• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5789 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۷ خرداد

براي من آفتابگرداني بياور!

اميد مافي

قلمرواش تا منتهي‌اليه خانه پدرش بود.صداي پدر از مهتابي مثل صداي قناري از قفس بود.نگاه پدر از هشتي مثل نگاه عقاب از ستيغ قله بود. 
چهل و شش سال داشت مردي با پاهاي بلند و موهاي جوگندمي كوتاه، اما وقتي جايي كم مي‌آورد به جد و جهد خطاب به دوستانش مي‌گفت: «ميگم بابام بيادا...»
 پدر هنوز نقطه اتكاي او بود. نقطه وصل.شايد براي همين هر روز به پيراهن تابستاني پدرش پناهنده مي‌شد و مثل بچه‌هاي كوچك سرش را از روي سينه پدر برنمي‌داشت. يك روز كه خسته از كار يوميه سراغ پدر را گرفت و با قلب تيركشيده‌اش مواجه شد رو به آسمان نجوا كرد: «گرفتاري‌هام يه طرف، پيرتر شدن بابا يه طرف، كاري كن خدا آخه.» 
خدا كاري نكرد و دو ماه بعد پدر از اتاق عمل زنده برنگشت.مرگ دريچه ميترال قلب مردي نجيب‌تر از كوكب‌ها را بست تا تاس‌هاي ريخته پسر در سالن انتظار جمع نشوند. تا از پشت شيشه پرستاراني را ببيند كه پيراهن از تن پدر درآوردند و او را به سردخانه فرستادند. 
حالا چند روز است پدر از اين شهر و اين سرزمين و اين سياره رفته و قرص‌هاي قلبش كنار تختش خميازه مي‌كشند.مرد هشتاد و يك ساله ديگر نيست تا پسر چهل و شش ساله‌اش را نوازش كند، برايش هندوانه خنك بياورد و با هر جمله قربان صدقه‌اش برود. 
پسر ديشب خواب ديده پدرش روي راكينچر در بهشت نشسته و از دست‌هاي رسيده همسايگانش گيلاس مي‌چيند.پسر از ديشب كه روي ماه پدر را در خيال بوسيده، كمي حالش بهتر شده و در مهتابي خانه خيابان ستارخان پدر را همچون هوا در آغوش مي‌گيرد و همچون هوس مي‌بوسد.او دلش روشن است مسافرش برايش چند شاخه گل آفتابگردان خواهد آورد! 
زندگي به مويي بند است. مويي كه بر شانه‌هاي يك پسر عبوس مي‌افتد تا زين پس همچون پناهجويان غرقه شود در اقيانوس متلاطم خاطرات پدر. تا هلاك از تنهايي زير لب خطاب به مردي بلندتر از سروهاي سهي نجواكنان نجوا كند: 
مگر چمدانت چقدر بود كه تمام زندگي‌ام را با خود بردي...؟ 
حالا پسر در سراشيب بهار افسرده، ماهي كفال را در ماهيتابه سرخ مي‌كند، نارنج، زيتون و گردو را در ظرف مي‌چيند، شربت سكنجبين خنك را در پارچ مي‌ريزد و منتظر اخبار ساعت چهارده مي‌شود تا توام با تماشاي خبرها، به غذا خوردن پدري كه نيست، چشم بدوزد و جايي براي دوست داشتن بي‌پايانش دست و پا كند! 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون