز انسان فراتر برويم، با لحظه‌اي مواجه مي‌شويم كه شما براي مثال در اريك فروم و آن رساله خوبش درباره عشق با عنوان «هنر عشق ورزيدن» سراغ داريد.چگونه اشيا را موضوع عشق قرار مي‌دهيد. ماشين قدرت، چيزها را موضوع عشق قرار مي‌دهد، چون عشق امنيت تملك است و وقتي امنيت تملك به چيزي تعلق بگيرد، به ‌شدت خشن است.با اين جنگولك بازي‌ها و لوس بازي و كيوت بازي‌ها شايد بشود، فالوور جمع كرد، شايد بشود درگير رومنس‌هاي آبكي شد، اما عشق وقتي گره مي‌خورد به آن امر جزيي، با تمام وجود خشن است. اين جسم نحيف اين چهره به تعبير لويناس، تهيدست انسان، به ‌شدت موجود تهيدستي است، به شدت موجود ضعيفي است. اين ايدئولوژي عشق رمانتيك با گره خوردنش به اين لحظه، آن وقت لحظات جالبي را پديد مي‌آورد. در كتاب اشاره شده است، علت قتل بسياري از زن‌ها، ناكامي در عشق رمانتيك است، اسيدپاشي‌ها و انتقام‌ها را نگاه كنيد همه محصولات عشق رمانتيك هستند. اما ايدئولوژي عشق رمانتيك چه كار مي‌كند؟همه اينها را تقويت مي‌كند. چرا اين يك لحظه بسيار مهم است كه باز جايش در كتاب به نظرم خالي است، زيرا اين لحظه را ما جز در برآمدن جامعه مصرفي نمي‌توانيم، بفهميم. جامعه مصرفي و مفهوم مصرف بايد بتواند بفروشد. براي آنكه اشيايي را كه توليد كرده است، فروختني كند بايد آن را هاله‌مند كند، در آنها روح بدمد. در ادبيات پيشامدرن يك تمايز ظريفي است ميان معجزه و جادو. معجزه چيست؟ معجزه تصرف در دنياي واقعي است.در جهان پديدارشناختي وقتي كه فردي دست به معجزه مي‌زند، به اذن خداوند درخت و كوه را به سخن درمي‌آورد. جادو چيست؟ جادو تصرف در قوه فاهمه بيننده است. جادوگر قوه فاهمه بيننده را طوري تسخير مي‌كند كه انگار درخت دارد حرف مي‌زند؛ در حالي كه درخت نيست كه دارد حرف مي‌زند؛ اين جادوگر است كه دارد حرف مي‌زند. اين مفهوم تسخير در علوم غريبه چنين چيزي دارد.اين را من به عاريت مي‌گيرم به عنوان يك مكانيسم. مكانيسم مداخله در قوه فاهمه كه در ادبيات پيشامدرن به آن مي‌گويند مجيك يا جادو. جادو يعني مداخله در قوه فاهمه.

نظام تبليغات و نظام رسانه‌اي مبتني بر مصرف، رسما نوعي جادوگري است.امروز رابطه‌اي كه شما در بسياري از افراد با آيفون مي‌بينيد يك رابطه مصرفي نيست؛ اين عشق است.آن جدال و جنگي كه فرد حاضر است براي آن با عزيزترين انسان‌هاي اطرافش بجنگد.اين خود عشق است.حال چرا اين عشق شر است؟ آگوستين پاسخ درخشاني دارد و البته تفسيرهاي آرنتي و عين‌القضات و احمد غزالي پاسخ درخشاني دارند. مي‌گويند كه چرا شر است، چون شما حس و حالي را كه براي فهم امر كلي و ابديت است، روي امر جزيي و از دست رفتني سوار كرده‌ايد؛ از دست رفتني چون اين امر جزيي فرو مي‌پاشد و وحشت تو از اين فروپاشي ميل به تملكت را مضاعف مي‌كند. برآمدن عاشق پارانوئيد، علاوه بر اينكه يك لحظه روانشناختي است، يك لحظه كاملا جامعه‌شناختي نيز است.امري كه بايد به امر ابدي و كلي گره بخورد كه ناميراست به امر ميرا گره خورده است.امر جزيي يا كالا مي‌تواند موضوع عشق قرار بگيرد، اما همواره در معرض فروپاشي است، اما شما طوري با آن رفتار مي‌كنيد كه نبايد فرو بپاشد. بت‌پرستي دقيقا چنين مصداقي دارد. اگر بت‌گر بدانستي كه بت چيست، يقين كردي كه دين در بت‌پرستي است. اولين لحظات ظهور بت‌پرستي، بت سمبل امر كلي است، نه اينكه خود امر كلي‌ باشد. مناسك يا فرم عشق‌ورزي بر محتواي آن غلبه مي‌كند. شما گرد چه چيز مي‌توانيد بچرخيد؟ شما خود را فداي چه چيز مي‌توانيد بكنيد؟ فداي آن چيز كه جان تو در پيشگاه او فدا شدني باشد. وقتي شما در پيشگاه چيزي زانو مي‌زنيد كه او فاقد اين قوه است، چه اتفاقي رخ مي‌دهد؟ ناكامي. لذا عشق رمانتيك مدرن ضرورتا محكوم به شكست است.

