كمتر كسي را ميتوان يافت كه واژه شاهكار را نشنيده و در هر كوي و برزني و در هر صنف و رشتهاي از اين واژه استفاده نكرده باشد. اين كلمه از ديرباز در هنر نشان از بينقص بودن و غير قابل قياس بودن داشته است. لغتنامه دهخدا اين واژه را شاهكار (اِ مركب) شاكار يا كار بزرگ معنا ميكند.فرهنگ معين معناي «كار بزرگ و نمايان، كاري كه در آن هنرنمايي كرده باشند» را ارايه ميدهد. واژهنامه وبستِر معناي واژه شاهكار ياmasterpiece را مكاري كه با مهارت فوقالعاده انجام ميشود و داراي يك دستاورد عالي فكري يا هنري است»، ميداند. هنرمندان و فيلسوفان مدتهاست كه با اين پرسش دست و پنجه نرم ميكنند كه چه چيزي يك اثر هنري را به مقام شاهكار ارتقا ميدهد؟ اتفاق نظر بر اين است كه هنر بزرگ و علم بزرگ سه ويژگي مشترك دارند؛ اول اينكه كار آنقدر بديع باشد كه ما را در خود غرق كند. دوم اينكه در آزمون زمان مقاومت كند. سوم اينكه طرز فكر نسلهاي آينده را در مورد رشته خود تغيير دهد. شاهكارهاي هنري و علمي مانند قلابهايي هستند كه تخيل ما را تسخير ميكنند.
ظهور «شاهكار»
به روايتي اين واژه در مقطعي در دهه۱۵۰۰م در اروپا و در دوران رنسانس ايتاليا مطرح شد، زماني كه اصناف مختلف شروع به تاكيد بيشتر بر فضيلتگرايي كردند.در سال ۱۵۵۶م، جورجيو وازاري نخستين انجمن متشكل از نمايندگان رشتههاي نقاشي، تنديسگري و معماري را در فلورانس ايتاليا تاسيس كرد. چند دهه پس از آن در فوريه ۱۶۴۸م، مجمع موسس آكادمي سلطنتي نگارگري و تنديسگري در پاريس برگزار و اساسنامه آن تحرير شد. در بخشي از اين اساسنامه، ورود هنرمند به اين نهاد تازه تاسيس را مشروط به پذيرش يك «نمونه كار» ميكردند كه پس از آن نيز به مالكيت آكادمي در ميآمد.بدينترتيب استادان هنر پاريس رسيدن هنرمند به درجه استادي را منوط به ارايه اثري ميدانستند كه «شاهكار» ناميده شود، اثري كه كيفيتي خارقالعاده را نشان دهد.
شاهكار در زمانه ما
اما امروزه با نگاهي مدرن، يك اثر موفق يا «شاهكار» به اثري در هر رشتهاي از هنر گفته ميشود كه تاثيرات عميقي بر انديشه انسانها داشته باشد و با نگاهي خلاق، نو و با مهارتي بسيار، توليد و مورد ستايش منتقدان و متخصصان قرار گرفته باشد. چنين اثر هنري به عنوان بزرگترين كار حرفهاي يك هنرمند شناخته ميشود.
اما در خصوص شاهكار دانستن يك اثر هنري چه چالشهايي وجود دارد؟
۱- افرادي كه در سدههاي پيشين برخي آثار هنري را «شاهكار» دانستهاند چقدر در اين امر صاحبنظر بودهاند؟ آيا آنها ميتوانستند انديشه، خلاقيت و مهارت يك هنرمند را شناسايي كنند؟
۲- آيا «شاهكار» دانستن يك اثر هنري تابع زمان است؟
۳- آيا در آينده، بشر همچنان مجبور به پذيرش آثار «شاهكار» سدههاي پيشين است؟
۴- يك اثر هنري از سدههاي گذشته و ملقب به شاهكار در مقايسه با آثار جديد، همچنان شاهكار محسوب ميشود؟ و بر اساس چه دليلي يك اثر را برتر از ساير آثار هنري دانستهاند؟
چه چيز يك شاهكار را ميسازد؟
در يك همايش دانشگاهي سوالي مطرح شد: چگونه مولفان قديمي توانستهاند درباره يك تابلو از چيزي سخن بگويند كه وجود واقعي نداشته و به كيفيتي اشاره كنند كه براي هيچ كس مفهوم و مشهود نبوده است؟ فيلسوف آلماني و نويسنده كتاب مرزهاي نقاشي و شعر گوتولد افريم لسينگ، در پاسخ به اين سوال ميگويد مولفان قديمي «آنچه در تابلو ميديدهاند تحسين ميكردهاند، منتها بهزعم ما آنچه ميديدهاند چندان درخور تحسين نبوده است.»
بسياري از صاحبنظران هنر در جهان امروز، با ترديد و با دورانديشي، واژه شاهكار را به كار ميبرند و در اين رابطه هوشمندانه اظهارنظر ميكنند. بهطور مثال استيو واكر هنرمند نقاش در مقالهاي در ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۵م تحت عنوان «چه چيزي يك شاهكار را ميسازد؟» مينويسد: «من هميشه نسبت به مقالههايي كه با تعريف واژه مورد بحث از فرهنگ لغت شروع ميشوند، مشكل داشتهام. اما وقتي از من خواستند در مورد يك شاهكار در مجموعه نيويورك بنويسم، متوجه شدم كه مانند يك خرگوش، ترسيده و به خانه دويدم تا با ديكشنري وبستر قديميام مشورت كنم. لازم بود چيزي در مورد يك اثر فاخر يا بزرگترين اثر يك هنرمند بنويسم. همه ما به اين شكل به يك شاهكار فكر كردهايم. اما من بهطور مبهم ناراضي بودم، زيرا سالها شنيده بودم كه اين اصطلاح شاهكار مربوط به سيستم صنفي در اروپاي قديم بوده است. اگرچه معيارهاي تعريف يك شاهكار، براي اهداف اين مقاله، كاملا به من بستگي داشت، اما نتوانستم معاني متفاوت واژه شاهكار را با هم تطبيق دهم.نميتوانستم تصميم بگيرم كه شاهكار چيست، من براي نوشتن درمورد آن نااميد بودم كه ناگهان و بهطور غيرقابل وصفي، راهكاري براي نجاتم از اين بنبست به وجود آمد... در يك لحظه اولين آثاري كه از مجموعههاي نيويورك به ذهنم خطور كرد، تابلوي خودنگاره رامبراند (۱۶۶۰م) در موزه متروپوليتن نيويورك و تابلوي صبح زود يكشنبه در ويتني اثرادوارد هاپر بود. اما واقعا چگونه ميتوان تصميم گرفت كه كدام يك از نقاشيهاي رامبراند شاهكار است؟ به نظر من تنها در موزه متروپوليتن چهار يا پنج اثر از رامبراند با سطحي برابر وجود دارد. آيا شاهكاري از هنرمنداني چون، انگر، دگا، كانستبل، مونه يا ويستلر وجود ندارد؟ آيا ميتوان آثار هنري مدرن را مانند استادان قديمي ارزيابي كرد؟
آيا ميتوانيم جعبههاي بريلو اثر اندي وارهول را در كنار وِرمر قرار دهيم و آنها را به صورت مستقيم مقايسه كنيم؟
واكر اضافه ميكند كه كارل تورستون، نويسنده دايرهالمعارف هنر ميگويد: واژه شاهكار اصطلاحي است كه ميتوان آن را تا قرون وسطي رديابي كرد. بدين گونه كه در آن زمان يك صنعتگر ماهر براي كسب عنوان «استادي» بايد نهايت مهارت خود را در قالب يك اثر، به مجمع صنفي خود ارايه ميداد تا داوران پس از بررسي و شور در خصوص اثر ارايه شده، در صورت صلاحديد، به ايشان حكم استادي اعطا كنند. اين واژه سپس به هر چيزي كه شايسته يك استادكار به نظر ميرسيد نيز اطلاق شد.
كارل تورستون از نقاشي«مدوناي سيستين» به عنوان شاهكار رافائل ياد كرده است.پس از آن اين واژه تكامل مييابد تا دامنه كلي يا اصل اساسي اثر مورد بررسي را منعكس كند.او در اين مرحله تمايل دارد تا اصطلاح «شاهكارهاي بزرگ» براي ليستي از آثار قابل اعتنا، از هنر و معماري تا ادبيات و موسيقي را به كار برد. وي تاكيد ميكند كه انتخاب يك اثر به عنوان شاهكاري بيبديل، فراتر از توان بشر است و نتيجه ميگيرد كه از سال ۱۹۴۶م، واژه «شاهكار» هنوز يك كلمه مجاز و حتي قابل احترام است، اما تحت فشار استانداردهاي دقيق مدرن براي مطالعه هنر، كمي از درخشش سابق خود را از دست داده است.
شاهكار و فلسفه
جيمز گرانت، مدرس فلسفه در كالج اكستر، از ابزارهاي فلسفه براي بررسي سوال شاهكار چيست؟ بهره ميبرد. او با نگاهي به آثار هنري، به دنبال كشف ويژگيهايي است كه آثار بيهوده و به اصطلاح خط خطي را از آثار سالوادور دالي متمايز ميكند. او ميگويد: «ميخواهم ببينم آيا يك نظريه كلي درباره ويژگيهايي كه باعث موفقيت يك اثر هنري ميشود، وجود دارد يا خير؟ و ميتوان با الهام گرفتن از ارسطو، استدلالي بديع ارايه كرد؟ وي استدلال ميكند كه هنر خوب «تعالي» را به نمايش ميگذارد. تعالي صفتي است كه سطوح بالايي از فكر، شخصيت و ادراك را نشان ميدهد و داراي دو ويژگي كليدي يعني تخيل و مهارت است. بنابراين اگر اثر هنري شما بسيار خلاقانه و داراي مهارت بالايي است به احتمال زياد اثر خوبي خواهد بود. همه اينها ممكن است بديهي به نظر برسد؛ اما نظريه گرانت به بحثهاي مهم در فلسفه كمك ميكند. او اميدوار است نشان دهد كه هنر نه تنها از نظر ابزاري ارزشمند است، بلكه در خدمت هدفي مهم نيز هست، مانند ايجاد حس خوب، زيرا ذاتا ارزشمند است. او ميگويد: «من فكر ميكنم اين استدلال جديد براي ارزش ذاتي است كه هنر در خود دارد.»
خلق شاهكار؟
نقاش امريكايي ريك روتانته نيز سوالات بسياري را مطرح كرده است. او ميپرسد: «چه كسي تعيين ميكند كه چه زماني يك شاهكار خلق شده است؟ وقتي به خلق يك شاهكار فكر ميكنيم، سوالات زيادي پيش ميآيد.آيا يك شاهكار دلالت بر منحصربهفرد بودن دارد؟آيا يك شاهكار براي واجد شرايط بودن بايد اتفاق نظر اكثريت «متخصصان»را داشته باشد؟ چه اشخاصي قرار است اثري را به عنوان بهترينها تعيين كنند؟آيا ميتوان گفت كه هر هنرمندي در نهايت در طول دوران كاري خود يك «شاهكار» خلق ميكند؟اگر او هنرمندي با شخصيتي ممتاز باشد، آيا آثار او را بايد شاهكار دانست؟ چگونه ميتوان تشخيص داد كه اثر هنري خلق شده با «مهارت عالي» شاهكار است؟ممكن است يك هنرمند آثاري خلق كند كه در ما شور يا غوغاي عمومي ايجاد و توجه جامعه را به خود جلب كند اما آيا او به واقع شاهكاري خلق كرده است؟آيا تا زماني كه هنرمندي زنده و خلاق است، نميتواند اثر جديدي بهتر از اثر قبلياش كه شاهكار ناميده شده است، توليد كند؟» روتانته معتقد است كه «احتمالا چيزي به نام شاهكار وجود ندارد، آنها فقط آثاري عالي هستند كه با مهارتي استادانه خلق شدهاند و با توجه به موقعيت زمانه خويش و بر اساس دانش روز، مورد توجه و تمجيد بسيار قرار گرفتهاند. او متذكر ميشود كه ممكن است كل ايده واژه«شاهكار» فقط يك اختراع مصنوعي توسط عدهاي باشد كه ميخواهند [ برخي] هنرمندان و آثارشان را براي مقاصد خود تقديس كنند.»