عشق رخ مي‌دهد، از آنجا كه آدمي به عنوان يك امر جزيي نمي‌تواند نسبتي را كه با امر كلي، با مفهوم ابديت، با مفهوم غايت، با مفهوم ازل و با مفهوم ابد دارد به راحتي پاك كند، به اين پرسش بازمي‌گردد كه عشق چيست؟ چه چيز شايسته عشق ورزيدن است، بي‌عشق چگونه مي‌توان نسبتي با جهان برقرار كرد؟ اين امر گاهي عميقا فردي مي‌شود، چون عشق همواره با مساله رهايي و رستگاري گره مي‌خورد و وضعيت ناگوار زماني است كه اين رهايي و رستگاري مي‌خواهد فرم اجتماعي بيابد، هر كس كه خواست براي اين رهايي و رستگاري فرم سياسي‌اجتماعي درست كند، جهنم را روي زمين ساخت. من مي‌خواهم همه را رها كنم، همه را رستگار كنم، من مي‌خواهم همه را عاشق كنم.

شما فرمي مي‌سازيد كه مي‌تواند ما را آزاد كند، اما از آن انتظار رهايي داريد، انتظار رستگاري داريد، مدام از معشوق ناكام مي‌شويد. مدام ناراحت هستيد و نمي‌توانيد معشوق را همچون همسايه‌ات دوست بداريد.با اين تعريفي كه من از عشق گفتم. اما يك لحظه مهمي وجود دارد كه از ارسطو به اين سو، دوستي چنين چيزي است؛ دوستي دقيقا در لحظه‌اي وارد مي‌شود كه عشق شكست مي‌خورد، چون عشق محكوم به شكست خوردن است و هر كس از عشق انتظار پيروزي دارد، واقعيت چنان بر صورتش تف مي‌اندازد كه تا آخر عمرش دوستي يادش بماند.حالا شما وقتي مي‌خواهيد فرم اجتماعي سياسي بسازيد، فرم اجتماعي سياسي شما بر مبناي دوستي مي‌تواند شكل بگيرد؛ چون فرم قرار است ما را آزاد كند، در فرم ما آزاد مي‌شويم.

من اين اواخر دارم به اين تمايز مفهومي ميان رستگاري و آزادي فكر مي‌كنم، شما بايد به فرم‌هايي كه امكان رهايي و آزادي را فراهم مي‌كنند، فكر كنيد. اما اين مخيله نبايد به ذهن بيايد كه درون اين فرم‌ها رستگاري مهم است و ممكن مي‌شود، زيرا فرم مانع رستگاري است. با فرم ما مي‌توانيم دوستي داشته باشيم، درون يك فرم مي‌توانيم تعامل كنيم، به تفاهم برسيم، پيمان ببنديم، بجنگيم، متضاد شويم، متخاصم شويم. درون فرم، آزادي و دوست داشتن ممكن است. اما رستگاري، حاشا وكلا.اينكه آيا وجود دارد يا خير، بحث‌هاي كاملا شخصي است و بستگي دارد كه شما چطور با آن نسبت برقرار مي‌كنيد.

اينجاست كه در واقع، مقاله «عشق اجتماعي»در كتاب مطرح مي‌شود. اين لحظه بازگشت دوستي به عنوان لحظه‌اي كه مي‌تواند ما را نجات دهد، مهم مي‌شود، اما چگونه؟ جاي ديگري نقل قولي از ايلوز مطرح مي‌كند كه مي‌گويد مردم به واسطه روابط عاشقانه بر تجربه نامرئي بودن غلبه مي‌كنند. بي‌كسي و جامعه‌اي كه مولد بي‌كسي است، جامعه‌اي كه دوستي را مسدود مي‌كند، سياستي كه دوستي‌ها را مسدود مي‌كند، وسوسه عشق را بيشتر و بيشتر مي‌كند. براي همين عجيب نيست كه بزرگ‌ترين پرسش‌ها درباره عشق در زمان‌هاي عسرت مطرح شدند؛ در زمان‌هاي وحشت، اوج شكل‌گيري و ظهور عرفان‌هاي مبتني بر عشق است. در دوره مغول‌ها، در زمان حملات وحشتناك است كه جامعه در دوستي دچار انسداد شده است، آدم‌ها تنها شده‌اند و به ايده عشق چنگ مي‌زنند؛ ايده‌اي كه در بخش اول سخنم نشان دادم كه ضرورتا شكست خواهد خورد. پس اينجا لحظه مهمي وجود دارد كه دوستي را عميقا سياسي‌ اجتماعي مي‌كند؛ سياستگذاري فرهنگي را مهم مي‌كند، سياست، جامعه، عشق و دوستي را به هم گره مي‌زند، مدارا مهم مي‌شود و گريزي جز دموكراسي نيست.

كساني كه در دنياي امروز فكر مي‌كنند راهي بهتر از دموكراسي دارند، راه‌شان تست شده.آيا اين سخن معنايش اين است كه دموكراسي ايراد ندارد؟ خير، اما بحث اينجا اين است كه شما درون فرم‌هايي كه آزادي را ممكن مي‌كنند، مي‌توانيد شكل‌بندي‌هاي دوستي داشته باشيد. پس اينجا من هم به تبع ارسطو، آرنت و بسياري دگر از دوستي به مثابه فرمي كه تعامل ما را ممكن مي‌سازد، دفاع مي‌كنم. اين همانجايي است كه مفهوم همسايه در كتاب محوريت پيدا مي‌كند؛ اين مساله كه چرا بايد همسايه خود را دوست داشت و چرا بايد آن كسي كه به ما نزديك‌ترين آدم‌هاست را به عنوان يك همسايه كه گاهي و شايد خيلي از اوقات روي اعصاب ماست، دوست داشت. اين نه فقط يك لحظه روانشناختي كه عميقا سياسي اجتماعي است؛ چه سيستم‌ها و چه فرم‌هاي سياسي‌اجتماعي كه جلوي اين نظامات دوستي و مبتني بر دوستي را مي‌گيرند.

سيستم‌هاي توتاليتر، مهم‌ترين كاركرد اجتماعي‌شان ايجاد انزواي اجتماعي است.آدم را تكه‌تكه و از هم جدا مي‌كنند. جداسازي فقط از جانب قدرت، قدرت دولتي، به جامعه لزوما تحميل نمي‌شود. درون اين وضعيت‌ها همواره لايه‌هاي اجتماعي نو‌پديدي نيز بيرون مي‌آيند كه در اين بازي مشاركت دارند.

اما درباره مقاله‌هاي ربات عشق و تكنولوژي‌هاي عشق. تا اين لحظه به نظرم مي‌رسد كه مي‌توان پست‌مدرنيسم را به عنوان جريان و بازوي نظري نرمال كردن فرومايگي تعريف كنم.يعني اگر در جهان كلاسيك، خوبي، حقيقت و زيبايي يك چيز بود، در دنياي مدرن خوبي، حقيقت و زيبايي شد سه تا چيز و در دنياي پست مدرن، خوبي، حقيقت و زيبايي اصلا وجود ندارد. به نظرم مي‌رسد، نوكيسگي مهم‌ترين لايه اجتماعي است كه بعد از تحولات 1980 و گذار از يك لحظه سرمايه‌داري توليدي به سرمايه‌داري مصرفي پديد آمد. نوكيسه كسي است كه يك‌باره در نتيجه روابطي خاص و گره خوردنش خصوصا به اقتصاد ما كه مبتني بر غارت است به كسب و كاري رسيد. غارت وضعيتي است كه در آن كسي كه در خانه‌اش ترشي درست مي‌كند تا از گشنگي نميرد بايد به كسي كه در فضاي مجازي بالا و پايين مي‌پرد و اطوار در مي‌آورد، پول دهد كه صفحه او را تبليغ كند تا او بتواند ترشي‌هايش را بفروشد. در نتيجه اين مكانيسم، غارت پديد مي‌آيد؛ در همه جا غارت پديد مي‌آيد در مسكن، در بهداشت، در آموزش. اين لايه ضرورتا از سرمايه‌هاي اخلاقي تهي بوده كه وارد چنين بازي شده است. حال عشق سيال چه ‌كار مي‌كند؟يك ايدئولوژي مي‌سازد براي هدونيسم يا لذت‌طلبي‌اي كه تهي از تعهد اخلاقي شده است.