شاهكار شاهكارها
البته ميدانيم كه بسياري از آثار شاخص در موزهها، دههها پس از مرگ هنرمند، به دلايلي نه چندان معقول و شايد فقط به خاطر داستان پشت آن يا خواست حاكم زمانه و سليقه شخصي وي به عنوان شاهكار شناخته شده باشند. اما به واقع آيا خود هنرمند صاحب اثر كه احتمالا در زمان حيات خويش در فقر و بيتوجهي و انزوا ميزيسته است، آثار منتخبش به عنوان شاهكار را از برترين كارهاي خود ميدانسته است؟ «موناليزا» اثر لئوناردو داوينچي اين شاهكار همه شاهكارها، معروفترين، مورد بحثترين و معماييترين نقاشي در طول تاريخ است كه در موزه لوور نگهداري ميشود. اين تابلو پرتره بانويي است كه گفته ميشود ليزا گرارديني نام دارد و توسط لئوناردو داوينچي بين سالهاي ۱۵۰۳م تا ۱۵۰۶م كشيده شده و از سال ۱۷۹۷م به استثناي يك دوره دو ساله در ۱۹۱۱م كه به سرقت رفت، در پاريس به نمايش درآمد.اين اثر كه به لبخند ژوكوند نيز معروف است تا به امروز نظر جهانيان را به خود جلب كرده و البته شايد داستان سرگذشت ليزا گرارديني كه همان موناليزاي معروف است باعث معروفيت آن شده باشد.
رمز داوينچي
دو باتيس سفرنامهنويس ايتاليايي معتقد است كه تابلوي «موناليزا» را جوليانو دي مديچي سفارش داده، اما وازاري دركتاب خود به نام «زندگي» بهطور خاص از شخصي به نام دل جوكوندو نام ميبرد كه لئوناردو نقاشي پرتره را به سفارش او برعهده گرفته است. فرانچسكو دل جوكوندو همسر ليزا گرارديني بود. وازاري با اشاره به سه شخصيت اصلي يعني فرانچسكو دل جوكوندو، همسرش ليزا دل جوكوندو و لئوناردو داوينچي اين امر را به صراحت اعلام ميكندكه نقاشي موناليزا ناتمام بوده است. در چاپ نخست اين كتاب كه در۱۵۵م منتشر شد، اين امر به تفصيل بيان شد و در ويرايش دوم آن در۱۵۶۸م نيز بدون تغيير باقي ماند.
به نظر ميرسد فرانچسكو دل جوكوندو مردي خودساخته و موفق بوده و در دوران طلايي تجارت فلورانس در مهمترين صنايع بازرگاني دست داشته است. او در سياست نيز فعال و متحدان قدرتمندي در دولت جمهوريخواه و مخاطبان بسياري در سراسر اروپا داشته و از هنر و هنرمندان نيز حمايت ميكرده است. با اين پيشينه از شرايط اجتماعي و اقتصادي و شبكه در هم تنيده وي منطقي است كه لئوناردو داوينچي سفارش چهرهنگاره همسر او را بپذيرد.با توجه به محيطي كه لئوناردو در آن كار ميكرد حمايت فرانچسكو دل جوكوندو از او امري مهم به شمار ميرفت.از اين گذشته، لئوناردو بسيار مشتاق به دست آوردن كميسيون «نبرد آنگياري» بود و موقعيت فرانچسكو در دولت فلورانس به اين مهم ياري ميرساند. اما داوينچي فلورانس را ترك كرد و هيچ انگيزهاي براي او وجود نداشت تا پرتره را به فرانچسكو دل جوكوندو تحويل دهد.به احتمال زياد تابلويي با چنين اهميت از استادي بزرگ چون داوينچي مورد توجه قرار ميگرفت و اين شاهد ديگري است كه لئوناردو داوينچي موناليزاي ناتمام را تحويل نداده، بلكه آن را در هنگام ترك شهر با خود برده است.
لبخند ژوكوند
گلنون دويل در كتاب پرفروش «رام نشده » مينويسد: «موناليزا و شوهرش يك نوزاد را از دست دادند. اما مدتي بعد، صاحب فرزند ديگري شدند و شوهرش اين نقاشي را به داوينچي سفارش داد تا تولد نوزاد جديد را جشن بگيرند. موناليزا روبهروي لئوناردو نشست تا او را نقاشي كند، اما هيچگاه لبخند نزد .داوينچي ميخواست او بيشتر لبخند بزند، اما او نميپذيرفت زيرا نميخواست شادي را كه براي تولد نوزادش احساس ميكرد و دردي را كه براي از دست دادن فرزند پيشين در وجودش داشت از بين ببرد. در اين تابلو بر لبان او نيمي شادي و نيمي غم را ميتوان ديد. او چهره بانويي را دارد كه به تازگي رويايي را محقق كرده،اما همچنان روياي گمشدهاي را در درون خود دارد. او ميخواست تمام زندگياش در چهرهاش حضور داشته باشد.»
شايد جسورانه باشد اگر چنين اثر هنري را «شاهكار» ندانيم. نقاشي موناليزا يك اثر قابل اعتناست كه چندين سده ذهن پژوهشگران و تاريخ هنرشناسان را به خود مشغول داشته است، اما با تمام اين اوصاف و بر اساس داستان پشت پرده اين تابلو، موناليزا فقط يك نقاشي بسيارخوب است و هنرمند آن لئوناردو داوينچي به عنوان نقاشي استادكار سفارش اين تابلو را براي دريافت مبلغي پذيرفته تا بتواند امرار معاش كند. همانند زمانه ما كه متاسفانه اكثر هنرمندان با مقوله غم نان، دست بهگريبان هستند. حال چه ميشود كه اين اثر در عصر حاضر شاهكار ناميده ميشود؟
ميدان هنري
آلينا ليونوا ميگويد كه برخي محققان معاصر اصطلاح شاهكار را به عنوان يك واژه نخبهگرايانه رد ميكنند، چراكه براي كنار گذاشتن مجموعه هنرها يا براي دادن فضايي رمزآلود به قضاوتهاي انتقادي از آن سود بردهاند. گاهي اوقات عموم مردم برخي آثار هنري را فقط بر اساس تبليغات و شهرت پديد آمده، به عنوان «شاهكار» ميپذيرند. او معتقد است امروزه واژه «استاد» يا «شاهكار» معناي خود را از دست داده هر چند پر كاربردترين كلمه در دنياي هنر است. معرفي اثري به عنوان «شاهكار» به توجيه قيمتهاي بالا كمك ميكند. همه ما ميدانيم هر كاري كه توسط هنرمنداني همچون پيكاسو يا ونگوگ انجام شده لزوما يك شاهكار نيست. اين فقط يك كلمه زيباست كه هدف اصلي خود را از دست داده است.هر كسي ميتواند بگويد يك اثر هنري شاهكار است اگر با نخبگان هنري مرتبط باشد.
جورج ديكي، فيلسوف امريكايي معتقد است امروزه آن چيزي كه اثر هنري را ميسازد، كيفيت خاص آن نيست كه بتوان درون اثر مشاهده كرد، بلكه شأن خاصي است كه به قول آرتور دانتو « عالم هنر» براي آن قائل ميشود. او ميگويد افراد اصلي اين عالم در تشكيلاتي نه چندان مدون و متشكل حضور دارند ولي به شكلهاي گوناگون در ارتباط با يكديگر به سر ميبرند. اين مجموعه نقاشان، نويسندگان، آهنگسازان، كارگردانان، تهيهكنندگان فيلم، مديران و بازديدكنندگان موزهها، تماشاگران تئاتر، گزارشگران جرايد، منتقدان، تاريخنگاران هنر، نظريهپردازان هنر، فيلسوفان هنر و ديگراني را در بر ميگيرد. او معتقد است اعضاي عالم هنر كه تعريفكننده يك نهاد اجتماعي هستند به آثار هنري اعطاي شأن ميكنند بهگونهاي كه ميتوانند يك تكه چوب از آب گرفته را در موزه يا موسسه هنر شيكاگو به يك اثر هنري تبديل كنند.
اقتصاد شاهكار
نيل مك گرگور در مقالهاي تحت عنوان «شاهكار: ارزشي مسلّم» مينويسد: نظاممندي مقوله شاهكار بخشي از سياست اقتصادي و اجتماعي بوده است. در زمانه ما شاهكار، هم در زمينه اقتصادي و هم اجتماعي نقش دارد و اين مردم هستند كه تصميم ميگيرند به يك اثر شاهكار بگويند يا خير. بگويند اين تابلو سزاوار تكريم است يا نه. او ميگويد شاهكار دانستن يك اثر نتيجه توافق عمومي است. توافقي كه تمام مردم هر آنچه در آن جستوجو ميكنند، بيابند و اين ميشود يك ارزش مسلّم. هر چند مشروعيت آن بر اساس ابهام است، اما آنان به قدرت تابلو اعتماد كردهاند. پس ميرسيم به ايده ارزش مسلّم آثار كه استعاري است، مانند اسكناس بانكي يا همان پول كاغذي كه به يك توافق عمومي ربط دارد كه بر اساس اعتماد بنا شده است. از لحظهاي كه ديگر اعتماد نباشد، از لحظهاي كه اشتغال فكري تغيير كند و ديگر چيزي را كه ميخواستهاند پيدا نكنند، ديگر آن تابلو نميتواند «شاهكار» بماند. نتيجه اين امر سقوط ارزش مالي و سقوط زيباشناختي آن است مثل وقتي كه اعتماد به پول كاغذي بخار شود و از بين برود.
شاهكار توسط بيننده خلق ميشود
سوزان مونيك در سال ۲۰۱۰م گزارشي درباره افتتاحيه نمايشگاهي در مركز پمپيدو در شهر متز فرانسه را در لسآنجلس تايمز تحت عنوان «اين يك شاهكار است، هر چه كه باشد » به چاپ رساند. او مينويسد: چهار ماه پس از اينكه موزه عجيب و غريبي با سقف فايبرگلاس سفيد و تفلون، طراحي شده توسط شيگرو بان ژاپني و ژان دو گاستين از فرانسه، درهاي خود را در شهر متز در ۲۸۱كيلومتري شرق پاريس باز كرد، بازديدكنندگان همچنان ميپرسيدند چه شاهكارهايي در اين نمايشگاه به ديد عموم گذاشته خواهد شد.اين نمايشگاه گسترده كه از حدود ۸۰۰ اثرهنري تشكيل شده، يك فضاي فكري درباره معناي دايما در حال تغيير اصطلاحي [به نام شاهكار] است. لوران لو بون ، مدير موزه متز و متصدي نمايشگاه ميگويد: «من هيچ تعريف قطعي از يك شاهكار ندارم، اما به نظر من، اين واژهاي است كه امكان تفاسير گوناگون را فراهم ميكند.»
واكنشهاي انتقادي زيادي به اين نمايشگاه نشان داده شد كه ادعا كرده بود آثار گردآوري شده تاثيرگذارترين مجموعه هنر قرن بيستم در تمام اروپاست و باعث شد تا بار ديگر مباحثي را درباره مفهوم شاهكار در محافل تاريخي هنر زنده كند. مصاحبه با متصديان اين نمايشگاه نشان ميدهد كه به سختي در مورد موضوع شاهكار اتفاق نظر وجود دارد، برخي ميگويند اين روش ارزشمندي براي اندازهگيري كيفيت است و برخي ديگر به ايرادات آن اشاره ميكنند. نمايشگاه «شاهكارهاي بيپايان»، در مركز فرهنگي پمپيدو متز، با مفاهيمي منحصربهفرد در زمانهاي به نمايش درآمد كه انسان شاهد بازآفريني آثار هنري به صورت بينهايت است و همواره در حال دست و پنجه نرم كردن با اين مقوله. در كنار آثار مهمي از افرادي صاحب نام مانند هانري ماتيس، خوآن ميرو، پابلو پيكاسو، لوئيز بورژوا و بروس نائومان با نمونههايي از چهرههاي نسبتا كمتر شناخته شده اروپايي و چند مجسمه از آفريقا، آسيا و اقيانوسيه در فضاي گالري روبهرو ميشويم، آثاري كه به ندرت با ايدههاي مرسوم در مورد شاهكارها مطابقت دارند و لزوما نيز بهترين نمونه از آثار توليد شده اين هنرمندان نيستند.مارسل دوشان ميگويد: «يك شاهكار توسط بيننده خلق ميشود، نه هنرمند.»
شوربختانه منتقدان و ستايشگران رسانهاي و صاحبان قدرت از سدههاي پيشين تا به امروز با اعمال نظر در جاودانگي اثري كه خود تاييد كردهاند، ديگران را مجبور به پذيرش آن كردهاند. به نظر ميرسد خارج از ارزش هنري يك اثر، وجود قدرتهاي سياسي، اقتصادي و رسانهاي در به اوج رساندن يك اثر هنري به مقامي والاتر نقش مهمي ايفا ميكنند. در اصل اين قدرتهاي پشت پرده هستند كه به يك اثري هنري اعطاي شأن كرده و مردمان زمانه را تابع نظرات خويش ميكنند تا در صفهاي طولاني موزهها، ضمن پرداخت بهايي گزاف، در نهايت احترام بايستند و به تحسين و تاييد انتخاب آنها بپردازند.
عكاس- مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران
منابع در دفتر روزنامه موجود است