وقتي مي‌گويم اخلاق، اخلاق با علم اخلاق فرق مي‌كند.علم اخلاق مي‌تواند عميقا بي‌اخلاقي باشد؛ چون علم اخلاق كار به آدمي كه روبه‌روي ماست ندارد؛ گزاره‌ها را جمع مي‌كند و به ما مي‌گويد كه چه كار كنيم. اين علم اخلاق يا در متون كلاسيك و با نويسنده‌اي كه ابتداي اسمش ابن دارد و شما ممكن است به آن دافعه نشان دهيد عرضه مي‌شود يا در صفحات اجتماعي. صفحاتي با عنوان تكنيك‌هاي عشق‌ورزي. به شما ياد مي‌دهد كه چگونه مرد آلفا باشيد يا چگونه زن بتا باشيد. در واقع، عشق به مثابه نوعي مناسك معرفي مي‌شود. ربات عشق اينجا مي‌ايستد.

اين تداوم جامعه انضباطي است كه جلو مي‌رود و جالب است بدانيد كه غالبا در سطح هم نمي‌ماند. در لحظه‌هاي سياسي به شما نشان مي‌دهند كه مي‌توانند با شما چه كار كنند. اين تكنولوژي‌هاي اين شكلي كه اتفاقا از مسير عشق وارد مي‌شوند مانند اسب تروا هستند، زيرا مقاومت را ناممكن مي‌كنند. اما من به وضعيت جامعه بدبين نيستم. هنوز جامعه با تمام وجود دارد مي‌جنگد براي دوستي، براي محبت، براي پيوندهاي اجتماعي و براي همبستگي. اما نظام بازنمايي طبقه نوكيسه كلانشهري كه به‌ شدت از زندگي بيزار است و هميشه بيزار بوده؛ چون هيچ ‌وقت هيچ چيزي نداشته كه بتواند به آن عشق بورزد و خودش را صرف مبارزه با آن كند. اين فيگور معلوم است كه مدام از زوال حرف مي‌زند و از فروپاشي جامعه سخن مي‌گويد، اما جامعه هنوز پر است از آدم‌هاي عاشق، اما به اين معنا كه گفتم. عاشقاني كه براي دوستي همگان مي‌جنگند. دوستي به مثابه يك فرم اجتماعي فقط وقتي ممكن مي‌شود كه شما عشق بورزي به خوبي، حقيقت و زيبايي تا بتوانيد فرم‌هاي مبتني بر دوستي خلق كنيد.

به همين خاطر، با وجود اينكه نسبتي انتقادي با آن مقالات مبتني بر تكنولوژي‌هاي عشق برقرار مي‌كنم، اما اين تكنولوژي‌ها رابه عنوان فرمي كه بتواند فراگيري اجتماعي داشته باشد، مصداق بارزي از گسترش شر مي‌دانم، زيرا فكر مي‌كنم مساله اجتماعي، راه‌حل اجتماعي دارد و نگاه‌هاي حاد تكنولوژي‌زده ما گمان مي‌كنند كه با تولد يك تكنولوژي قرار است يك مساله اجتماعي حل شود. در حالي كه اصلا اين‌گونه نيست. تكنولوژي‌ها زماني كه بر مشكلات اجتماعي و مسائل اجتماعي آوار مي‌شوند آنها را تشديد مي‌كنند اين كتاب حتما بايد در كنار آثار ديگري مانند آثار كلاسيك ادبيات فارسي درباره عشق ديده و ميان آنها نسبتي برقرار شود. هر جا از عشق سخن به ميان مي‌آيد، حتما ادبياتي كه در حوزه الهيات و عرفان توليده شده‌اند بايد بررسي و خوانده شوند، زيرا بسياري از اين محتواهايي كه گاهي درون اين روانشناسي مدرن مطرح مي‌شوند، نسخه‌هاي سكولارشده همان نگاه‌هاي الهياتي است. اگر آنها دقيق و در نسبت با هم مورد مطالعه قرار نگيرند، در واقع مي‌توانند توهمات و فهم‌هاي غلطي ايجاد كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها